ناتور رحمانی

06.01.08

و خدا چنين نخواست ..

 

درسرزمين بلاخيزمن هرروز فاصله بين زندگی فقرا و اغنيا بيش وبيشتر شده ميرود ، سرمايداران چپاولگر شهد می بلعند ، شراب مينوشند  و کباب گوشت آهوان شکار شده را با روغن بادام چرب کرده و با تفنن تناول مينمايند ، مگر در چراغ فقرا روغنی نيست ، ثروتمندان کشور در خون تپيده بی اعتناء به وضع زندگی بد بيشترين مردم در رفاه وآسايش تمام بسر برده ، توسن بادپای شان چهارگوشه دنيا را درمی نوردد و چشمان دريده شان از ديدن و تماشای بربادی و بدبختی مردم دنيا لذت می برند ، درحاليکه فقرا با چشمان متورم از اشک در تاريکی های حيات پُردرد خويش زار زار گريه ميکنند ، آنها در همان محدوده دلگير زيست شان ديدگان هردم جفا ديده را به جُلپاره ها ، ويرانه ها و گورها ميدوزند ... آيا آنها مقصر اند تا بينواي شهر و ديار خويش باشند و با بيچارگی زندگی را گدايی نمايند ، آيا اين درد و رنج را پايانی است ؟؟

روشنفکران پولپرست ، همتای يغماگران قانون شکن هرلحظه برای ايجاد فاصله بين استخوان های يک پيکر قلمفرسايی مینمايند ، آنها در وصف و ستايش ابوالهول ستم وثروت ، ترياک و تفنگ غزل های ناب ميسرايند و چکامه ها و نبشته های شانرا با خون رنگ ميزنند ، مگر دانشمندان فقير درتاريکی های زمين و زادگاه شان گام ميزنند ودر جستجوی روشنايی وانسان با خامه شان برنام و نشان ديو و دد خط ميکشند ، آنها در چهارديواری های کرايی و درکنارسفره های نان خشک برای شکم های گرسنه ، پای های برهنه ، آوارگان بی خانه ، برای فرزندان مردم قهرمانان گمنام ، برای مبارزان راه آزادی و برای شهيداء گورهای دسته جمعی در پرتو شمع نيمه جان مرثيه ميسازند ، آنها با تلاش خستگی ناپذير برای وصل کردن بقايای اسکليت شکسته ملت روزنامه و شبنامه مينويسند ... آنها برلوح روزگار ميهن باخط درشت مينگارند « ما ازيک دروغ وترفند ، سياهی وظلمت بزرگ تاريخ بسوی حقيقت ، روشنايی ، صداقت ، انسانيت و آزادی راه می جوييم .

درين زيستبوم کسانی اند که بردرد و رنج مردم ميفزايند و کسانی اند که از رنج دردمندان خون گريه ميکنند ، ستمکاران در ديار خون وخاکستر از قانون جنگ حمايت مينمايند و از بربادی تمام سخن ميگويند ، آنها مدعی اند حق ازآن کسيست که زور دارد و نابود ميکند .

درين سرزمين تباه شدگان از صلح جانبداری مينمايند و ازاحيای مجدد سخن ميرانند ، آنها ادعا دارند حق کسی دارد که زندگی می بخشد وآرامش ، حق باکسی است که ازقانون انسانيت دفاع مينمايد و دوستدار زيبايی هاست .

شايد گهی کسی درين خاک غم گرفته از خود سوال ميکند : « هدف ومعنای زندگی چيست ؟ » سياست ، فريب ، اندوختن سرمايه با ريختاندن خون ، ويران کردن و تباه نمودن هدف است در زندگی ؟؟؟ يا صداقت وراستی ، ياری وهمدردی ، احيا وبازسازی ، سرور وشادمانی ، شرافت و وجدان ، آزادی و آزادگی ، کدام يک ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

گمان ميرود وحشی ترين حيوانات جنگل وقتی می بينند که آدمها و يا کشورها برای حرص وشهوت خويش درنبرد اند غمگين وهراسان ميشوند ، زيرا درين نبرد وآتش جنگ های رذيلانه آهوان کباب ميگردند ، پرنده ها تيرميخورند وبسمل ميشوند ، ماهيان رودخانه ها در آب های خون آلود خفه ميشوند ، کاجستان ها ميسوزند وطبيعت نابود ميگردد ، اندوه بزرگ آدمهای برباد شده از جنگ روح فرشته ها را پُرازغم ميسازد ، شايد درآن دم وقتی کسی با خود ميگويد : « زندگی ، زيرديوار آرزو مُردن است » فرشته ها از خدا سوال مينمايند آيا چنين است ؟ اگر چنين است پس چگونه بعضی ها ، بنده های جابر و ستمکارت ديوار سوار به آرزو های پليد شان ميرسند ؟ و بنده اندر هايت درآرزوی يک شکم سير ، سرپناه گرم ، حيات بی نياز درپناه حُرمت ، انسانيت ، آرامش و افتخار بايد هرلحظه نازشما را بکشند و چپ وراست توبه و شکر نمايند ؟!

مگرآنهای ديگر دربازار منفعت با نامت معامله مينمايند به اين انديشه اند که « دنيا چهار روز است » با هر رذالت ممکن بايد بهره بُرد و نفس کشيد ، آنها برای اين گونه نفس کشيدن بر گرده مردم سوار ميشوند ، از دريای خون ميگذرند ، شهرها را به گورستانها تبديل نموده بروی ويرانه ها و تن های سوخته آدمها ميرقصند ، آنها در گرو دونفس کوتاه بين زندگی و مرگ به هرپستی و ذلتی تن ميدهند و از هيچ بدنامی ابا ندارند حتا بدنامی خود زندگی و قدسيت نام شما ، اين لاشخوران بدسرشت عبرت آموز نيستند ، اينها نه از روزگار مياموزند نه از تاريخ ، نه ازمردم شرم دارند و نه از شما ترس ای خدا جان ! ، اين ستمبارگان خونخور با سماجت و اصرار ميکوشند بالهای انديشه آزاد را در گيجگاه تاريک ذهن خويش بشکنند وپرواز مُرغان آزاد بيابان های بزرگ را به زنجير قفس ببندند ....

سيه کاران روزگار ذوق وميل برای ديدن بهار وپرنده ، لاله و شقايق ندارند ، آنها با جهالت کودکانه در تلاش پاشيدن باروت بروی آنهمه زيبايی ها اند و با اشتياق زياد آرزو دارند همه را در شعله های تنور عناد خويش به آتش بکشند و خاکستر نمايند .

اينجاست که انسان ، درخت و دريا ، پرنده ها و پروانه های کوچک ، آهوان صحرا ، نرگس های باغ و باران ، دانش و کتاب ، شعر و غزل ، آسمان و ابرها برای مرگ آنهمه خوبی های جهان زيبا و زيبايی های زندگی گريه ميکنند ، گريه تلخ و دردناک ، و شما ای خدا خاموشانه همه را نظاره مينماييد ، آيا چنين ميخواهيد ؟

و خدا چنين نخواست .