( اسارت شعر )
ز شهر ما که صدای به آ سمان نرسيد !
مگر به پيکر خونين کس زيان نرسيد ؟
صدای شيون زنجير برده گان ستم
ز تنگنای حوا د ث به پاسبان نرسيد
وطن جزيره متروک بی صدا گشته
تو گوهی کارد به حلقوم زنده جان نرسيد
حکايتيست ز بيدا د شبروا ن طريق
کسی ز ترس به معبود آ نچنا ن نرسيد
تنور گرم تباهی شرر زند هستی
در حيرتم که چرا جرقه بر جهان نرسيد
ببن اسارت شعر را عزيز بزم سخن
ز پشت ميله به پا بوس رهروا ن نرسيد
کجاست ( کاوه ) و ( آ رش ) بمن بگو( ناتور)
چرا صدای ستورا ن آ نکسا ن نرسيد ؟
زندا ن پلچرخی
( روز اعدام )
هوای مه گرفته ای مسموم ميرسد
بوی تبر به جنگل معلوم ميرسد
هجوم ساج مرگ علف و جوانه ها
روز اعدام جلوه ای معصوم ميرسد
پنجره ها بسته و شيون مرغکان
از انکسار ناله ای مظلوم ميرسد
قناری ها بجرم صدا در قفس شدند
آتش به برگ و بار ز در شوم ميرسد
کاخ ستم ز توته ای صد آيينه بلند
از شيشه گر نا ليدن مغموم ميرسد
از ژرفنای قصه ای بربادی تمام
( ناتور ) به فصل تازه ای مکتوم ميرسد .