ناتور رحمانی
نمايشنامه
( سه نسل برباد رفته )
آ د مها :
پدربزرگ
پدر
پسر
زمان : کمی گذشته از نيمه شب .
مکان : امريکا .
بيان صحنه :
ديروقت شب است پدر بزرگ پريشان وغمگين به راحت چوکی نشسته و هرازگاهی به ساعت اش می بيند . بخاطر تسکين اعصاب به نوار فرهاد دريا که آ هسته آ هسته پخش ميشود گوش ميدهد ( از اينجه تا به کابل آهيينه پرتم ) پدر بزرگ آه ای سردی کشيده تکرار ميکند : کابل ، آهيينه ، کابل آهيينه پرتم ....
درين هنگام ( پرويز ) هجده ساله نواسه اش با يک سروصدا در حاليکه گوشی دستگاه ای ثبت نوار گوشهايش را پوشانده وهماهنگ با موزيک خود را می جنباند داخل اتاق ميگردد . سر و وضع نامرتب و شبيه ( پانکها ) دارد . او همچنان که ( ساندويچ ) اش را ميخورد با دهن پُر و با زبان شکسته ای دری تقريبن فرياد ميزدند .
پرويز – شما ببخش ( گراند فادر ) باز بسيار ( ويت ) کدی بری مه ( ليت ) شده ؟
پدر بزرگ – نی . هنوز ( ليت ) نشده . خودت بايد مره ببخشی ( مای ليتل چايلد )
پرويز – ( تيک ات ايزی گراند فادر )
پدر بزرگ – گنگه شو احمق . بهتر اس به زبان آشنا ومادريت صحبت کنی . ضرور نيس فهم انگليسی خوده برخ مه بکشی .
پرويز – مه مادر نداری ( گراند فادر ) زبان خوده درست تغلظ کده نميتانی .
پدربزرگ – تغلظ نی تلفظ . ای هم مصيبت د گی ما افغانهاس .
پرويز – حالی مه چی گناه داری ؟
پدربزرگ – تو حتا اخلاق درست نشستن در مقابل بزرگ هاره ياد نگرفتی . دور کو او گوشی هاره از گوشت .
پرويز – چی ؟
پدربزرگ – گفتم اوره از گوشهايت دور کو ( با اشاره ای دست او را می فهماند )
پرويز – ( هوکی ) فادر نامدی هنوز ؟
پدربزرگ – تو ميفامی که او تا ساعت يک شب کار ميکنه ده همی دقايق پيدا ميشه .
پرويز – شما ( لکی ) اس ( جاب ) نکدی ( ريتاير ) استی .
پدربزرگ – اگه کار نميکنم از همو پول به اصطلاح تقاعدی که ميگرم مصرف آب ، برق ، تلفن وغيره ره خو ميتم . خودت چی ؟
فقط ميخوری و ميرقصی . پول کارت هم معلوم نيس .
پرويز – رکس زنده گيس . مه ايره خوب فاميدی .
پدربزرگ – زنده گی مفهوم بالاتر از رقص داره . کار ، عاطفه ، همنوايی ، تلاش بری بهتر شدن و احساس زنده گی ره ميسازه .
پرويز – مه نفاميدی احساس چيس ؟
پدربزرگ – چيزی که متاسفانه شما و امثال شما ندارين .
پرويز – مه همی چيز هاره داری ( به سر و وضع خود اشاره ميکند )
پدربزرگ – اينهای ره که خودت داری نمونه ای مزخرف ، انحراف و غرب زده گيس .
پرويز – مگه خوب نيس ؟
پدربزرگ – خوب ؟ زياد مشميز کننده ، بد و شرم آور اس . کاش ازی کشور يک چيزی خوبه ياد ميگرفتی .
پرويز – ايطور ( نايز ) اس . مه خوش داری . مه خوده همطور ميشناسی .
پدربزرگ – نخير خوده نمی شناسی چی که خوده گم کدی . تو يک افغان استی نه يک امريکايی . ای مهم اس . خوده بشناس ، وطن خوده بشناس ، زبان و رسم و رواج خوده بشناس .
پرويز – مه وطن نداری . مه ده امريکا بزرگ شدی . رسم و رواج چيس مه نفاميدی .
