ناتور رحمانی
16.06.07
هيچ جای سخن نيست ....
اين مُلک چه خرابست ، اين خطه ای من نيست ؟! هيج جای سخن نيست
اينجا دگر آسايش بهر مام وطن نيست ، هيچ جای سخن نيست
پرنده و پروانه و بلبل همه رفتند ، فرياد زده گفتند
در کنج سرايش بجز زاغ و زغن نيست ، هيچ جای سخن نيست
در وادی و در دره و در شهر و در هامون ، در کنار جيحون
گرگ است همه جا ، نقشی ز آهوی خُتن نيست ، هيچ جای سخن نيست
کُشتند و دريدند و کباب کردند و خوردند ، يا جمع کرده بُردند
چپن برای زنده ، بهر مرده کفن نيست ، هيچ جای سخن نيست
بردند همه سرمايه اين مُلک به تاراج ، هم سرير و هم تاج
فرش و در و دروازه و آفتابه لگن نيست ، هيچ جای سخن نيست
برهنگی بر قامت فقر است هويدا ، ای وای خدايا !
نعلين به پا ، پراهن کرباس به تن نيست ، هيچ جای سخن نيست
حرف و سخن مدعيان زور و تفنگ است ، صد ستم و جنگ است
غير از سخن جنگ دگر هنر و فن نيست ، هيچ جای سخن نيست
آتش زدند زيبايی و سوختند تن انسان ، بريان شده هر جان
بوی تن سوخته ست ، اين عطر ياسمن نيست ، هيچ جای سخن نيست
طراوت و شادابی را سوختند با باروت ، با آتش و با دود
جز لای و لجن ، بلبل و گل سرو وسمن نيست ، هيچ جای سخن نيست
عروس بهار شد بزير تانک تجاوز ، شهيد تعارض ؟؟
يک سبزه ای نورسته به صحرا و چمن نيست ، هيچ جای سخن نيست
بر گشته مهاجر به وطن ، لانه بسازد ، کاشانه بسازد
فرزند وطن مالک يک خشت بوطن نيست ، هيچ جای سخن نيست
فرياد شان نه زمزمه ای نغمه و چنگ است ، کی مست و ملنگ است ؟
اين شيون و فرياد ملت ساز اتن نيست ، هيچ جای سخن نيست
هر جا نگری ( سبز و سفيد ، سرخ دروغين ) ، با توطئه و کين
يک لاله ای قرمز درين دشت و دمن نيست ، هيچ جای سخن نيست
هر مس خودش را جا زند در قالب طلا ، در مسند والا ؟!
بينی که همان خس و خزف دُر يمن نيست ، هيچ جای سخن نيست
سياست و مياست و جنون رياست ، مفهوم خباثت
( راست راست خدا ، چپ دگرآن چپ احسن نيست ) ، هيچ جای سخن نيست
کاردانی بُود شيوه ای مردان سياسی ، نه قرينه سازی
آگاهی به سر بايد ، به دستار و چپن نيست ، هيچ جای سخن نيست
برخيز ز آفاق ببُر بند تعلق ، بس کن تملق
جايگاه ای عقابان محفل کرم لجن نيست ، هيچ جای سخن نيست
اين شعر نه شعر است که يک ضرب زبانيست ، حرفی ز معانيست
آهنگش بجز تن تنه تن ، تن تنه تن نيست ، هيچ جای سخن نيست