ناتور رحمانی
( در گذر گاه ای تاريخ )
نمايشنامه
---------
آدمها :
اشرف خان
زندانبان
پاسبان
زمان : دوران زمامداری اميرحبيب الاخان .
مکان : زندان ارگ کابل .
بيان صحنه :
زندانبان با ناراحتی و عصبانيت در اتاق ميگردد و بدون وقفه با چوب تعليمی د ست داشته به موزه اش ميزند . بعد با عجله بطرف ميزش رفته دوسيه ای را باز ميکند . نگاهی به آن انداخته وزنگ روی ميز را باقهر ميفشارد . صدای ممتد زنگ در فضای اتاق می پيچد که به اثرآ ن پاسبان با عجله داخل شده و با احترام می استد .
پاسبان – بلی صاحب ؟
زندانبان – تنبلی شماره هيچوقت نمی بخشم . برو گمشو او ديوانه ره بيار .
پاسبان – اشرف خانه ؟
زندانبان – بلی . اشرف خانه ، اشرف خانه . ( پاسبان برون ميشود . زندانبان از زيادت ناراحتی دست بدست ميکوبد و با خود بلند بلند ميگويد ) : هيچ چيز سر ازيها تاثير نداره . بيدارخوی ، قين و فانه ، حتا تيل داغ . هيچ نمی ترسن . وطن ميگن و جان ميتن ديوانه ها.
اگه امروز اشرف خان گپ نزنه قومندان مره خات کشت . مابين دو سنگ گير مانديم . از يکطرف فشار انگريز ها از دگه طرف خشم قومندان روزگارمه سياه ساخته .
( اشرف خان با لباس مندرس ، سروصورت زخمی و زنجيرو ذولانه در حاليکه شعله های خشم و نفرت ازچشمانش ميبارد داخل ميشود . پاسبان به اشاره ای دست زندانبان خارج ميشود )
زندانبان – اشرف خان ! ای وضع و حالته ببی . هيچ بخود رحم نداری . تاريکی های زندان آخر کورت خات کد .
اشرف خان – تاريکی های زندان بمه درس پايداری ميته . ای چشم ها ممکن کور شوه مگر بينايی ضمير مه شماره ميترسانه . ضميرم آتش صد کوره اس – پاک سوزد کاخ استبداد تان .
زندانبان – زبانت بری شعر گفتن خوب زبانه ميکشه . يک کمی اوره بمرام ما هم بچرخان . امروز بايد گپ بزنی .
اشرف خان – ای زبان جز بری گفتن حرف حق و آزادی به هيچ مرام دگی نمی چرخه .
زندانبان – آزادی چيس ؟ امير صاحب بری رفاه و آسايش مردم شب وروز زحمت ميکشه و ای شما استين که آزادی ره از بين می برين .
اشرف خان – امير شما مطابق دستور انگريز ها و بميل آنها زحمت ميکشه . رفاه و آسايش بری مردم زندان و تير باران اس ؟ مردمی که از ترس دستگاه جبار امير شو خو به چشم شان راه نداره . تو بايد ايره بفامی که دره های ای وطن پُر از شير اس او شيرمردانی که سر بکف بری آزادی و استقلال ای مملکت با بادار های تان می جنگن .
زندانبان – خو ديدی . اصلاً شما چی ميخاين ؟
اشرف خان – تو بيچاره هنوز نمی فامی ما چی ميخايم . يگانه آرزوی ما کسب استقلال اس و آزادی کشور . ارباب شما انگريز ها بايد بفامه که ای کندو عسل پُر از زنبور اس .
زندانبان – برتانيای کبير آرزو داره کشور های فقير و نادار و خرد و ريزه ره زير حمايه پدرانه خود بگيره و احتياج شانه رفع کنه .
و اونهاره نمیگذاره که خرس و گرگ بخوره .
اشرف خان – کشوری که ده مستعمراتش افتو غروب نمی کنه بايد متوجه آسيا مخصوصاً افغانستان باشه . وطن بيگانه سوز ما گور هر متجاوز خات بود . انگريز به هيچوجه نمی تانه تجاوز مستقيم خوده ده لابلای کلمات و فريب کاری بپوشانه . ما يکروز بزور بازوی بچه های ای وطن آزاد ميشيم و بری دگه کشور های محکوم مثال و انگيزه ای رهايی . و ای دايه مهربانتر از مادر دگه جرات کج نگاه کد نه به ای خاک نخات داشت .
