(چرخه ای چرخ)

 

( دوغ آباد ) در دامنه ای ريشخور شکل يک دهکده را دارد . گرچه حدوداً يکساعت از ارگ شاهی کابل فاصله می گيرد مگر مانند اولاد ناتنی هميشه از چشم بی مهر دولت های وقت دور مانده و باهمان مناسبات نيمه شهری و نيمه دهاتی شامل جغرافيای تبعيض و تميز با مزارع سرسبز ، جويبار های مست ، ميوه باغ های وا فر و مردم خوش نيت و با صفای خويش گرم و سرد روزگار را ديده است .

هر دو نام عجيب مينمايد ( دوغ آباد ) و ( ريشخور ) ... چرا ريشخور ؟ در سالهای جدال و جنجال ، ظلمت و اد بار بعضاً مردانی از آن منطقه برخاستند که درازی و پهنای ريش شان بيشتر چشمگير بوده تا خرد و انديشه ای شان . وچرا دوغ آباد ؟  اين دهکده از پول فروش کدام دوغ  آباد گرديده که شرينتر از انگبين بوده باشد ؟ مگر در طول سالهای طاعون هر چه ازين دست فروش شده ترش بوده و صفرا آور ....

به هر حال اگرآنچه ما بطور دقيق در مورد وجه تسميه نامها نميدانيم ازما بهتران ميدانند . مگر ما اين امتياز را داريم شاهد چرخش دوران استيم که نه گذشته گان ما ديده اند ونه آينده گان ما خواهند ديد . !!

همانطوريکه دوغ آباد هويت نيمه شهری و نيمه دهاتی دارد در مجموع کشور ما با رنگ و رخ  متضاد نيمه شرقی و نيمه غربی شناسايی گرديده . چون موقعت جغرافيايی ما سر راه شرق و غرب قرار دارد ما متاثر از کلتور آشفته ای غرب و هم خوپزير از فرهنگ بطی نمای شرق استيم . نيميم ز ( واشنگتن ) نيميم ز ( کرملين ) .

پس قهرمان قصه ای ما که راه نشين ( چهار راه ) است وابسته ای شرق و غرب . کهنه و نو سرگذ شتی دارد شنيد نی و کارنامه های دارد خواند نی.

قدرت ا لئه يا ( قدرتک ) روستا زاده ای ساده بدون تخلص و پيوند دراز و کوتاه با اسمش با همان چهره ای چرک و دور دهان آلوده که نشان از دزديدن ميوه های سر درختی باغهای سر راه اش تا مکتب خاک آلود و شکسته ريخته ای دهکده داشت با ديده گان حريص ، موی های ماشين شده و پراهن  لکه دار از داغ پنجه های کثيف و قرسمه بسته اش شش کتاب را با جبر و اکراه در ده سال خواند و ديگر دوغ اش پاغنده نگرفت و پيش از اينکه دروازه مکتب را راکت ببندد ( قدرتک ) آنرا بوسيده و راه ارتباطی اش را با وی قطع نمود .

قدرتک بيست ساله بود که بخت اش يار و با دغ و دوغ تفنگ همکار شد . او راه تير رس مرمی را از دهکده تا سازمان جوانان خلق يک نفس پيمود . حالا ديگر با بروت های کشال نورس ، دريشی چمبلوک که گويای شب زنده داری های وظيفه يی اش بود .  نکتايی سرخ همرنگ خون و تفنگچه ای تی تی تماميت يادگار . داغ و نشان را از هيکل آن پسر بچه روستايی زدود و بگور ارتجاع فرستاد .

واژه گان مرتجع ، اشرار ، عقبگرا و ... ورد زبانش گشت مهمتر از همه اسم و رسمی به هم زد و به اساس تقاضای ( رفقا ) الئه را از دنباله ای نامش برداشت و پيش و پس اسمش را با ( رفيق ) و ( قوی پنجه ) مزين ساخت وشد رفيق قدرت قوی پنجه !!

رفيق قدرت قوی پنجه با شناخت کامل از زادگاه اش دوغ آباد ، تپه های خيرآباد ، ريشخور ، چهلستون و چهار آسياب آ نقدر تا وبالا رفت . شبخون زد و ماشه کشيد که بنام مرتجع ، اشرار ، ملا ، متد ين ، مير و ملک نماند ... خودش به يک هيولای ريش خور ، دوغ ريز ، شرر آباد ، زور ستون و سنگ هرچهار آسياب تبديل گرديد از برای خرد و خمير کردن عقيده  و انديشه ای مردم .

رفيق قدرت قوی پنجه بر خوردار از نبوغ بود .  وقتی رفقا با هم جور نيامدند و بدستور ارباب جای عوض کردند قوی پنجه با يک چرخش استراتژيک پرچم افراز شد . او جهت آموزش حرفه ای قصابی و کوپی کشی راهی خانه ای مامايش به آنطرف دريای آمو گرديد . در باز گشت به سر زمين افغانها دو برابر شداد تر و قوی پنجه تر شد . بگونه ای که خواه نخواه پنجه به گلوی هر صغير و کبير ، پخته و فطير افگند و تا قطع نفس فشار داد . به امر ( انقلاب – ث ب ی ر – ک و ر ) او نه مومن ماند و نه ملا . نه سر ماند و نه کلاه  . هر چه از طيف روشنگر ؛ روشنفکر و روشن ضمير يافت قسماً در دستگاه ای خون آشام ( خاد ) قصابی نمود .  يا روانه  

        ای زندان و پليگون نموده تير باران کرد .

