سيد نورالحق صبا ، اسن آلمان
هر گوشه سركشيده صداى تبر! تبر
!
اى واى من به حال درختان
بيخبر
با اين
تگرگ وصاعقه يارب چه ميكشد؟
اين جنگل تكيده در اين معبر خطر
خواب مرا
به زهر بدل كرده نازنين ،
سكر دراز ورخوت برزيگران كر
همراز من
قنارى زيباى ناز من
آيا ازاين مجادله جان ميبرد بدر؟
يغما گران
هرزه وبازيگران مست
يك با غ بى ستاره وصد آشيانه پر
اي پاسدار
حرمت گلها وسبزه ها
يكبار ديگر اينهمه دلخسته را بخر
رحمي به قمريان غزلخوان قصه گو
!
لطفي به آبيان پريزاد نامه بر