زندانبان – بسيار غافل استی و از قدرت بريتانيای کبير و امير بزرگ خبر نداری .
اشرف خان – بزرگی ده تفکر سالم اس و آزاد منشی نه ده زورگويی و غلامی . می فامی که از قدرت ما امير و ارباب تو می ترسه . اينه ببی مره از ترس ده زنجير و ذ ولانه بسته کد ين .
زندانبان – زياد مغرور نباش . بالاخره گپ ميزنی . تو هنوز روش ماره بری قايل ساختن نديدی .
اشرف خان – رنج و زحمت ما ، شکنجه و عذاب ما يک لحظه اس مگر شرمساری و حقارت شما ابدی اس . مه هيچگونه ترس ندارم چون زبون نيستم . تاريخ گواه خات بود .
زندانبان – تاريخ کدام اس ؟ تاريخه خو ما نوشته می کنيم .
اشرف خان – شما کتی تاريخ تان ده گور خات رفتين .
زندانبان – اشرف خان ! به خانواد يت رحم کو و دل بسوزان . اگه بفکر خود نيستی .
اشرف خان – ما ده راه آزادی از جان و مال و اولاد خود تير استيم .
زندانبان – بلبل زبانی ره بس کو . فقط همکاری کو . توبه نامه بتی بخشيده ميشی .
اشرف خان – او که زبون اس و وجدان مرده همکار دزد و قاتل ميشه . مه به غير از وطنپرستی و آزادی خايی گناهی ندارم که توبه نامه بتم .
زندانبان – اگه گپ بزنی امير صاحب و انگريز ها تره از نظر نخات انداخت .
اشرف خان – قسم بخون پاک شهيدان ای وطن -- به چشم و دست دشمن ای خاک ننگرم .
زندانبان – بسيار شاعری نکو . تنها بگو انديوال هايت ده کجا استن و چی نام دارن . دگه آزاد استی .
اشرف خان – تو خودت بندی استی مره چتو آزاد کده ميتانی . ای مردم هميش انديوال های مه استن و ده سراسر ای ملک بود و باش دارن .
زندانبان – اوسانه ای سر مگسکه بان بگو ده مقابل انگريز ها کی جنگ می کنه ؟
اشرف خان – هر افغان که عشق به وطن و آزادی داره جنگ می کنه .
زندانبان – تا چی وخت ؟
اشرف خان – تا روز آزادی .
زندانبان – ای آرزو ره ده گور خات بردی و آزادی ره نخات ديدی .
اشرف خان – مه کتی خون خود ده سند آزادی وطن مُهر می کنم . رنگ خون مه و هزار ها جانباز دگه رنگ بيرق ما خات شد .
زندانبان – کم کم مره عصبانی ميسازی .
اشرف خان – آدم ضعيف و بی منطق عصبی ميشه .
زندانبان – مه بی منطق استم ؟
اشرف خان -- اضافه به او جبون ، زبون و غلام بی همت .
زندانبان – دانته بسته کو بی پدر . خونته خات ريختاندم .
اشرف خان – از هر قطره خون مه صد ها مبارز دگه پيدا خات شد و شما دون همتان و تجاوزگرانه آرام نخات ماند . تاريخ گواه خات بود .
زندانبان – شمشير گواه خات بود که تره شقه شقه خات کد .
( زندانبان با عصبانيت چون ديوانه ها با شمشير بجان اشرف خان بسته به زنجيرمی افتد و ضربات متواتر به سينه ، شکم ، بازو ها وهر کجای بدن آن مرد مبارز وارد ميکند . فوران خون فرش اتاق را رنگين ميسازد . در لحظات که اشرف خان نفس های آخر را ميکشد پاسبان با عجله و وارخطا داخل شده خبر ميدهد که مبارزين بالاحصار را آتش زده اند و انگريز ها را کشته اند ... زندانبان به سرعت و هراسان از صحنه فرار ميکند و پاسبان به دنبال اش . اشرف خان با نجوا ميگويد :
آ ... ز ... ا ... د ... ی
و بعد آنکه کلمه خود را ميخواند جان ميدهد و روح آن شهيد منتظر روز آزادی ميگردد .
( پرده )
22 اسد 1376