ناتور رحمانی

14.01.08

 

ابليس در آيينه .

 

من در آيينه کی را می بينم ؟

اين که از آيينه بمن چشم دوخته است ، چقدرشبيه خود من است ... براستی خود من کی استم ، من کيم ؟؟

شايد ديگران درشناخت من اشتباه نمايند ، اما من به خطا نميروم ، من خودم را نيک می شناسم ، « من آن بلای استم که روزگار بخود نديده » من ازآن بی وجدان های روزگارم ، من يک آدمک بی آبروی ديده پاره ام ، من موجود بی پدر و مادر کُشته ام ، من فاقد هويت استم ، نميدانم بچه های من به نام کدام پدر تکيه ميکنند ؟

پدری که هيچ چيز ندارد ، نه شرف ونه اصليت و ... دراصل من آدم نيستم ، زيرا از خانواده آدم و آدميت عاق شده و دور افتاده ام ، آنهم بخاطر کارکرد هايم ، مگر « سعدی » بزرگ نگفته است : « تو کزمحنت ديگران بی غمی --- نشايد که نامت نهند آدمی » من بفکرمحنت وغم کس نيستم ، من خودم مايه مصيبت استم و هر لحظه برای غمزدگان غم ميفزايم ، من در زندگی ام هميشه نقش بازی کرده ام ، من بازيگر بی همتا استم ، ميدانيد چرا اينقدر ( من – من ) ميگويم ؟ چون می بينم که فقط ( من ) استم و ديگران هيچ ، من با واژه (ما) درتضادم ، هيچ آشنا نيستم ، بلی ، من نقش های زيادی را در زندگی ننگين خود بازی کرده ام ، نقش سردار شاه پرست ، جمهوریخواه دوآتشه ، خلقی سرخ ، پرچمی اشراف زاده ، مجاهد سرسپرده ، طالب وارد شده ، حتا نقش تکنوکرات ، بيروکرات و دموکرات را نيز در اين سيستم جديد بازی کرده ام ، نقش های نفرت انگيز را ، چرا نفرت انگيز باشد ، در اصل دنيا نفرت انگيز و فاسد است ، يعنی من آنرا فاسد ساخته ام .

زرنگ کسی است که گليم خودرا از آب برون بکشد ، مرد استی ازين نابسامانی ها ، ازگيروداراين هنگامه ها خودت را نجات بده ، زنت را ، بچه هايت را نجات بده ، لازم نيست درفکرتحول باشی ، تحول ، دموکراسی ، ترقی ، انقلاب ، مبارزه ، مردم ، وطن ، انسانيت ، وجدان وچه وچه وچه همه چتيات است ، ميفهمی چتيات ، تنها کافی است که زندگی کنی ، آنهم به هرشکل ممکن وبه هر پستی که لازم باشد ، حتا بقيمت خون يک ملت و ويران کردن يک کشور ، سعی داشته باش از آب خيت ماهی بگيری ، ماهی های کلان ، کلان ، اگرهم آب خيت و گِل آلود نباشد ، آنرا با دسيسه ، توطيه ، با فريب و ترفند خيت وگِل آلود بساز ، فقط کوشش کن چيزی برای خود بسازی ، سعی نما بدور خود حصاری ايجاد نمايی تا در آنجا آرام ، خشنود و مصون باشی ، حصاری چون آسمانخراشی ، پلازايی ، شرکتی ، بانکی ، تانکی ، هوتلی ، رستورانت و کافه يی ، موزيکی ، گيلاسی ، عشقی ، سکسی يک چيزی ، وباز اگر يکروزمثل خر بميری ( دور از جان خر )  مهم نيست ، نه مثلکه درست نگفتم تو مرگ طبيعی نداری ، تو حتا نمی توانی خود کُشی نمايی ، زيرا فاقد اين شرافت ميباشی تورا مثل يک موش موذی می کُشند و از تو چيزی در ذهن نمی ماند ، زيرا تو آدمک بدون گذشته و آينده استی تو فقط در حال زندگی کردی و بنرخ روز نان خوردی ... اما باش يک گپ ، ازتو در تاريخ ياد خواهند کرد ، نام تو برای هميشه در تاريخ با خط درشت و سياه نوشته خواهد شد « خاين بوطن ، خاين بمردم »

فکرميکنم حالا دگر خودرا شناخته باشی ، تو همين حالا بيشتر از يک مرده چيزی نيستی ، موجودی که از هرگونه حرکت ، تحول و ترقی ميترسد مرده است ، يک مرده بدنام ....