پدربزرگ – ( اندوهگين با خود ميگويد ) پروردگارا ! ما ملت چگونه نابود ميشويم و نسل های ما چگونه از خود بيگانه ميشوند . اگر نوباوه گان ما در ديار غربت وسراسر دنيای بيگانه از وطن ، مذهب ، فرهنگ و زبان خود بيگانه و بی هويت ميشوند کی مقصر اس؟ من ، ما يا جنگ ؟؟ ( گريه آلود زانوی غم در بغل مي گيرد )
پرويز – ( گراند فادر ) شما زياد کسته اس . کواب کو .
پدربزرگ – خواب ؟ ( بلند می خندد ) ما زياد خوابيديم زياد به فاصله ای قرن ها . و حالا فرزندم خواب از ما فرار کده . وقتی از شهر ، ديار و يار خود دور استيم . وقتی ای خاک ، آب و هوا با ما سازگار نيس ما چگونه ميتوانيم بخوابيم ؟ نه بگذار از چشمان غمديده ای ما اشک بدبختی و حقارت بر تبعيد گاه بريزد .
پرويز – مه يک کلمه نفاميد شما چی گفت .
پدربزرگ – نفهمی بزرگترين گناه شماس . خوب نگفتی تا ای وقت شو کجا بودی ؟ کارت ساعت ده تمام ميشه حالی بلاتر از يک شو
اس .
پرويز – وکتی کاره ده رستورانت ختم کدی رفتی کتی ( گرل فرند ) چکر زدی . رکسيدی .
پدربزرگ – جز رقصيد ن دگه هيچ مسووليت نداری ؟ ما از تو توقع دگه داريم . ميخواهيم تو يک جوان باهنر و بدرد بخور شوی . ای سر و وضعته ببی چقدر مضحک و خيله اس .
پرويز – ( گراند فادر ) ای ( استايل ) اس . باز اينجه امريکاس . اخلاق امريکايی لازم اس .
پدربزرگ – خاک ده سرت کتی اخلاق امريکاييت . اخلاق امريکايی هميس که خوده هفت رقم رنگ کنی و مثل شادی های باغ وحش خيزک بزنی . کاش ازی مردم علم ، هنر و تکنالوژی ره ياد ميگرفتی .
پرويز – مه هجده سال سن کانونی داری . هرچی کدی به کس گرض نيس .
پدربزرگ – مشکل هميس که قانون ای ملک دست های ماره بسته کده و بايد از او پيروی کنيم چرا که ده ای ملک زنده گی ميکنيم . اگه ده وطن ده افغانستان به ای شکل می بودی سرته پاک تراش می کدم و ايطور پشت و پهلويته نرم می کدم که قانون و اخلاق هفتاد و هفت کشوره فراموش می کدی .
پرويز – ( پليز ليف می هه لان هولد من )
پدربزرگ – ( گت لاست کريزی ينگ من )
( درين وقت منير پدر پرويز که خسته از کار بر گشته داخل ميشود )
منير – سلام پدر . سلام پرويز ( خود را روی چوکی می اندازد ) ای چی سروصدا ره انداختين ؟ آوازتان عين تا زير زينه ها ميرسه
بخيالم باز همو گپ های هميشه گيس .
پدربزرگ – بلی . درست فاميدی . مگر بهتر بود از پرويز خان سوال ميکردی که تا ای وقت شو ده ای ملک کجا چکر ميزنه . صد خوف و خطر اس .
منير – چی خوف وخطر پدر ؟
پدربزرگ – خودت هيچ احساس مسووليت نمی کنی . درک ازی ره هم نداری که ما با چی شرايط و ده کجا زنده گی می کنيم . از دام های که در هر قدم جلوی پای جوانای ما گسترده شده غافل استی . انحراف ، بانديتيزم ، تروريزم ، مافيا ، هم جنس گرايی و دهها مصيبت دگه .
منير – پدر ! او به سن قانونی خود رسيده . مه چيزی گفته نمی تانم . مه چی مسووليتی نسبت به او می تانم داشته باشم ؟
( پرويز با يک حرکت بی تفاوت خارج ميشود )
پدربزرگ – مگر خودت به سن قانونی نرسيده بودی ؟ با وجوديکه زندار و طفلدار بودی جرات شو دير آمدنه به خانه داشتی ؟ ويا ده مقابل بزرگتر از خود گستاخی کده ميتانستی ؟
منير – پدر جان ! اينجه شرق نيس . افغانستان نيس . اينجه امريکاس با يک کلتور ديگه . يک قانون ديگه و ....
