ستاره
درسوگ مرد بزرگ اکرم یاری
ستاره
افول میکند
و ماه
میمیرد
اما تو زنده خواهی بود
در ذهن کوچک سبزه
و رویای
پریشان
درخت کاج
آری !
تو زنده خواهی بود
چون میشناسد ترا
شهر خسته و پیر
تو زنده خواهی بود
در ضمیر فقر
و فریاد زندانی
و زنده خواهی بود
در باور نور
و گداز
هر زخم
زنده خواهی بود
در کابوس ظلم
در بلندی ایمان
قلبت اخگریست
که در اعماق
شب میتپد.
غرور، خاکستريست
بجا مانده
از نعش سوخته ات
ترا میسرایم
و عشق را
در تلخی شکست
ترا میسرایم
و عشق را
13 جون 1993
فرانکفورت / مسعود قانع