رفيق قدرت قوی پنجه با همان کياست و شم قوی که داشت بوی نابودی و دود شدن حزب رفقا را پيش از موقع شنيد و قبل از اينکه

دُ م به تله بدهد ريش و دستار گذاشت و با سلاح دست داشته آنطرف کوهها سرازيرشده به حلقه ای برادر ها پيوست . وقتی توسن مراد بکام برادرها گرديد و چهارسمت سرزمين بلا کشيده زير سُم ستوران شان باژگون و پايمال شد ( قدرت ) با عوض نمودن پيش و پس نامش به برادر و الئه و ريش رسيده تا ناف بوطن افغانها برگشت .  درين بار ( برادر قدرت الئه ) بر اريکه قومندانی تکيه زد و با چپاولگران دار و دسته اش چنگيزگونه شرق و غرب ، شمال و جنوب وطن را در نورديد و با داس عقيده ای موهوم سر و مال مردم را درو کرد .

دعا و درود ، ثنا و سرود به فرياد و فغان ، ضجه و گريان تبديل گرديد بگونه ای که بگوش کر دنيا رسيد و حاميان حقوق بشر به فکر تعويض غلامان گرديدند تا جای شانرا به کفن کشان جديد بدهند . اين چرخش و نو آوری هم از ديد موشکاف و بی حيای برادر قدرت الئه پوشيده نماند . او در يک فرصت کوتاه موش واره از انبار به طويله زد و انباز نو آوران دين خدا گرديد . باز اسم و رسم نو . اينبار چشم های وقح را پُر سرمه ساخت و رنگ دستار را تغيير داد و با جابجا سازی نام شد ( ملا قدرت الئه اخوند ) اين نو بدوران رسيده به اساس سوابق مطلوب در امر قصابی ، کپی کشی و پرس و جو کار گزار ( امر و نهی ) امير معروف شد و با زبان تازيانه و قمچين ، کيبل و تياق آنقدر زد و کند و ضرب و شتم وارد نمود که متدين ترين ها باور شانرا نسبت به عقيده و احساس شانرا نسبت به سجود و سجاده از دست دادند .

زمانيکه کشور های پدر مرده ای تيل دار در حدقه ای چشمان حريص شر و شرمايه جا گرفت و جاروب ( ب 52 ) آشيل وار خاک را شست و جای بوی گند و گياه هرزه را گل و عطر و پودر گرفت و افغانهای نشانی شده با حق شعار نو سازی  و باز سازی از زادگاه ( هتلر ) بزرگ به ويرانه های کابلستان سرازير شدند . چی فکر ميکنيد ؟ سرنوشت قهرمان ما ( قدرتک ، قدرت الئه ، رفيق قدرت قوی پنجه ، برادر قدرت الئه  و ملا قدرت الئه اخوند ) به کجا کشيد ؟

بلی . درست حدس زديد . او با همان حرامزاده گی ذاتی اش به اساس علاج واقعه پيش از وقوع خودش را سروسامان داد و با سرمايه های خدا داد و باد آورده  و تجارب مسلکی اسپ مراد را جولان داد . او که زمانی دنيا را به اندازه ای دوغ آ باد می ديد و در نظرش جهان از حدود اربعه دوغ آباد تجاوز نمی کرد . حالا شرق و غرب را ديده و وسعت افکارشيطانی اش در چاپيدن مردم و حراست از وجود مصيبت آورش به وسعت جهانی رسيد . اينبار با سروريش اصلاح کرده . دريشی ، کالر و نکتايی . خوشبو از عطر و پودر جرمنی  در معيت ديوانسالاران کار کشته چون کبچه مار زهر آلود در رده های دوم کابينه ای موقتی چنبر زد و مسما به

( آقای قرت الئه ملت زی ) گرديد .

چندی بعد در مسابقه ای ديده درايی و بازار گرم زور و زر ( قدرتک ) ما جون ديد معيار چنين است با صرف پول های چپق و چپاول خودش را در مرکز تبليغات و انتخابات رياست دولت قرار داد . ليکن بخت يار نشد و باز شاهی به فرقش ننشست . همان کبچه مار ماند و زهرگستر .

مگر قدرتک از تک و دو نماند و ديده طمع فرو نبست و در مسابقه بعدی با سرمايه های هنگفت خدا داد و کمی کسر شده از کنار پلازا ها و بلند منزل ها ، سرای ها و فروشگاه های شخصی اش با خرچ و مصرف پول و پلو برای ملت داغد يده ، درمانده و گرسنه خودش را از ناحيه ای ريشخور ، دوغ آباد ، چهارآسياب و خيرآباد کانديد پارلمان نمود ... چون درک کرده که جهان جهان بی هنريست و روزگار بکام بی هنران . گرچه ( قدرتک ) سراپا هنر است و جوهر . قيامت است و محشر و ....

مگر درين چرخش پنج ضلعی قهرمان ما با قرار گرفتن در هر ضلع آن ( غلامی ، دشمنی با مردم ، وطنفروشی ، فرومايگی و ستم پيشه گی ) را آموخت .

 

 

 

                                                                                        سنبله 1384

                                                                             ا نتاريو