اگست  2005  هامبورگ    کاکه تیغون

      

 چادری

 

یارب چه شهوتیست درآن پاچه ی زری

عاشق شدم برآن صنم زیر چادری

یا عینک نجات مرا مادرم زده

یا عقل پرده پوش من آمد به مادری

هیکلتراش عشق تراشید ناگهان

از مرمرخیال تمنای مرمری

یک جوره چشم هیچ مگو پشت یک حجاب

لب بسته بود غرق تقاضای همسری

تادیدمش گمان من آمد که از هوا

باران بم شروع شده بم های بیلری

مکروب کخ زدرز فلان رخنه کرده بود

تامثل"بوش" حمله نمایم سراسری

بد می کنم که بد طرف او نظر کنم

جک می زنم نباشد اگر مثل گلپری

لیکن هجوم شهوت عاشق که می رسد

کی منتظرشود به شروع سفربری

شایدکه او چنین و چنان است و شوخ وشنگ

بودم درین معاشقه با حدس دلبری

رفتار عاجزانه او بهر مادرم

حل می کند سوال مطلای دختری

حتما" که مشت و مال مرا می خرد به جان

نرم است هم سرین وفلان سیاه سری

ممکن که چاق و سرخ وسفیداست آن صنم

پوشیده هرچه بوده به دوکان زرگری

من از ترور چشم حذرمی کنم که دوست

افگنده پرده بر سر چاقی و لاغری

اصلا" که چاق و لاغر و ناخوب و خوب چیست

زیرا زمان ماست زمان برابری

شب تا به شوق خویش بلندش کنم به بر

ترسم خبرشود زعلامات پنچری

شاید که شاع راست و غزل گفته از ازل

حداقل چو دختر کاکای انوری

 

 

 

ای چادری ! چه دردل تنگت نهفته ای

ناموس دم بریده یی  طنز برابری

دوشیزه حجاب نگوید مگر حجاب

یک نکته گفتمت ز اشارات دالری

اینگونه می شود مثلا" طالبی نهد

سرپوش شاعرانه بر افکار هتلری

ای پرده دار از همه پنهان نمی شود

مکتوب سرگشاده یی شورای خرخری

شاید که هم به چاپ هزار ویکم رسد

دیوان پرده پوشی خرنامه پروری

ای وای ای سلیقه یی کافر مزاج من

گدبای ای عجوزه یی طنز قلندری