از: سيد ضياءالحق سخا

 

01.07.06


غزلى در شب

من غرق شبم، سحر نمى دانم چيست
غير از شب وشب دگر نمى دانم چيست

شبنامه نويس قلعهء جادويم
شهنامهء زال زر نمى دانم چيست

اى ديدهء باز اشتياق پرواز
افسانهء بال وپر نمى دانم چيست

تاساحل صبحدم اگرراهى هست
من زاد ره سفر نمى دانم چيست

تا حال نديده ام فردا را
چه جاى شگفت اگر نمى دانم چيست

شب نيست چنين نيست چنين نسيت چنين
اين ظلمت بى پدر نمى دانم چيست