پدربزرگ – بلی . شما درست ميگين . مه فراموش کده بودم . اما بايد بدانی که ده همی امريکا يا هر کشور ديگی افغانهای وجود دارند که مکمل و سچه افغان استند و هيچ چيز خوده فراموش نکردند . يعنی بی هويت نشدند . به خود ، تاريخ ، وطن و فرهنگ خود
افتخار می کنند .
منير – حرف های تان شعار گونه ، کتابی و کليشه يس پدر جان ببخشين . وقتی پرنده ده چنگال باز گرفتار و زخمی ميگرده به آخرين رمق حيات خود فکر ميکنه نه به آشيانه و هوای آزاد بوستان ....
پدربزرگ – چرند . ای نوعی يأس گرايی و جُبن اس . بايد مبارزه کرد و از دام رست . همان مفاهيم خانه ، هوای آزاد و عشق به اولاد رسم مبارزه ره مياموزاند .
منير – باز نقل قول شاعرانه .
پدربزرگ – مگر شما قسمی دگی فکر ميکننين ؟
منير – مه فکر ميکنم که ما اصلا چيزی نداريم تا بخاطرش مبارزه کنيم .
پدربزرگ – نا اميدی ، تسليم پزيری . ما تاريخ کهن ، کشوربزرگ و ملت زنده داريم .
منير – کدام تاريخ ؟ شما افتخار به کدام تاريخ می کننين ؟ تاريخی که هر برگش نشان از خيانت ، دويی ، جنايت ، نفاق ، برادرکشی
عوامفريبی ، ظلم و بيداد داره ... کدام کشور ؟ کشوريکه بار ها بدست خود افغانها نابود گرديده . کسی بخاک يکسانش کده . ديگی خاکسترش نموده و سومی خاکسترشه به توبره کده ... کدام ملت ؟ ملتی که زير فشار استبداد ، تعصب و ستم خرد شده . زير بار فقر
نابرابری ، بيسوادی ، ناتوانی ، مرض ، بيکاری و هها مصيبت ديگه نابود گرديده . ملتی که بيشتر تشنه ای خون همديگر اند تا يار و ياور هم ( خنده ) ما چيزی نداريم . ما کسی نيستيم پدر ميفامی ؟ هيچ ....
پدربزرگ – تو اشتباه ميکنی . فهم ناقص خودت بر درک علل بربادی ها و ناتوانی ها عاجز اس . آيا مبارزات مردم افغانستان بری بدست آوردن آزادی و استقلال تماميت کشور از چنگال ابر قدرت ها و امپراتوری های شرف و غرب تاريخ ماره نميسازه ؟ آيا مدنيت ها ، هنر های اصيل و ماندگار ، سلحشوری و اعتماد سرزمين باستانی ماره شناسايی نمی کنه ؟ آيا غرور ، دينداری ، مردم دوستی و وطن پرستی معرف ملت ما نيس ؟ هه بگو .
منير – از گذشته های دور که بگزريم پدر . دوصد سال تمدن ما چند سرک قير ريزی و چند بلند منزل بوده و يک اقتصاد بسته ای
روستايی . دو صد سال فرهنگ ما جنگ ، هنر ما دروغ ، غرورما خود خواهی ، مردم دوستی ما نفرت و ارمغان ما جهل و نادانی بوده . برای زمامداری و بدست آوردن قدرت برادر برادر ره کور کده ، پسر پدره کشته ، پدر پسر خوده ده سياه چاه انداخته . هر يک
قوی تر و روشنتر از دگه مُهر غلامی ره به پيشانی خود زده . هستی مادی و معنوی ماره تاراج کده . همه ای ما ايره ميفاميم مگر جرات بيان نداريم . يا شرمنده شرمنده خوده با تکرار کلمات باز گو شده فريب ميتيم .