من چرا اين حرفها را به خودم ميزنم ؟ شايد وجدانم بيدار شده باشد واين صدای اوست ؟!! نه ، بابا کدام وجدان ؟ وجدان من سالهاست مُرده ، من در واقع وجدان ندارم ، پس اگر اين ندای وجدان نيست ، چه است ؟ چرا من را شکنجه وآزار ميدهد ، چرا ازخودم می شرمم ، چرا زياد خسته استم ، چرا ازهر صدا و سايه يی ميترسم ، چرا از مواجه شدن با صداقت و حقيقت خوف دارم ، چرا از محکمه مردم هراس دارم ، چرا ، چرا؟؟؟

کاش متوانستم فرارکنم ، بکجا فرار کنم که آنجا حرفی از عدالت نباشد ، کجا بروم تا با غضب مردم روبرو نگردم ... کاش ميتوانستم خودکشی نمايم ، افسوس ، اين شرافت را هم ندارم .

گنديدگی وجودم بجای رسيده که خودم را منبع همه تضاد ها می بينم ، من چپ چپم ، راست راستم ، ميانه رو و بيطرفم ، عقبگرا وتاريک فکرم ، من يک موجود پوپنک زده ام ، همه اينرا می فهمند ، زنگ زده ، کهنه ، قهقرايی و پوپنک زده ، من ضد نوآوری و دگرانديشی ام ، ضد انسان و انسانيت ، من از سازندگی وزيبايی نفرت دارم ، همانطور که خدا از من نفرت دارد ، خدا از هربی وجدانی نفرت دارد ، برو داشته باشد ، کدام خدا ؟ من برای خودم خدای نمی شناسم ، خالق من سود وسرمايه ، زور و قدرت است ، من مخلوق آنها استم ، من کار اين دنيا را بکام خود فيصله ميکنم ، حتا اگر لازم باشد جهان را به خون وآتش ميکشانم ، باز درآن دنيا بگزار من را هزار بار به آتش جهنم بسوزانند .

می بينم که شما درحيرت ايد و می پرسيد : چرا من سربه نيست نمی گردم ، چرا گرفتار بلا های بی درمان نمی شوم ، چرا مصيبت هيچ جنگی دامان من را نمی گيرد ، چرا اولاد و  خويش و تبار من تباه نمی شوند ، چرا گليم غم در خانه من هموار نيست و دهها چرای دگر فکر پريشان شمارا پريشان تر ميسازد ، مطمين باشيد دنيا بامن و زور بامن است ، من خودم سراپا مصيبتم ، مصيبت را هيچگاه مصيبت نميزند ، مصيبت بطرف کسی ميرود که ضعيف است ، دنيا ضد آدم ناتوان ، منفی باف ، معجزه خواه ، خرافات پسند ، خود برتربين و اتحاد شکن است ، و من همه اين زمينه ها را فراهم ميسازم تا شما درگيرآن بوده  ذره ذره آب شويد ، من نميخواهم بچه های من منهدم شوند ، آنها بايد سردار همه باشند ، باهرشيادی و تدبيری که ميشود ، گرچه من آدمک حقيری استم ، اما ميخواهم خون حقارت را از رگ رگ وجود اولادم بشويم ، شايد هم با پول ، پول های غارت نموده ، فکر ميکنم لاف ميزنم ، بلی ، من يک لافزن قهارم ، من خوش دارم حرف بزنم ، حرف های بزرگ بزرگ ، گرچه آدمک کوچک و ناچيزم ، من عقده حقارت دارم ، جنون حقيری ، ازهمين سبب است که آلوده با فسادم ، من مفسد و گنديده استم ، اين فساد روح من است که شوق دارم تيرباران انسان و سنگسار را ، شلاق زدن ، توهين ، تحقير و بزندان انداختن را ، به آتش کشيدن شهرهارا ، شکستن استخوان وحدت را ، بخيه زدن لب ها و شکستن خامه ها را ببينم و جشن بگيرم ، خوش دارم ملتی را به تباهی بکشانم و خون و خاکستر بجا بگذارم ....

