08.09.06
غزلى براى دلم
از:سيدضياءالحق سخا
چیزی به شیشه خورد و صدای دلم شکست
آیینه هرچه داشت برای دلم شکست
محراب آسمان خدا بی ترانه شد
گلدسته ی قشنگ رسای دلم شکست
سجاده تا که پهن کنم ، آب میبرد
یکدم طلسم آب و هوای دلم شکست
دیگر به بال مرغ دعا هم نمیپرد
پرواز بال سبز دعای دلم شکست
آیینه میگرفت و به خود ناز میفروخت
حالا تمام ناز و ادای دلم شکست
کنجی نشسته است و به خود تیغ میزند
چیزی نگو که چون وچرای دلم شکست
عاصی شده به هرکه رسد فحش میدهد
شرمنده ام که شرم و حیای دلم شکست
حالا من و خجالت یک لنگ بی عصا
دست مرا بگیر ، که پای دلم شکست