بنام خدا

   درويش علي خان هزاره اولين حاكم هراتِ افغانستان     

  قسمت دوم

ازبخش اول چنين استنباط مي گردد كه در آغاز تشكيل حكومت ابدالي ها درهرات ونواحي آن جمعيت قابل توجهي ازهزاره ها سكونت داشته اند كه حال ا گر منصفانه قضاوت شود  بعد ازگذشت دو و نيم قرن اولين سوالي كه در ذهن خواننده ي بيطرف ايجاد مي شود اين خواهد بود:

 چه عواملي موجب گرديده كه امروز از هيچيك از ا قوام ساكن در آن نواحي تحت عنوان هزاره ياد نمي شود؟

اگر گمان شود كه اين امر درنتيجه ي بلاياي طبيعي به وقوع  پيوسته ، اولاً در تاريخ ثبت مي شده وثانياً قربانيان آن هم تنها هزاره ها نبوده اند، تنها دليل منطقي كه ميتوان ذكر نمود اين است كه بعد از نسل كشي هزاره ها توسط عبدالرحمن ساكنين هزاره ي نواحي هرات به سادگي توانستند  با انكارهـــويت قومي  در كنار ساير اقوام بـه زندگي معمول خود ادامه دهند زيرا آنها خود نيز از پيروان مذهب اهل سنت بوده  و چهر ه ي آنان نيز از ساير اقوام مانند: جمشيدي ، تيموري ،ايماق و غيره به آساني قابل تفكيك نبود.

هزاره هاي خراسان ايران نيز كه خود از اهل سنت بودند بيشتر در مناطقي  سكونت اختيار نموده بودند كه با ديگر اقوام هيچگونه تفاوتي از نظر اجتماعي نداشته و اساس همزيستي را بر مبناي ايراني بودن نهاده  بودند و هنوز هم در بسياري مناطق هويت قومي خود را حفظ نموده وبا افتخار ياد مي كنند چنانچه ذكر آن در قسمت نخست رفته است.وهزاره هاي اهل تشيع كه طي صد سال گذشته باالاجبار به ايران مهاجرت نموده اند خود داراي تاريخي جداگانه است. اماجهت رفع ابهام در باره ي حضور هزاره ها درجنگ ايران و عراق كه در برخي مقالات آگاهانه ويا درنتيجه عدم

آگاهي كافي ذكر مي شود لازم است  بدانيم  كه اين هزاره ها ي سني وشيعه ي مقيم خراسان  با احساس دفاع از آب وخاك خود رهسپارجنگ شده بودند و نه مهاجريني كه جهت زيارت هم نياز به جواز تردد داشتند.       

اما راجع بـه اسكان هزاره ها درهرات :

اگرچه اين قسمت ازبحث را اصولاً خلاف ميل باطني ام آغاز نموده ام  و دوستاني كه كم وبيش با بنده از نزديك ويا از طريق مطبوعات واينترنت آشنايي دارند به اين امر واقفند كه با توجه به شرايط حساس كشور جنگ زده ي ما و حضور ناخواسته ي نيروهاي خارجي طرح نظرياتي كه نه تنها

فتح بابي در حل بحران جاري نخواهد بود ، بلكه خود به ايجاد بن بست هاي جديدي خواهد انجاميد.اما سكوت در مقابل تضييع حقوق مسلم اجتماعي يك قوم بخصوص از بيراهه ي اتهامات كاذب خود خيانتي ملي محسوب شده و اعتراض مستقيم صاحبنظران دلسوز را مطالبه مي كند كه "قولوا الحق ولو علي انفسكم". تأخير بنده نيز در پاسخ اعتراض  به اسكان هزاره ها در هرات باستان نتيجه ي چشم اميدي بود كه به روشنفكران مدعي تفكرات

فراقومي و فرا منطقه اي داشتم كه همواره از طرح هاي كليشه اي چون : دموكراسي ، حقوق بشر، آزادي بيان، ملت سازي و...  كه عيناً از فرهنگ  سياسي غرب ترجمه شده ، بدون توجه به ظرفيت هاي موجود كشور، بعنوان راهكارهاي اساسي در حل معضلات ، مورد استفاده ي تبليغاتي قرار مي دهند.اما اين سكوت! موجب گرديد تا  تهمت" سنگ قوم خود به سينه زدن" را گردن نهم اگرچه در واقع دفاعيه اي است ازمردمي هميشه محكوم.  

تعجب اين است كه چرا آقاي انجنير خليل الله معروفي كه خود از خانواده اي اهل قلم بوده و همواره با ديپلماسي افغانستان در ارتباط مستقيم بوده و است - كه هم اكنون نيز دو برادرايشان يعني آقاي موسي معروفي بعنوان سفيركبير افغانستان درايتاليا و آقاي يحيي معروفي در پست سفارت كبراي افغانستان در تهران! ايفاي وظيفه مي نمايند - در مقاله ي خود تحت عنوان "كارستان هرات وسوء استفاده ي ايران از پاكدلي برادران هزاره ي ما" در سايت" افغان جرمن"  جهت اثبات نظرات خود به مطالبي بي پايه استناد نموده  كه كذب محض بوده واز هر گونه اعتباري ساقط است.در مقاله

آقاي معروفي چنين آمده :

" و آقاي "جميل بامي "كه كاردارسفارت افغاني در تهران بود ودرچوكات وظيفوي عمق فاجعه را از نزديك لمس

 ميكرد ،موضوع را مشخصترشگافت وطي مقالۀ " استراتيژي خطرناك ايران درهرات باستان"( مؤرخ18

 نومبر2007 ) خود در پورتال "افغان جرمن اَنلاين "،چنين آورد :

« درسالهاي 1985   الي  1987 سكرتر دوم جمهوري ديموكراتيك  افغانستان  در تهران  بودم  و بنا بر ارتباط

وظايف، خوشبختانه با تعداد كثير افغانها در تماس بودم  و از يك پلان شوم وخطرناك  رژيم  آخوندي  قم و تهران

در قبال كشورم افغانستان آگاه  شدم  كه در آن زمان  به مسؤولين سفارت آقاي اسد كشتمند و به شخص عبدالوكيل

وزير خارجه نوشتم كه :

دستگاه استخبارات ايران تحت نظر آقاي رفسنجاني ، قطب زاده وشريعت مداري با تجديد پلان هاي  زمان  رژيم

شاه ( تهيه شده توسط سازمان استخباراتي آن زمان ساواك )، درنطر دارند ولايات هرات ، فراه، نيمروز، غور و

بادغيس را توسط افغانهائي كه ازجملۀ سران جهادي شاخه هاي حزب وحدت امروزي ، متنفذين محل،سران اقوام

هزاره و اركان دولتي داخل  رژيم  آن زمان آقايان سلطان علي كشتمند صدراعظم  ، اسد كشتمند شاژدافير افغاني

مقيم تهران ، عوض نبي  زاده ، آقاي سرابي .... تجزيه  نمايند و غرض تجزيه عمل اوپراتيفي ذيل را تحت اسم

مستعار ( كرم ابريشم ) انجام دهند. "

سؤال نخست اينجاست كه اولاً آقاي معروفي با توجه به ادعاي سابقه ي مبارزاتي كه عليه احزاب خلق و پرچم داشته  چطور به  سخنان واهي مشتي معلوم الحال كه ازنوكران سرسپرده روس بوده اند ،استناد مي كند وآنها را " وطنخواه افغان" ؟ خوانده با عباراتي چون "درك وظيفه ملي ووطني "

تعريف وتمجيد مي نمايد ، درثاني بنا بر ادعاي آقاي  معروفي كه  مسافرت ها ي بي شماربه ايران داشته و از نزديك در جريان امور قرارمي گرفت  واخوي ايشان نيز در آن زمان من حيث مأمور سازمان ملل در تهران مشغول كاربود چگونه دراثبات صحت نظرات مطروحه ي خود به اسنادي اشاره  مي كنند  كه به دلايل زير فاقد اعتبار مي باشند:

ذكر نام سه تن از افرادي كه بعنوان  طراحان  طرح " كرم ابريشم " در كنار هم  ذكر شده و تاريخ  طرح مذكور قابل تأمل  و تعمق  است.در مورد رفسنجاني كه در طول ساليان سال  همواره از سوي رسانه هاي داخلي وخارجي بعنوان يكي از رهبران ذي نفوذ ياد مي شده نه مسئول يك بخش بخصوص مانند استخبارات و امثالهم ،‌ طي سال هايي نيز  كه ذكر مي شود  ايران درگير جنگ با عراق بوده كه به قول نويسنده (آقاي معروفي ) به نيروهاي هزاره در جنگ با عراق نياز بيشتري داشته اند تا اجراي طرح كرم ابريشم.

 صادق قطب زاده كه در سپتامبر 1982 طي اتهام معروف به طرح" كودتاي نوژه"مفسدفي الارض شناخته شده و به جوخه ي اعدام سپرده شده بود. شريعتمداري نيز به اتهام صدور فتواي كودتاي مذكور در حبس خانگي بسر مي برد تا در سال 1986 وفات نمود.

اكنون نقد و سرانجام قضاوت منصفانه را به عهده ي خوانندگان مي گذاريم.و به آقاي معروفي نيز پيشنهاد مي كنم كه از اين پس در بيان نظرياتشان كه ميتواند به قول يكي از نويسندگان در همان سايت" افغان جرمن"  به نام آقاي سيستاني كه :

 "نويسنده بايد قدسيت قلم اش را از ياد نبرد وسخت متوجه قلم خود باشد تا حرف ونقطه اي كه بر روي صفحه كاغذ يا صفحه انترنت نقش ميزند از آن توهين و تحقير به كسي يا گروهي متصور

نباشد و قلم خويش را مغرضانه در جهت حفظ منافع شخصي يا گروهي ويا به زيان كس يا گروهي ديگري به كار نگيرد."     

 سؤال دوم در كدام نقطه از دنياي امروزغيـرازافغانستان  مي توان سراغ داشت كه اتباعش بـه واسطه ي انتخاب محل سكونت خود درمظان اتهام و يا مورد بازخواست قرار گيرند ؟ و همه ي اين نگراني ها نيز متوجه شهري باشد كه افراد خارجي كه در كشور متبوعشان به دلايل ارتكاب جرايم

جنائي  تحت تعقيب وپيگرد قانوني قراردارند آزادانه تشكيل خانواده داده و دركمال آرامش زندگي مي كنند، اما سكونت مردمي كه يك عمرآوارگي درغربت را بنام" افغاني "سپري كرده،  به نوعي تهديد امنيت ملي قلمداد مي شود.جالبتر اينكه بدانيم اين مردم در خارج ازافغانستان خصوصاً ايران تنها نماينده ي مهاجرين افغان محسوب ميشوند كه به آساني قابل تشخيص مي باشند واما در افغانستان  سرزمين اجــدادي خود كمترين افغان به عبارتي تنها هزاره اند.آيا مدعيان وحدت ملي پاسخ مناسبي نيز بدين پرسش ها خواهند داشت؟

آنچه كه در ادامه ي اين سناريو جهت توجيه انديشه ها ي شوم نژادپرستانه تحت عنوان مقابله عليه مداخله ي ايران در افغانستان مطرح مي شود وغيرمعقولترين بخش آن است- اگر چه سياست مداخله گرايانه ايران در افغانستان همچون دخالت پاكستان ،عربستان و... امري كاملاً بديهي و غير قابل انكار است، اما موضوع مورد انتقاد ،توطئه اتهام همسويي هزاره ها  با سياست هاي ايران است -  زيرا آنچه كه به عنوان تنها وجه

 مشترك ذكرمي شود، موضوع مذهب است كه در ايران بر خلاف تصور نويسندگان نا آگاه در مقايسه با مليِّت از اهميت چنداني برخوردار نمي باشد، كه يك شاهد اين مدعا، جايگاه نوروز در فرهنگ ايراني در مقايسه با اعياد مذهبي چون عيد فطر و قربان و از اين دست است.

 سؤال سوم كدام شمّ سياسي چنين حكم مي كند كه مردمي كه سالها درايران تحت عناوين مختلف توهين وتحقيرشده وفرزندانشان حتي با پرداخت شهريه هاي گزافي كه حاصل عرق جبين و كد يمين از مشاغلي بود كه آن هم از نظر دولت ايران غير قانوني  بوده  وجرم تلقي مي شد در مدارس ثبت نام  نمي شدند و درشرايطي كه با سالها خاطرات تلخ آوارگي به  اجبار رد مرز شده اند  آلت دست  ميزبان ميهمان شكن  در نيل به مقاصد سياسي اش قرار گيرند. از طرفي هم سياستمداران ايراني نيز كه  از برخورد غيرانساني  خود با مهاجرين آگاهي كامل دارند، چگونه ميتوانند به آنها اعتماد نموده واز آنان چنين توقع نا بجا يي داشته باشند؟

 اگر چنانچه طرح مداخله از طريق نيروهاي انساني  نيزمد نظر ايرانيان  باشد قطعاً آنها خود از وجود كساني  كه ساليــان سال  با تــذكـره ي افغانستاني و شناسنامه ي ايراني  در هرات ومشهد زندگي مي كنند اطلاع  داشته و در صورت لزوم  علاوه بر نيروي فيزيكي سرمايه هاي ميلياردي آنها رانيز به عنوان اداي دين  اقامت بدون دغدغه به خدمت خواهند گرفت.

 در جهان امروز كه  نژاد ، دين و حتي تابعيت اوليه ي يك  فرد مانند گذشته ازاهميت چنداني  برخوردار نبوده  و بتدريج  درمقابل اصطلاح جامع وجهان شمولي همچون " شهروند " كه نقش اساسي را در تعيين حقوق اجتماعي  افـــراد ايفا مي كند رنگ باخته اند ، جــاي بسي تاسف

و تاثر است كه برخي  روشنفكرمآبان به جاي طرح نظرياتي كه منجر به وفــاق آحـاد ملت شده ، با اطمينان از اينكه گرد آشوب نيز بر دامــن خود وخانواده هايشان در آن سوي مرزها نخواهد نشست ، بيرحمانه به شعله ور نمودن خاكستر آتش يك قرن جدال هاي گوناگون مي پردازند.

بياييد تا بدور از هر گونه عصبيتي  با تمسك  به كلام پروردگاري  كه آدمي را حـق زيستن ارزاني داشتـه ، تنــوع اقــوام را وسيله ي شناخـتبه معناي كلي آن دانسته ، هدف خلقت را درك نموده واساس امتيازات اجتماعي را بر مبناي پايبندي به اصول بلا منازع  انساني نهاده ، تا به آيندگان فرصت يك زندگي شرافتمندانه در سايه ي احترام والتزام به حقوق متقابل شهروندي داده شود.

 

                                                                        20 جدي 1387

                                                                       انجنير هادي پويان

 

a