آیینه
به دست تکه ی ابری ستاره دل نگرانست
شب است کوچه وسیع سکوت سرد خزانست
شبیه غربت آیینه های عاطفه پرداز
غبار و خاک نفس های آخرین بیانست
سلام کردن دریاچه را و گل بوته ها را
جواب طعنه و تکفیر و زهر تلخ دهانست
به عاشقانه ترین شاخه های سبز صداقت
به نبض نور که در پنجه های ماهِ نهانست!
زلال حرف ، سپید ترانه ، شعر شگفتن
تمام شکوه ی تنهایی و سیاه زمانست
شگوفه بار شمیم نسیم صبح بهاران
در امتداد سیاهی و گرد و خاک روانست
و آفتاب بلندای سبز جاده ی مشرق
به سوگواری دریا، شکست روشن جانست
ناديه فضل
03.01.08