ناتور رحمانی

 

بر اهل هنر نوش جهان يکسره  نيش است

با وی چه ستيزيد که خود کشته ی خويش است

دلها به نشاد از وی  وين مرهم دلها

جانش بلب از سوز و گدازی دل ريش است

(رهی معيری)

 

(آدم کُشان حرفوی  يا جنايت کاران عقده يی)

بی معرفت آدمهای فرهنگ ستيز و هنر کُش از آغاز سالهای فاجعه و ادبار در بطن هيولای بی خردی و جهل نطفه بسته و از خون مردار معامله گران خون و خاکستر تغزيه  وبارور گرديده اند. آنها کرم گونه دور از دسترخوان پدر که نداشته اند و جدا از دامان مادر که آدم های مفلوکی زير نام شوهر تمام رشته های عاطفی و اخلافی را با تيغ ستم و تعصب مرد سالاری بريده اند در آميزش تفنگ و باروت، خشم و خروش ديوانه وار و زنجيری روی سينه ی انسان مظلوم و دربند مانده، روی شرف و نفس پاک انسانيت پای گذاشته و برای چپاول نام  نان و ناموس مردم حلقوم بريده و جوی خون براه انداخته اند. آنها در شکل و ساخت، ماهيت و هويت همان خران خاکی طويله ی جاهليت اند.

اين ديوانه گان هستی سوز هيچ تفاوتی از همديگر ندارند. باهرلباس و پوششی آراسته باشند. در هر جای دنيا نفس مردار خود را بيرون بکشند. باهر نوشت و خوانی آشنا باشند و با هر زبانی سخن گويند از يک قماش اند (جنايت کاران عقده يی)

خبر قتل اسفناک و دردآور (نصرت پارسا) يکبار ديگر روح حساس هنر و قلب عشق آفرين هنرمند را جرحه دار و پر از ماتم نمود. اين هنرمند جوان، پرتلاش، خوش صدا و با احساس وابسته ی کدام جرم و از نسل کدام تباه کار بود که جواب حرمت گزاری اش را به مادر و مقام شامخ وی بايد با نيش کارد بگيرد؟

وقتی ( نصرت پارسا) دسته گل سپيدی از آهنگ، غزل و ترانه اش را از کشوری به کشوری می برد و به پای تنديس مقدس مادر می گزارد عشق، عاطفه، اخلاق و انسانيت را صدا می زند و باورمند ارزش و بهای هنر و هنرمند مردمی را به اثبات می رساند. مگر مادرکشان بی بديل تاريخ قدر مادر و ارزش هنر واقعی راچگونه خواهند دانست؟

آنها رقاصان محافل غم و شادی اند و برای ريختاندن هوس مضحک شان با ابتذال و جفنگ پيوند تنگاتنگ دارند که آرمان پليد شانرا ارضا مينمايد. آنها اصلا و ابدا مفهوم و معنای برای موسيقی، شعر، آهنگ و رقص غنامند و هنرمندانه نمی شناسند . فقط کافيست بشنوند << درختای سر کوه ره که شانده --- گلک لاليش >> حتا اگر با آواز ناهنجار آواز خوان مبتدی وصدای گوشخراش (مو سيخی) باشد ساعت ها شانه و کمر می جنبانند. و چنين بود قصه ی المناک قتل جوان هنرمند (نصرت پارسا) و چنان شد که يکبار ديگر برگهای تاريخ گهربار هنر خونباراز تيغ جهل و نابخردی گردد.

ضايعه ی جبران ناپزير در تکرار نا ميمون خويش گلهای زيادی از باغ هنر ربود . قتل بلبل آواز خوان (احمد ظاهر) ضايعه ی جبران ناپزيری گرديد که کودتاچيان آدمخور سينه ی پرتپش و هنر خواه اش را آماج تيرعقده ی خودخواهی و تنگ نظری نمودند . ( نصرت پارسا) کشته ی دست ديو هوس و جهل گرديد و ديگرانی از خانواده هنر ضايعاتی بس بزرگ.  باور و يقين چنين است: که با چرخش و ختم دوران وجدان فروخته ها آنها مرده های بدنامی خواهند بود در ذهن تاريخ. اما (احمد ظاهر) (نصرت پارسا) و دهها هنرمند شهيد ديگر در تاريخ هنر و فرهنک افغانستان زنده ی جاويد اند با همان محبوبيت و خوشنامی .

هرگز نميرد آنکه دلش زنده شد به عشق                  ثبت است بر جريده ی عالم دوام ما.

زنده ياد احمد ظاهر زنده ياد نصرت پارسا روان تان شاد و نام تان ماندگار دنيای هنر .

با کسب هنر با خاک يکسان گشتيم                رفتيم که گران شويم ارزان گشتيم

از پاکدلی قبول مردم نشد يم              آيينه فروش شهر کوران گشتيم

 

ناتور رحمانی     ( 10 می کانادا )  

برای زندگينامه و چند آهنگ از دوران طفوليت مرحوم پارسا با زنده ياد احمد ظاهر شهيد اين جا را کليک نمائيد