جشن نوئل و مرگ غریبان

 

 به باقی سمندر

جوابی به نوشته اش در سایت گفتمان.

 

باقی جان سلام،

 

تو در جاده های سرد کابل جگر بر دندان گزیده ای و من در جاده های پر ازدحام استراسبورگ مرکز اروپا آسمان را می نگرم. آسمانیکه هر چند ابری  است و عبوس و لی گاه و بیگاه روشنی درآن پدیدار میشود. این آسمان همان آسمان است که ابر ها، آفتاب، ماه و ستارگان اش در هر جائی دنیای که باشی حتی در کابل پر دود و خون، همان است.

ولی زمین اش و یا این کرۀ خاکی که همۀ موجودات در آن زندگی میکنند که می بایست به گونه ی آسمان یکسان باشد، هزار افسوس که با هزار و یک رنگ و رقم است. اگر از آسمان زمین را بنگری، گویا یک کره نه، هزاران کره است. گویا سر نوشت و روزگار این خاکیان به گونه های مختلف رقم خورده است.

نوشته ات در سایت گفتمان مرا باز به سودا انداخت. سودای ایکه نمی توان بدون آن روزی را شام کرد و شبی را  بدون  کابوس بپایان رساند.

 باری باقی، سودا سودای مردمان یخن پاره و خیل برهنه گان است. بگفته ی خود  مردمان لحافت شان آسمان است و بالین شان زمین. در زمستان این لحافت سرد و یخی میشود و زمین سخت و سخت تر از هر زمان.

یکی میگوید که این بخت بد شان است و آن یکی میگوید نصیب چینن بوده است. دیگری می گوید این تروریست است که وضع مردم را بی سامان کرده است. و سر انجام هر کسی به باب دلش آشکار ویا پنهان چیزی می گوید و  روی زخم پاه برهنه گان یا نمک میباشد و یا پودر بی مدوا! چرا که این زخم به آسانی مدوا شدنی نیست و فقط با پاشاندن چیزی میتوان دل خود مرحم کرد و نه زخم مردم.

 

باقی جان، هر بامداد سر راهت کودکان سرما زده را می بینی و در درونت آتشفانی از اندوه زبانه می کشد و فریاد« مرگ غریبان» را آواز می کنی!

من هر بامداد از سایه برزگترین درخت ناژو که برای جشن نوئل از جنگلهای دور به شهر آورده اند می گذرم. هر روز شاهد تزئین این درخت بزرگ ام که با صد فن و هنر چطور آرایش میشود. این درخت چند روزی است که  با زرق و برق فراوان همچو عروسان داستان های جادوئی به هزار رنگ تزئین شده است. و نامش شده درخت نوئل سال 2007 که صد ها سیاح از هر کشور های دور و نزدیک فقط  بدیدن این عجوبه می آیند.

بلی دوست من، یادت باشد که در آستان نوئل 2007 می باشیم و تا چند روز دیگر، مسیحیان تولد عیسی مسیح را جشن میگرند. اگر راست اش را بپرسی، درین گیردار جامعه ی مصرفی کسی بیاد تولد عیسی نیست. و حتی خیلی ها مفهوم و معنای این جشن را نمی دادند و یا نمی خواهند بدانند. چه فرقی میکند که این جشن یکماهه به چی مناسبتی باشد. مهم بر گذری جشن است.

 درین دیار تعدد جشن ها از مقدار روز ها درسال افزونتراند. فقط لازم است که جنتری را نگاه کنی. نه تنها هرروزیک جشن است، گاه چند جشن در یک روز اتفاق افتاده است. اگرجشن های خانوادگی مثل جشن تولد، سالگشت ازدواج، بازنشستگی، موفقیت در آزمون های گوناگون و... را به جنتری علاوه کنی، دیگر روز بی جشنی سراغ نخواهی کرد. فکر میکنم که می باید جشنی بر پا کرد اگر روزی را بدون جشن در جنتری دستگیرت شد !

هدف اصلی تمامی این جشن ها سرگرمی مردم و به اوج رساندن جامعۀ مصرفی است. بقول اخوان ثالث : سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت. سر ها در گریبان است.هر کس عجله دارد که بیشتر بخرد و بیشتربه مصرف برساند. بی خبری از خود و از دیگران به درجۀ اعلا رسیده است. گاه متفکران و صاحب نظران به پائین آمدن قدرت خرید سخنی میگویند. و بجای آنان که قدرت خرید شان پائین آمده، سخن میزنند. گاه کس به قصۀ شان نیست ، حتی خود همین قربانیان!

 برنامه های رنگارنگ، مسابقات ورزشی و غیر ورزشی متفاوت، بازی ها و جایزه های چندین هزار اروئی  روح و جان انسان ها را در گیرو خود کرده است. آن که قدرت خریدش کم شده است دلش را با تبلیغات سرسام آور تصویری پرده های خورد وبرزگ خوش میسازند. مردمان از روزگارخویش و روزگار دیگران بی خبر اند. چهار گوشۀ شهر را کالا های مصرفی و مصرف فرا گرفته است.

درین شب و روز عید از زمین و آسمان اعلان و تبلیغات می بارد و هر شهروند« مجبور» است که بخرد و مصرف کند تا از مراسماتیکه چندین قرن سابقه دارد ، تجلیل بعمل آورده باشد. اگر در جاده های یخ زده ات مردم بیم آن را دارند که اگر برف ببارد چکار کنند؟! درین جا برف را به فال نیک گرفته و از آسمان التماس دارند که جهان را سفید کند. و بیم ان را دارند که اگر برف نبارد چکار کنند ! باری، میزان مصرف کمتر خواهد شد و برخی از شرکت های تجارتی تبلرزه دارند که از آن رقمی را که در اخیر سال در انتظار اند، کمتر نصیب شان نشود.

مردی در جاده می گفت که اگر هوا سرد شود، میتوان لباس بیشتری پوشید و خود را از سرما حفظ کرد. ولی اگر گرما باشد هیچ کاری از دست ما بر نمی آید. دیگری می گفت سردی زیاد باعث تندرستی است. چه لذتی دارد که در هوای سرد گشت و گزار کنی.

 در آن جا ، کودکان سر راهت ممکن بگویند اگر گرما بود خود را به سایه ی یک دیوار میکشانیم. ولی سرما ما را تلف میکند و در مقابل خنکی نمی توان چارۀ جز از مرگ داشت. در آن جا باقی جان، نه تنها بمب و گلوله می کشد که سرما هم بلای دیگری است به جان مردم.

می بینی که هر چند روی جاده های یک کرۀ خاکی پا منهیم ولی گمان میرود که تو در سیارۀ دیگری  که گرسنگی، انفجار، آتش وخون در دستور روز است. و من در سیارۀ دیگرم : جامعۀ نمایشی، از خود بیگانگی و کالا که حتی حرمت انسانی نیز به کالا مبدل شده است.

 

باقی جان نمی خواهم گپ همچون غم  دراز تر شود. فقط گپ آخرم این است که بقول تو وکلای شورا به رختصی رفته اند. امیدوارم که در این ایام استراحت از درآمد و خرچ مردم با خبر نشوند. ور نه خدای ناخاسته، چینی نازک شبان شان ترک بر می دارد !

 

ماندگار باشی.

 

ظاهر دیوانچگی