اجاق سرد :

 

هوا بسیار سرد و تاریک بود ، در بیرون برف میبارید ،فضای خانه را دود و بوی تنباکوآمیخته با هوای سرد پر کرده بود .

غلام سخی در گوشه خانه نشسته و هر دو زانویش را در دستش محکم گرفته بود ، در گوشه دیگر خانه خواهر و برادر کوچکش ،در لحاف کهنه و زنده ء خود را پیچانیده و خوابیده بودند ،آنطرف دیگر اجاق سردی دیده میشد و مادر غلام سخی نیز در پتوی پاره شدهء خود را پیچیده و استراحت نموده بود

غلام سخی به اطرافش نظر انداخت ،همه چیز سرد و خاموش بود ،خاکستر های اجاق رادست زد ،اجاق نیز سردبود ،مادرش راخفته یافت . بلند بلند باخود گفت :

_ هی هی چه غایط های بود _چه جمع و جوشی بود ، اجاغک ما گرم ، ساتک ما تیر ، مگمآۀی ببین چی شده؟ خدایا !چراایطور شد ؟ مزدوری کدم ،دهقانی مردمه کدم ، ای بیغیرتا ره کتاب و قلم دادم که درس بخانن و مه واری بی سوات نباشن ، آلی وله گه ده فکر مام باشن گندشک شدن پریدن .

     مادرش روی خود رادور داده و گفت:_ چی دیوانا واری سربه خود پر گفته میری؟ خو کو ، شو صوب شد .

 غلام سخی گفت :_ ننه !دیوانه خو شاخ ودمب نداره ،مه دیوانه ستم ، دیوانه بودم که زندگی خوده به خاطری ازونوا خراب کدم ، سیل کو ننه!پیر شدم ، نه زن ، نه فرزن، خوده خراب خراب کدم که اونوا آبات شون ، مگم چی فایده؟
_ بچیم البت که دهمونجه خوش ستن ، خیرس خوشی شان خوشی ماس .

_ خی باشه مه صوب پیش مالم قدوس میرم و همی شانه سر مالم قدوس خوب میتکانم .

_ چی نشته میکنی بچیم؟
_ میگوم که بیغیرتا !وختا مردم تنا دختره شوی میداد ؛ مگم آۀی زمانه سرچپه شده ، مرد و زن شوی میکنه و از خانهء پدری میبرایه .

مادرش لبخندی زده و گفت :

 _ بچیم دخترو بچه نداره ، اولاد که ساتش تیر بود ده چرت مادرو خانهی خود نمیشه دیگه ،_ میگن که اونجه نانشان سر سنگ اس .

_ آننه !مه خبر داروم ، مالم قدوس بریم نقل کده که اونجه جان میکنن فقط مه خبر نداروم ، کلشان از تشناب پاکی و ظرف شوئی شروع میکنن ، ده وطن شان سوولت ،بیاین خوارو بیادر خوده یک چیزی یاد بتن حالی مکتبام نیس که مه خودوم روانشان کنم ،بیاین ترا تداوی کنن ، آی خانی خراب ماره آبات کنن ،اجاغ یخ ماره گرم کنن ؛ گندشک واری پریدن و دمب ده دست نمیتن .

مادرش گفت :_ راس میگی ،البت که اینجه زندگی کده نمیتانن ، چه کنناینجه خانه نم دار یخ ، لیاف کونه و جنده ، اونجه خو هر چی دارن .

_ سیل کو ننه!غلام جانه سیل کو دروو خانی سهپوش سفید زندگی میکنه ،زن شاری گرفته ، _ عکسای اولادایشه دیدی؟ چه شدن؟ میشرمه که یکدفه پیش ننی خود بیایه . _ اوننه!ایره گوش کو ،سر نام خود میشرمه ، کل مردمه گفته که مره غلام جان نگوین ، _نام مه جان اس جان _ یادت اس ننه!ما از ناز اوره جانو میگفتیم ،آلی انگریزیا واری نام خوده جان مانده .

   بغض    گلوی غلاو سخی را میفشرد و دیگر هیچ گفته نتوانس ت، و مادرش های های میگریست .

                            اسلام آباد                                6 _ 6  -8 9 9 1

                                            م-ن_و.