کسانی بمن روشنفکر ميگويند ، من ازآن روشنفکرانی استم که نمبرعينکش عوضی است و ديد روشن ندارد ، من خوب و بد رنگها را ازهم تفکيک کرده نمی توانم ، من درهر زمانی ونظر به دريافت منفعت شخصی رنگها را باهم خلط کرده ام ، سرخ را با سبز ، سبز را با سياه و سياه را با سفيد ، با درهم آميزی رنگها چهره سازی هم کرده ام ، گهی صورت را دوتيغه تراشيده باکف و کالر ( هورا ) کشيده داس و چکش را از خانه کارگرودهقان دزديده ام ، زمانی باگيسوهای دراز روی شانه و ريش پهن ، دستار يا پکول بسر ( الئه اکبر ) گويان ماه يکشبه و ستاره را از آسمان خدا و تسبيح و سجاده را از مُومن غارت کرده ام ...  برای اثبات عمق رذالت و عقايد رنگهارنگ خود درهرازگاهی با بيشرمی تمام روی من ها کاغذ را سياه نموده ام و در خور تمجيد خود روزنامه ، رساله و کتاب نوشته ام ، مهم نيست که چرند ، سفسته ويا خلاف حقيقت بوده باشد .

آيينه اينطوری بمن نگاه مکن ، من ازتو ، يعنی از خودم شرم ندارم ، آخرچرا بايد بشرمم ؟ شرم ، وجدان ، غيرت ، عزت ، افتخار ، اعتماد به نفس ، غرور وچه وچه وچه همه مُرده واژه های بی رنگی اند که مردم در تنگناه مانده ، ضعيف و درمانده برای تسلی خاطر خود و رضامندی شخصيت متلاشی شده خود ابداع کرده اند به عبارت دگر منی بی همه چيز زرنگ هميشه و در همه حال بشما تلقين مينمايم که داشتن چنين معنويات با ارزشتر از مال و منال دنيا است ، گرچه براستی چنين است ، مگرمن با شيادی ميخواهم فکرشما را به آنطرف معطوف نمايم تا متوجه خيانت ها و جنايت های من نشويد ، وبا اين حرامزادگی بار بار نان تانرا از دهنتان چور نموده ، حق تان را پايمال نموده ، آزادی های تانرا در بند کشيده ، خاک تانرا با قدوم بيگانه ها ملوث ساخته و مرده تانرا بی کفن ومتلاشی شده با بمب های انتحاری روی دست های تان گذاشته ام .

اينرا ميدانم که باوجود تمام اين گپ ها ، بازهم شما با چنگ و دندان ، قلم و قدم بی هراس و سرسپرده سنگر مقاومت را گرم نگهميداريد و برای بدست آوردن حق و آزادی بی امان مبارزه مينماييد حتا اگر به قيمت جان خودتان و اولادتان تمام شود ، ميدانم که باعث بيداری شما و احساس تان بيداری وجدان تان است . ميدانم هرکس نحوه زندگی کردن خود را انتخاب مينمايد ، شما آنطوری و من اينطوری ، اينکه کی روسياه و ترسو است کورهم می فهمد .

ميدانم که بار بار در درازنای تاريخ بنام کثيف من تفو خداهيد کرد ، برو بابا بکنيد ، من و امثال من را زير انبار تفو مدفون بسازيد ، آخرش چه ؟ باز در دور دگر من تاريخ را مينويسم ولو دروغ ، اما مينويسم به نفع و افتخار خود و تبار خود ، چرا تعجب ميکنيد ؟ مگر قبل ازين ديگرانی از قماش من تاريخ دروغ ننوشته اند ؟؟

وشما سالها از جوانی تا پيری با همان تاريخ و افتخارات کاذب دلمشغولی نداشته ايد ؟؟؟ مطمين باشيد تا ما حرامزاده ها باشيم کار مردم و وطن زار است . 

درآخر ميخواهم بگويم که من يگانه خاين بمردم ، آرمانشان و زادگاه شان نيستم ، همتا های من درسراسر دنيا پراگنده اند که بخاطر منافع خود با وسايل و زرايع ممکن هرنوع آزادی وکرامت انسانی را نابود ميسازند ، نيروی نظامی ،  شبکه های استخباراتی و دستگاه مسموم سازی و تفتين ما برای مسخ نشان دادن عقايد وباور مردم يا سواستفاده ازآنها به اساس جهل ، نادانی و خوشباوری توده ها درسراسرجهان فعال است ، گاهی بنام استعمار ، زمانی بنام دموکراسی و وقتی زيرعنوان کمک ، بازسازی و همراهی اينجا وآنجای دنيا را با اشغال و تجاوز تاراج مينماييم ... من يکی از آنها استم که در کشور خود زمينه دخول نيروهای اشغالگر را فراهم ميسازم ، حتا اگر بقيمت بربادی همه نهاد های مادی و معنوی تمام شود .

( من آن بلای استم که روزگار بخود نديده ، من ابليس نشسته بر آيينه استم )