از : ش . آهنگر
برگزیده از مجموعه شعری
" نه !... این بهار نیست !
03.04.06
. " نور شراب
دیو سیاه شب چو پر قیرگون خویش
گسترده بر فراز شبستان زندگی
گردون به زیر سایه ی این غول سهمگین
بگرفته رنگ تیره ی دوران بندگی
بر تارکش نه مهر و نه ماه و نه زهره ای
نه رقص شعله ای ، نه فریبا ستاره ای
نه ساقیی که جام لبالب دهد به کس
میخانه گشته لانه ی از یاد رفته ای
جام همه تهی ز می ناب شد نگر
ساز طرب چو داعیه ء خواب شد نگر
میخاره گان به مسجد و بتخانه رو کنند
یکسر دعا وسجده به پای عدو کنند
نه فکر یار و میکده وعشق آتشین
اکنون دگر بهشت برین آرزو کنند.
در نص باده نوشی و در شرع عاشقی
معبود یار وباده و میخانه معبد است
بد نام می نخورده وعشاق پله بین
گه بت پرست گردد و گه پای بند دین
گر زاهدی بر او نگرد میگسار نیست
محو خیال بوده و در فکر یار نیست
این رسم عاشقی نبود ای ستمگران
کز یار بگذری و گذاریش به دیگران
مستان روزگار به آئین پاک خویش
جان میدهند و جام به زاهد نمی دهند
در شام تار و نور مه و روشنیی مهر
می میخورند و گاه به مسجد نمی روند
امشب که نور نیست دو چندان خوریم می
با نغمه های دلکش و با ناله های نی
" ساقی به نور باده بر افروز جام ما "
"مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما "
" مادر پیاله عکس رخ یار دیده ایم "
" ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما "