نويسنده: هاينر مولر     

برگرداننده به درى معراج اميري                       

 

هوراسي (1) 

 

 ميان شهر روم و شهر البا(2) نزاعي بر سر قدرت برپا پودوهر دو طرف نزاع در حال جنگ با اتروسكها(3) قدرتمند و مسلح قرار داشتند سپاهيان رومي و البايي بخاطر حل نزاع قبل از حمله اي دشمن هردو طرف مقابل همديگر و دشمن مشترك لشكر برآراستند. سران لشكر كه در پيشاپيش سپاهيان خود جا داشتند, بهمديگر گفتند: جنگ ميان ما باعث ضعف غالب و مغلوب گرديده و دشمن را قوي ميسازد. چه بهتر كه قرعه بكشيم تا يك تن از جنگاوران شهر شما در برابر يك تن ما بجنگد, و نيروي ما در برابر دشمن ضعيف نگردد. سپاهيان بعلامت تاييد شمشير به سپر كوبيدند و قرعه انداخته شد.قرعه كشي تعيين كرد كه از روم يك هوراسي و از البا يك كورياسي(4) باهم بجنگند كورياسي نامزد خواهرهوراسي بود. جنگاوران هردو طرف از هوراسي و كورياسي پرسيدند:

او نامزد خواهرت است,تو با خواهرش  نامزدي آيا قرعه دوباره انداخته شود؟ هوراسي و كورياسي هردو گفتند: نه! آنها در وسط صفوف سپاهيان با هم در گير شدند. و هوراسي كورياسي را مجروح ساخت كورياسي با ناله اي خفيف گفت برمن مغلوب رحم كن, من نامزد خواهرت هستم. هوراسي فرياد زد: نامزد من روم است . هوراسي شميشر بر گلوي كورياسي فرو برد و خونش را بزمين ريخت.هنگام بازگشت به روم هوراسي سوار بر سپر هاي رزمندگان فاتح  قباي رزم آلوده به خون كورياسي مقتول بدوش شمشير غنيمت گرفته بركمر وآهيخته شمشير خون آلود بردست. در دروازه اي شرقى شهر خواهرش با قدمهاى تند و پدرپيرش در عقب آهسته تر  به استقبالش آمدند جنگاور پيروزمند كه مردم با احساسات اورا بدرقه ميكردند از روي تخت وشانه هاي سپاهيان به پايين جست تا خواهرش را به آغوش بكشد خواهر لباس رزم نامزدش را كه دستدوز خودش بود باز شناخت, فرياد كشيد و بر سر مويش زد. هوراسي بخواهر سوگوارش دشنام داد چرا فرياد ميكشي و برسر و مويت ميزني؟ روم پيروز شد! حالا پيروزمندي در برابرت قرار دارد. خواهر قباي رزم خون آلود نامزدش را بوسيده فرياد زد:

 روم ! من كسي را ميخواهم كه اين لباس رزم را بر تن داشت هوراسي شميرش را كه كورياسي را با آن كشته بود وهنوز خون مقتول بر تيغ آن نخشكيده بود و خواهرش بخاطر او ميگريست, در هوا جولان داده حواله اي سينه اي خواهرماتمزده اش كرد خونش بزمين ريخت و گفت:

 تو بايد بكسي بپيوندي كه او را بيشتر ازروم دوست داري. اين سزاي هر زن روميست كه سوگوار دشمن باشد. او شمشير دوبار آلوده بخون را بروميان نشان داد. فرياد احساسات خاموش گرديد تنها در قطار هاي اخير كه از واقعه اسفناك هنوز بيخبر بودند, فرياد هاي زنده باد بگوش ميرسيد در سكوت مردم, پدر بفرزندانش نزديك شد, اوكه حالا فقط يك فرزند داشت گفت: تو خواهرت را كشتي اما هوراسي شميشرش را كه دوبار آلوده بخون بود, پنهان نكرد و پدرهوراسي به شمشير دوبار آلوده بخون نظر كرده گفت: تو پيروز شدي! روم  فرمانرواي البا ست.وبعد در سوگ دختر نشست با صورت پوشيده  لباس رزم كورياسي دستدوخت دخترش را برروي زخمهايي كشيد كه از ضرب همان يك شمشير بود. بعد پسر پيروزمند را در آغوش كشيد پاسداران به هوراسيان نزديك شدند و با تبرزين و نيزه پدر و پسر را ازآغوش هم جدا نمودند شمشير غنيمت گرفته شده را از كمر فاتح باز كردند و شمشيري را كه آغوشته بخون دو تن از اعضاي خانواده اش بود, از دستش گرفتند. يكي از باشندگان روم فرياد زد: او پيروز گرديد! روم فرمانروا ي ا لباست. و يكي از شهريان ديگر روم بجوابش گفت: او قاتل خواهر خود است.و رومي ها با همديگر شروع به مشاجره كردند. قدر فاتح رابدانيد. قاتل را اعدام كنيد رومي ها در اين نزاع بمقابل هم شمشير كشيدند. كه آيا قاتل بعنوان فاتح مورد احترام قرار بگيرد و يا اينكه هوراسي بعنوان قاتل محكوم به اعدام گردد. پاسداران با تبرزين و نيزه منازعان راازهم جدا كردند از مردم خواستند تا مجلسي بر پا كنند. مردم از ميان خود دو قاضي را انتخاب نمودند تا در مورد هوراسي قضاوت كنند. بدست يكي از دو قاضي شاخچه اي غار(5) را  بعنوان نشان پيروزي دادند و بدست ديگري تبرزين جلاد را. هوراسي در وسط ميان شاخه اي غار و تبرزين جلاد ايستاده بود. و اما پدرش.كه از همه بيشتر رنج ديده بود. در كنارش قرار گرفت و گفت: چه صحنه اي ننگيني , حتا آلبانيان هم بدون  شرم  ناظر آن بوده نميتوانندالان كه اتروسك ها در پشت دروازه ها شهر ايستاده اند. روم بهترين شمشيرش راميشكند و شما فقط نگران اين يكي هستيد.نگران روم باشيد. يكي از روميان بجوابش گفت: روم داراي شمشير هاي زياديست. هيچ رومي كم از روم نيست و يا اينكه روم اصلاً وجودندارد. و اما رومي ديگري  با انگشت بدشمن اشاره كرده, گفت: توان اتروسكها دوبرابر است اگر در روم نفاق باشد. آنهم بخاطر اختلاف نظر و ترتيب يك دادگاه بيموقع. اما اولي در مورد موقف خود چنين استدلال ميكرد: اگر آنچه را كه بايد گفته شود, نگوييم دين شمشير را ادا نكرده ايم. نفاق پنهاني صفوف مارا لرزان ميسازد. پاسداران بار دوم مداخله كرده  وراسيان را ازآغوش هم جدا نمودند. روميان هر يكي خود را به شمشير مسلح ساختند آنهايي كه تاج افتخار بدست داشتند و آنهاييكه تبرزين جلاد را حمل ميكردند هر يك با شمشير خود, طوريكه هر كدام در دست چپ شاخه اي غار و ياتبرزين اعدام, و به دست راست شمشيرداشتند. و پاسداران براي لحظه اي نشانه هاي خدمت را كنار گذاشته شمشير ها را غلاف كردند نيزه و تبرزين را بدست گرفتند. هوراسي خم شد تا شمشير خون آلودش را كه ميان خاكها افتاده بود, بردارد.اما پاسداران با نيزه و تبرزين جلوش را گرفتند.وپدر هوراسي هم شميشرش را گرفت و با دست چپ شمشير خون آلود فاتح را برداشت,  فاتحي كه در حين حال قاتل بود اما پاسداران اورا هم مانع شدند. به نگهبانان هر چهار دروازه افزوده شد  دادگاه ادامه پيدا كرد و در انتظارحمله دشمن. و حامل تاج افتخار گفت: خدمتش كفاره اي گناهش. حامل تبرزين جلاد گفت: گناهش باعث از بين رفتن افتخار خدمتش. حامل تاج افتخار پرسيد: آيا فاتح بايد اعدام شود؟ حامل تبرزين جلاد پرسيد: آيا قاتل را بايد احترام كنيم؟ حامل تاج افتخار گفت: اگر قاتل اعدام گردد, فاتح اعدام ميگردد. حامل تبرزين جلاد گفت :اگر فاتح مورد احترام قرار بگيرد, قاتل احترام خواهد شد. و ملت به محكوم غير قابل تجزيه نظر انداخت  كه مرتكب دو عمل متفاوت شده بود و خاموش ماند حامل تاج افتخار و حامل تبرزين جلاد پرسيدند:

 ما از دوكاريكه بايد انجام بدهيم, بهيچ يك نميتوانيم عمل بكنيم چون فاتح/قاتل است و قاتل/ فاتح و هردو يك نفر و غير قابل تجزيه پس از هردو كار, هيچ يكي را نبايد انجام بدهيم زيرا فتح/ قتل است و هيچ فاتحي/ قاتل نيست و شخصيت فاتح/ قاتل هيچ هويتي ندارد؟ ملت به يك صدا جواب داد (هوراتي پدر خاموش ماند) آنجا فاتح است و نامش هوراسيوس آنجا قاتل است و نامش هوراسيوس تجمع چند مرد در يك مرد يكي در جنگ شمشير, براي روم پيروز شد. و يكي هم بدون دليل قاتل خواهر خود است هر كدام در جاي خود.  براي فاتح,تاج افتخار. براي قاتل تبر جلاد. سر هوراسي با تاجي از شاخچه غار مزين شد  و حامل تاج افتخار شميشرش را بعلامت احترام به فاتح,  بالا گرفت و پاسداران نيزه ها و تبرزين هايشان را بزمين گذاشته و شمشيري را كه دوبار به دوخون مختلف آلوده شده بود از ميان خاكها برداشتند و بدست فاتح دادند. هوراسي كه سرش مزين به تاج افتخار بود, شمشيرش را بالا نمود تا همه ببينند كه آلوده بخون دو نفر است. حامل تبرجلاد تبرش را بزمين گذاشت و شهريان روم شمشير هايشان را بدرازي سه ضربه اي قلب بالا گرفته  و مراسم احترام را به فاتح انجام دادند. و پاسداران شمشير هايشان را دوباره غلاف نمودند, شمشير فاتح را از دست قاتل گرفته و دوباره بخاك انداختند. حامل تبرجلاد, شاخچه غار را كه تاج فاتح بود از سر قاتل بشدت دور گرده  و دوباره بدست حامل تاج افتخار داد و دستمالي را به سياهي شب بر سر هوراسي  كه محكوم برفتن بدان تاريكي شده بود,انداخت چون بدون دليل انساني را بقتل رسانده بود.و شهريان روم همه شمشير هايشان را غلاف كردند, طوريكه تيغ آنها از نظر مخفي بود, تا سلاح شان كه با آن مراسم احترام را نسبت به فاتح انجام داده بودند, در اعدام قاتل سهيم نگردد اما نگهبانان دروازه هاي شهر كه منتظر حمله دشمن بودند, شمشير هايشان را آماده نگهداشتند. تيغه اي تبر هم از نظر ها پنهان نبود شمشير خونين فاتح در ميان خاكها قرار داشت. و پدر هوراسي گفت:

اين آخرين فرزندم است. مرا بجاي او اعدام كنيد. وملت با صداي واحد جواب داد: هيچ كسي, كس ديگر نيست. هوراسي با تبر اعدام شد  و خونش بزمين ريخت. و حامل تاج افتخار  شاخچه پژمرده غار را دوباره بدست گرفت, از ملت پرسيد:

