از:سيد نورالحق صبا
ايسن،آلمان
15.05.06

 

سرودى براى مادرم
به مناسبت روز مادر

اى فداى قدمش باد خدايا سر ما
سر ما وهمهء ثروت وخشك وتر ما

ثروتى كو كه به پايش بفشانيم دريغ !
به جز اين مشت دل عاشق ومشت پر ما

آخر او با همه بى ياوريش از ته دل
بوده با دست پر از آبله اش ياور ما

وقت باريدن تير الم از جانب فقر
خنده اش بوده تسلاى دل وسنگر ما

دستهاى عجبش بوده به هنگام بلا
زرهء جوشن ما ، قلعهء ما مغفر ما

حال فهميده ام اينرا كه چه آتش مى زد
به دلش ديدن بيمارى وچشم تر ما

حال فهميده ام اينرا كه چه دردى مى برد
گاه ناليدن ما دور وبر بستر ما

حال فهميده ام اين راز كه با رفتن او
رفته گنج گهر ومعدن سيم وزر ما

حال او رفته به آن غربت وما ميدانيم
كه سفر كرده همه شوكت و زيب وفر ما

بى سبب نيست اگر نام عزيزش زده سر
همچو گل در همهء باغچهء دفتر ما

راستى را دلم از سينه چرا پر نكشيد؟
آن دم تلخ كه او بال كشيد از بر ما

                     آه، يارب شودآيا كه دگر باره بخير
                      از سفر با لب پر خنده رسد مادر ما؟