ناتور رحمانی
به ( ويدا ) همصدای که در غبار سالهای << وبا >> گم شد .
( آ تشکده ای خاموش )
ای آشنا !
اين زنده گانی چيست ؟
شايد تنها نفس بياد همين نام
کشيدن است
در آرزوی آنچه نيست نمايد
تپيدن است
بانوی فصل رزم !
اخگر شمار کوره ای ذوبان آذری
الگوی تو کدام نفس گرم آ تش است ؟
مرام تو عصيان کدام روح سر کش است
دگرنمانده دوره ای رزم آوران د ژ
دگر ستون کوه نلرزد ز هاهوی
دگر نمانده سُم ستورا ن بدشت ها
دگرچکاچاک شمشير نيست بگوش
زردی فصل ياس و سر درگميست کنون
گويند رستم بيرون رفته ز شهنامه
مرگ سهرا ب ا ست وصد هنگامه
فرياد تا ا نحنای چوبه ای دا ر ميرسد
فردا ز ا صل قامت تقويم جدا شده
بيماری قرون به روزگار ميرسد
ای بانوی شهر آشوب !
آ تش گرفته پيکر آ تش نما شده
منظور تو کدام فهم و دانش و مکتب است ؟
آ نکو مريض لحظه ای مرگ است و در تب ا ست
يا آ نکه در طلسم سياه مانده ا ست به بند
درانحطاط رخوت بازا ر چون و چند
دگرقلم رسالت خويش از ياد برده ا ست
دا نش درون تابوت ظلمت بخوا ب شده
آ گاهی رخت بسته و مکتب خرا ب شده
شهر زا د قصه ها !
آ تشفشان ، آ تش زبان ، آ تش د ست و پا
مرا م تو کدا م خوا ب ريشم رويا ست ؟
شکستن کدا م رخ مطلوب شيشه ها ست ؟
آ گاه نيی که کرم ز پيله جدا شده
حقيقت ا ست که ياس تمام صدا شده
دشوا ر نيست ره مگر رهنما کجا ست ؟
آ ن چا ووشان منزلگه ای آ شنا کجا ست ؟
همه سنگ ا ست همه جنگ ا ست
که در بازا ر ا نديشه ترازو ها دگر رنگ ا ست
صدا قت را ، عطوفت را ، لياقت را
به نرخ کاه خريدا ر ا ند
ببين ا ی شهر بانو
شهر ساز شهر ويرا نه
زما ن زما ن نا مرديست
خيا لبا ف و دنی و جاهل و پارسای آ لوده
درون خلوت شب طرح ا ز تا را ج می با فند
که زيبا گوهرا ن وقت آ نها ا ند
چقدر خوب می لافند
دگرهر کس فقط با خود بود تنها
تک و تنها در گير قرا ر داد ها
که ( ما ) در لجن خود خواهی ها نابود گرديده
و ( من )
فقط در پرتو پريده رنگ شام تير خورده
يگانه همدم و همپا و همرازش
همان کوتاهترين سايه ست که دور پا ش ميرقصد
دگرشور از کجا آ يد ؟
دگر عصيان ز چی زا يد ؟
که هر کی دست پيش آ رد او را خنجر در آ ستين ا ست
نميدانی ای بانو
که رنگ زنده گی ا ينست
بيا بنشين و رنگ خيال از مخمل گلهای يا س بر چين
که تنها ترين هنگامه ساز رزم شايين ا ست
و دنيا
پُر از ببر های کاغذی و شير های دروغين ا ست .
سالهای ( وبا )
دوزخ سبز اسلام آباد