ناتور رحمانی

 

ياد باد آن همه زيبايی دوران ....

 

ياد باد آنوقت ها که نورلطيف مهتاب احساس عاشقانه را در نهاد بيدار ميساخت وصدای نای سوخته دلی در نيمه شب خم و پيچ کوچه ها را عاشقانه تر مينمود .

ياد باد آنوقت ها که ستاره ها با تابندگی بيشتر نگاه های پُرحسرت شب زنداران را از روی تخت بامها و بستر خوابشان تا مرزهای دوست داشتنی خيال ميبُرد .

ياد باد آنوقت ها که بانگ خروس پيام رسيدن روز را ميرسانيد وانوار ملايم صبح با اهتزاز نسيم سحر همه جا پراگنده ميشد ، شاد و نويدبخش .

ياد باد آنوقت ها که دهقان بيل بر شانه ، سرشار ازنيرو و اميد کوچه های خاک آلوده دهکده را درنورديده و پای برهنه اش را ميان جويبار باريک گزشته از زمين اش ميگزاشت .

ياد باد آنوقت ها که ماهيچه های پيچيده جوان کارگر متورم ميشد و دانه های درشت عرق از پيشانی آفتاب سوخته اش روی آهن داغ و پُتک اش می چکيد .

ياد باد آنوقت ها که عشق های پُردرد و معصومانه در خم وپيچ کوچه ها جوانه ميزد ، گل ميشد و لای کتاب های مکتب قرار ميگرفت ، گلهای که از قطرات اشک و اندوه عشاق ناکام شبنمی ميگشت .

ياد باد آنوقت ها که بچه ها به پيشواز نوروز و عيد تا ميدان های نزديک کلبه های گلين شان می دويدند و با غريو و خنده تخم های رنگه جوشداده را ميان مشت های کوچک شان ميفشردند .

ياد باد آنوقت ها که نوجوان دختر های روستا گلهای مُرواريد سپيد و زرد را از لابلای مزارع جو وگندم می چيدند ، لای گيسوان شان ميگزاشتند ، بسرو روی هم می پاشيدند ، با شوخی های دخترانه آهوانه هرطرف ميدويدند وصدای چوری های شان گنجشک ها را پراگنده ميساخت .

ياد باد آنوقت ها که زير سايه درخت توت اشتها برای نان گرم تنوری و شوربای تند ، در کاسه های سفالی روی سفره دوچندان ميشد و کام شرين از لزت توت دست را به تمنای نوشيدن دوغ سرد به گردن کوزچه می چسپاند .

ياد باد آنوقت ها که انگور ها خوشه ميشد و خوشه ها آويز سروسينه و گوش تاکها ، کشمشی و حُسينی ، شست عروس وياقوتی اين دختران ناز رز با عشوه های مجزوب کننده از زير چادر سبز برگ ها خودشان را نمايان ميساختند .

ياد باد آنوقت ها که جنگل ازنوای پرنده ها و زنبورهای عسل مصرع های شعر ، غزل و ترانه ميساخت وبا دست باد به پای کاجها و سپيدارها ميريخت .

ياد باد آنوقت ها که حرارت زير صندلی در شب های زمستانی حلاوت توت و چهارمغز ، کشمش و جلغوزه ، چای های پُررنگ خوشبو و قصه های جالب کتابهای کهنه را دوچندان ميساخت ولحن خوش راويان شرين گفتار و شهرزادان قصه گوی رخوت خواب را لای مژه ها ميدوانيد .

ياد باد آنوقت ها که عشق معصومانه ترين وديعه بود و صداقت نام دگر ايثار وازخودگزری .

ياد باد آنوقت ها که ايمان قدسيت نام خدا را داشت و شرافت افتخار عقيده مُومن بود .

ياد باد آنوقت ها که واژه ها مفاهيم بلند و انسانی داشتند و پشت کردن به تعهد ، قول و ميثاق همتراز جنايت محسوب ميگرديد .

ياد باد آنوقت ها که انسان در بازار معامله شرف اش را حراج نمی کرد و بزبان و کلامش ارج ميگزاشت .

ياد باد آنوقت ها که هنوز انسان به گرگ طماع تبديل نشده و زيرنام سياست سراپا نمونه کامل خباثت نبود .

ياد باد آنوقت ها وآن دوران های خوب ، با ارزش ، دوست داشتنی ، عشق آفرين ، راستکارانه ، پُرازتفاخر ، نجيبانه ، پاک و انسانی .

ذهن خسته و چشمان دردکشيده هر انسان خوب برای بازيابی آنوقت ها هرروز را در اسارت سيم های خار دار ميگزراند ، هرروز خانه اميد هايش ويران ميشود و هرروز با انفجار خمپاره ها وجودش متلاشی ميگردد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

وآنهای که زنده ميمانند وقتی اندوهگين ، هراس آلود ، نا آرام ، مشوش وعصبی به جستجوی خواب ميشوند آشفتگی تماميت قصه های پُرغصه دنيا ی رسانه ها روانشان را پريشان ميسازد ، آنوقت بياد مياورند دوران آن همه زيبايی ها را ....