شهر خاکستر و خون :

 

 مادری درحالت نزع است ، پسرانش بالای تقسیم میراث میجنگند ، و دخترانش لباس عزاء پوشیده و به حال زار مادر و بدبختی برادرران میگریند .

یکی از دختر ها به طرف جگر پاره مادر نگریسته و فریاد میزند :

_ برادر ها !بس است ، مادر ما  در حالت نزع است و شما ؟. .  . .

_ درست است چشم مادر کور،  گوشش کر و زبانش لال شده مگر قلبش میطپد و مغزش  سالم  است ، بیا ئید بنگرید این جگر مادر است که پاره شده مگر او هنوز زنده است کاری کنید که مادر زنده شود .

چند برادر به یک آواز میگویند : پیش همسایه برو ،ما وخت نداریم .

 و خواهر مینالد که _ شما که اولادهایش هستید نمی خواهید کمکش کنید ،همسایه ها چه خواهند کرد . آنها که دست به دعا نشسته اند  که شما هم بمیرید و این میراث برای آنها برسد .

پسر دیگر این مادر که لباس سیاه به تن و شمله دستارش از دور نمایان و ریش انبوهی از زنخدانش آویزان است میگوید:

_ خفه شو احمق!به تو کی حق داده که گپ بزنی ؟ مادر مردنیست ،بگذار بمیرد ،  فایده زنده بودنش چه؟ او که کر وکور وگنگ و مفلوج است و تو احمق آمدی و ما را درس میدهی برو گمشو لعنتی .

طفل خورد سالی از جا بر خواسته و میگوید :

_ خواهر !تو غم نخور ، فقط دعأکن که من ترا کمک کنم ، این برادر های ما سر تقسیم میراث میجنکند، خداوند کمک کند من تداوی اش را خواهم کرد .

 این خواهر معتقد به حرف های کودک به جگر پاره مادر نگریسته و دعا میخواند که:

_ الهی این کودک رابه زودی به سال ها نه ، بلکه به ثانیه ها بزرگ بساز . . . و گمراهان را راه نیک هدایت فرما . آمین

دختر در حین دعا خواندن ندائی میشنود که « بر خیز تا بکی مات و مبهوت نشسته ای ، مادرت را بینائی بخش تا ببیند که فرزندان دلبندش چطور در زد و خورد باهمند  . گوشش را شنوائی ده  ، تا بشنود که چطور با تملق به همسایه ها وعده های چرب و نرم میدهند تا در غارت کردن مال میراث با آنها کمک شوند ، زبانش را گویائی ده تا فرزندانش را نصیحت کند که اتفاق و اتحاد داشته باشید دست به دست هم بدهید  تا مادر به پا ایستد و رازهای که به شما نگفته باز گوید ، راز بزرگی در دلش نهفنه است .

« ما درباید  زنده بماند تا شما زنده بمانید .»

   

 

دختر تکانی خورده و خود را در خرابه ء یافت ، هر قدر کوشید و به اطرافش نگریست ندانست که در کجاست ، اما در دستش پارچه سنگی را دید که بر روی آن نوشته شده بود <نار استقلال > _یعنی چه؟ نار ِ, اتش .، مگر بعدأ متوجه شد که  حرف دیگری در زیر  خون و خاکستر مخفی است .

 

 

 

اسلام آباد             1 3 _ می _ 8 9 9 1                  م_ن_و. .