چند شعر از خارکش

 

عاشق

 

گر بار بار دهند ز قضا زنده گانی ام

هربار بود به عشق تو بازهم تبانی ام

بگذار که عاشقانه گهی بویمت بسی

آید ز تو و یاد تو بوی جوانی ام

بی تو نه اسم و رسمی بود ، نه کلام ، نه خط

با تست نشان وشهرت و لفظ و معانی ام

نه ترس آن جهان و نه بر جان و این جهان

تنها توئی شکست من و ناتوانی ام

خوش بود که در خیال اِی مرا روز و شب به رقص

جز این چه بوده عیش و چه است کامرانی ام؟

ایکا ش ز تو همیشه ربایم غمت تمام

ایکاش که بی جهت نبود جانفشانی ام

جز تو نه دل دهم به کس و نه روم رهش

ای عش جاویدان و رهء جاویدانی ام

روزی رسد که بوسه زنم باز به پای تو

روزی رسد که زنده شود خوش گمانی ام

دل داده ام چو خود به هزار شوق و ذوق به تو

افسوس چه باد برحالت و حال مهانی ام

مهمان شوی اگر تو بمن ، جان دهم تو را

آزما شبی نهان ، عزت افغانی ام

هرگز نبوده ساحه ای سنجید نم فراخ

حسن وجمال تست سبب نادانی ام

از یاد نبرده ام دمی هم احترام تو

تعجب مکن ز قامت و چنگ کمانی ام

دیگر برم چگونه تو ویاد تو زیاد

تو غم شدی به جان و تویی شادمانی ام

« خارکش» چه سان به پرده کشم راز و رمز خویش

تا رسم عاشقانه کند ترجمانی ام

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تغییر

 

بسکه حرف بود ز ملت افغا ن

درز فگندند به وحدت افغان

مغرضان بر غنیمت اند از پی

ورنه خوف بود ز هیبت افغان

رسم مهمان نوازی راست سستی

وای ز یغمای ثروت افغان

اکثرا دوستی هاست به یک مطلب

پس کجا شد صداقت افغان

رسم بیگانه گشت چنان رایج

که زیاد رفته عادت افغان

آ نقدر سوختند ز خرمن علم

تا ثمر داد جهالت افغان

هر طرف خصم وهر طرف بزمیست

خدشه دار شد شرافت افغان

سائلان بسته اند قطار در ملک

زانکه کم شد سخاوت افغان

دوست دیروز بود عدو امروز

نار زدند بر رفاقت افغان

چهره ها زشت و کرده ها زشت تر

حیف به خلق و سجاوت افغان

ملک ما بود ز دوستی آباد

زنده کردند عداوت افغان

نه کسی دید به حال شان گاهی

نه شنید کس شکایت افغان

در سیه روزی و نگون بختی

لب به لب شد حکایت افغان

کاشکه خود نیز چشیده بود هجرت

آنگه خوب گفته هجرت افغان

حیف که خود نیز تباه نشد آن شخص

که تباه ساخت جماعت افغان

خاک فروشا ن به قدرت اند بازهم

کی چنین بوده غیرت افغان

این چه حالست به ملک ما « خارکش»

این چه ظلم است به قسمت افغان؟

 

 

 

 

 

 

 

وابستگی

برای فرزند بیمار

 

 

گرچه بیدادی مگر بی تو نگاهم خالیست

گر بد ستم نبودد ست تو، راه ام خالیست

ای گرفتار بلد پشت و پناهت خالق

بی بلدیت به خدا پشت و پناهم خالیست

چون شب وروز مراختم و شروعات با تست

بی تو رخشان سحر و شام سیاهم خالیست

گر نباشی توقریب ای رنگ و بو را مظهر

جای تو همچو بهار درزاد گاهم خالیست

پرده برداشته مرا راز محبت آهم

غیر شرارهء احساس توآهم خالیست

هرچه سوزست به کلامم ز عشق است « خارکش»

ورنه همواره حتی شعربراهم خالیست

 

 

ا 2005-02-15