پدربزرگ – بس . بس . آيا مولانا ها ، بوعلی ها ، سيد جمال ها ، مير بچه ها ، مير مسجدی ها ، مشک عالم ها ، ملالی ها ، ناهيد ها
و صد ها قهرمان ديگه ره فراموش ميکنی که با خون خود چی کار نامه های نوشتند ؟
منير – کاش وقتی زنده بودند از آنها قدر دانی ميگرديد . آنقدر از بلخ به قونيه و از قونيه بلخ رفتند و زحمت ديدند که زبان شرم از گفتار دارد . متاسفانه ازی بی اعتنايی و بی علاقه گی ما به شخصيت های ملی و فرهنگی همسايه های شارلتان زياد سو استفاده نموده
آنها و افتخارات آنهاره مال خود دانسته و دهها آبده و جای را بنام شان اسم گزاری کرده اند . خلاصه بعد ازی که مرده اند برای ما محبوب شده اند . يعنی مرده پرستی آيين ما شد .
پدربزرگ – ای خطا و فروگذاشت نظام ها بوده .
منير—بگذريم پدر مه به نظام ها و گذشته ها کاری ندارم .
پدربزرگ – پس خودت چی مسووليت داری ؟
منير – مه مسووليت دارم که دوازده ساعت بدون وقفه مثل يک ماشين کار کنم و بری شکم شما و خودم نان برسانم .
پدربزرگ – خودت بايد فهم دقيق سياسی داشته باشی .
منير – سياست ؟ ( خنده ) سياست خانه مره خراب کد . مره بيوطن ساخت . از زن و اولادم مره جدا نمود . خلاف مسلک و پيشه يم که بايد مصدر خدمت بری وطن خود ميشدم مره کارگر ماشين سرمايه ساخت . سياست مره توهين کد . مره تحقير کد . غرور و شخصيت مره پايمال نمود . و حالی با بسيار بيچاره گی و سرخورده گی دريوزه گی ره تمرين ميکنم . فهم دقيق مه از سياست هميس پدر .
پدربزرگ – و پرويز پسرت ؟ می بينی که او آهسته آهسته غرث و نابود ميشه .
منير – او زمانی نابود شد که مادرش اوره گذاشت و رفت .
پدربزرگ – شايد مجبورش ساختند .
منير – او ترسيد . شايد حق داشت . مگر فراموش کدی پدر . سالهای تجاوز ، جنگ ، زندان و کوچ . اينهاره فراموش کدی . وقتی مره بجرم آزاديخواهی به زندان انداختند و شانزده سال پارچه دادند او جبون شد و فکر کرد راه دراز و عمراستعمار ابد يس . وقتی
به زندان آمد و تقاصای جدايی کد مه نمی تانستم نی بگويم چون خودم اسير بودم و آرزو نداشتم حتا پرنده ای در زندان قفس باشه .
فقط خواهش کدم فرزند مه بمه واگزار شوه . وقتی پرويز يکساله بی مادر شد ديگه زندانی ها ده دل گريه می کردند و آينده ای خوده
ده چهره مه می ديدند . مه جز وطنفرشها کسی ره مقصر نميدانم . باز اولاد مه با ارزش تر از مليون اولاد دگه افغان نيس که تنها بی پدر و مادر بار تمام بد بختی هاره می کشند . و اينه پرويز مه ايطور مثل يک گياه ای خود روی ده جنگل آهن و سمنت رشد ميکنه .
پدربزرگ – خودت بسيار بد بين استی .
منير – و شما زياد خوشبين . مگر مه ميدانم که سلول سلول بدن تان برای ويرانه های وطن ، بخاطر چهره های آشنا ، برای آب و هوای زادگاه و بخاطر داشته های عزيز تان که بسيار ظالمانه از شما گرفتند خون گريه ميکنه .
پدربزرگ – اما باوجود همه گپ ها نبايد فراموش کنی که افغان استی و ريشه محکم ده خاک وطن داری .
منير – فراموش نمی کنم پدر که افغان استم . درد ناسور ده سينه و زخم تبر ده شانه دارم ... ما وطنه نخات ديديم و مرده های ما ده خاک های بيگانه دفن خات شد . و يا شايد با شاعر يکجا فرياد بکشيم :
(( تابوت مرا جای بلندی بگزاريد – تا باد برد بوی مرا بر وطن من ))
هر دو پدر و پسر گريه آلود و پُر درد فرياد می زنند : وطن . وطن . وطن .
( پدر در گير اندوه و تاثر عميق دچار حمله ای قلبی گرديده و سکته ميکند . منير جيغ کشيده خودش را روی جسد پدر می افگند و زار ميزند . پرويز از اثر سرو صدا داخل صحنه شده وهمانطوريکه به چوکات دروازه تکيه داده حيرت زده ناظر اوضاع است )
( پرده)