سرودی دريا

 

پرنده

  فصل بهار است

  بخوان به کوچه ها و به دشت

به کوه و جنگل و صحرا

سرودی فردا را

سرودی دريا را

 

پرنده مى رود تا اوج آسمان کبود

و ميدرد

دل آن ابرى ساكتى تنبل

و مژده ميدهد از فصل سبزى خوبي ها

 

پرنده هاى چنين با ستاره هم مرزند

به آفتاب سلام

به راهيان ره دور

اميد مي بخشند

 

پرنده سوز دل لاله را

 به سوز زبان

پرنده داغ دلم را

با هزار افغان

به گوش مردم شهر

به بامى خانه

 به جنگل

به دشت

مى خواند

 

پرنده ميداند

كه شهر غرق غم و غرقى ماتم و اندوه است

پرنده میداند

كه آسمان دلى من – چو ابرى ساکت و تنبل-

ره هى به صبح ندارد

 

پرنده مرغکى غمخوارى آسمانى دلم

به سوگ لاله

به سوگ ستاره ميخواند

 

پرنده بر درى هر خانه اى که

غرق غم است

پرنده بر دلى هر هموطن که در الم است

به ناله مي گويد

سرودى فتح و رهائى

سرودى فردا را

سرودى دريا را

 

پيشاور پاکستان   1981

انجنير احمد شاه ستيز