با جسد فاتح چه كاركنيم؟ و ملت با صداي واحد جواب داد: جسد فاتح را بايد نگهداشت او را بروي سپر هاي همرزمانش و در پناه شميرش بايد گذاشت. تنه و كله قاتل را كه با تبرجلاد از هم جدا كرده بودند  به گونه اي با همديگر وصل كردند اما نه بشكل طبيعي آن سر و تن آغشته بخون فاتح بر بالاي سپرها, روي دوش همرزمانش قرار گرفت, در پناه شمشيرش. بي توجه به آن همه خونيكه از لابلاي سپر ها ميريخت و بي توجه به دستان خون آلود تاج شاخچه غار را كه پژمرده و از هم گسيخته بود بسرش گذاشتند و در ميان انگشتان خشكيده و كج معوجش شمشير خاك آلوده و آغشته بخون را جا دادند. بخاطر پنهان ساختن زخمهايش ,  شمشيرهاى برهنه را صليب وار روي او گذاشتند تا نشان دهند كه هيچ چيزى نميتواند جسد اين هوراسي را كه روم مرهون پيروزمنديش است صدمه بزند نه باران نه برف و نه گذشت زمان. همه با روي پوشيده در سوگ مرگ او نشستند امانگهبانان چهار دروازه رو هايشانرانپوشاندند. چون منتظر دشمن بودند. حامل تبرزين جلاد, تبر را كه خون فاتح هنوز در تيغه اي آن نخشكيده بود, دوباره بدست گرفت و از ملت پرسيد: با جسد قاتل چه كار بكنيم؟ ملت به يك آواز جواب گفت ( اما آخرين فرد خانواده اي هوراسي خاموش ماند):نعش قاتل را بايد براي سكها انداخت تا آنرا از هم بدرند  وچيزي از او باقي نماند. زيرا او انساني را كشته, بدون علت. و آخرين هوراسي كه دو شياري از اشك روي صورتش جاري بود گفت: فاتح از جهان رفت و تا زمان حاكميت روم بر البا او از خاطره ها فراموش نخواهد شد قاتل را فراموش كنيد, آنچنانكه منهم فراموشش كردم مني كه از همه بيشتر رنجديده ام ويكي از رومي ها بجوابش گفت: آنچه ديرتر از حاكميت روم بر البا فراموش نخواهد شد, مثاليست كه روم از خود بجاخواهد گذاشت قضاوت ميان خدمت و گناه  خط فاصل كشيدن ميان آنها وسنجيدن آن  در ترازوي عدالت يك عامل غير قابل تجزيه با دو عمل متفاوت  بيم داشتن از گفتن تمام حقيقت اگرچه ناگوار و گفتن بخشي از آن  مثال خوبى نيست  ناپيگيرى در انجام كار در سيرزمان  به هيچ رجعت ميكند. تاج افتخار را از سر فاتح باز گرفتند و يكي از رومي ها در برابر جسد اداي تعظيم نموده گفت: فاتح ! اجازه بده تا شمشيري را از دستت بيرون كينم كه به آن ضرورت داريم و تو ديگر احساسي به آن نداري و رومي ديگري تفي بر جسد انداخته گفت: قاتل! شمشيرت را بده .با شكستن انگشتانش شمشير را از دستش بيرون كردند با تشنج مرگ انگشتانش در قبضه اي شميشير چنان سخت حلقه شده بود كه بايد آنها را ميشكستند.  تاهوراسي شمشيري راباز دهد كه با آن يكي را براي روم كشته بود و ديگري را كشت اما نه بخاطر روم, يك خون نابجا ريخته شد اين شمشير را ديگران بهتر بكار ميبرند او باري آنرا براي خدمت بكار برد, اما بار ديگر براي قتل. جسد قاتل را كه با تبر اعدام دوپارچه شده بود, برا ي سكها واگذاشتند و آنها او را ازهم دريدند و چيزي از جسدش باقي نماند. چون  او انساني را كشته  بود, بدون علت. و يكي از روميان از ديگران پرسيد:

ما براي بازماندگان  هوراسي را  بچه نامي ثبت تاريخ كنيم؟ ملت به يك صدا گفت: او بايد فاتح البا ناميده شود او بايد بنام قاتل خواهر خود ثبت گردد به يك نفس خدمت و گناه اورا اظهار گردد.كسيكه ازگناه او حرف ميزند و خدمتش را ياد نميكنداو بايد بحيث سك با سكها زندگي كند و كسيكه  خدمتش را ميستا يد و گناهش را فراموش ميكند او هم بحيث سك بايد با سكها حيات بسر ببرد. و كسيكه در يك زمان بخاطر گناهش اورا محكوم ميكند  و در زمان ديگري از خدمتش  ستايش مينمايد يعني گفتار متفاوت در زمان متفاوت و يا صحبت متفاوت براي شنونده اى متفاوت زبان چنين فردي را بايد بريد پاكيزگي كلام را بايد حرمت نمود, زيرا يك شمشيررا ميتوان شكست, يك انسان را همچنان اما كلام در چرخ جهان دور از دسترسيست و ميتواند هر چيزي را قابل شناخت و يا غير قابل شناخت سازد تعلل در شناخت حقيقت براي انسان مرگ است. بخاطرحضور دشمن نگفتن حقيقت ناگوار, مثال خوبي نيست حقيقت را بايد روشن نمود و بخشي از آنرا نبايد پنهان كرد  در جريان تحول اجتناب ناپذيرايام  هر كسي پي كار خودمي شود و دردست اسپار, چكش,  درفش, قلم و همچنان شمشير. 

 

   1-   هوراسيا: به نقل از اسطوره هاي روم قديم سه برادر سه گانگي اين خانواده نجيب زاده رومي در جنگي با سه برادر كوراسيايي(4 ) از نجيب زادگان آلبا پيروز گرديده و حاكميت روم را بر آلبا تامين نمودند.

      2-   اتروسكها: اقوامي بودند كه از آسياي كوچك كه بطرف غرب كشورگشايي نموده و تا دروازه ها شهر روم رسيدند اما در برابر رومي ها مقاومت نتوانسته و مجبور به عقب نشيني شدند

     3-    آلبا : شهر كهني در كنار كوهاي آلبا در نزديكي شهر روم.

      4 -    كوراسيا: خانواده اي نجيب زاده اي از شهر باستاني آلبا

      5 -   غار : درختيست بزرگ با برگهاي زيبا. روميان از شاخچه اين درخت تاج افتخار ميساختند.