25 قوس 1386

16 دسامبر 2007-12-16

کابل- افغانستان

باقی سمندر

 

 

      

 

 

زمستان آمد و  مرگ غریبان فرا رسید 

 

 

بامداد هر روز هنگامی که از کاشانه ام بیرون شده و بسوی کار میروم ؛ از دم در مسجد جامع میگذرم. راهم همین است. کودکان چه دختران و یا پسران به سن وسال های متفاوت از مسجد بیرون شده و در زیر بغل هایشان  قران کریم، قاعده بغدادی  و... به چشم میخورند. هرکدام ازکودکان به صدای بلند مانند همیشه میگویند:

 کاکاجان السلام و علیکم

ومن هم مانند همیشه میگویم :

وعلیکم و السلام جان کاکا

 در پنجاه سال پیش از امروز من خودم نیز مانند کودکان امروزی به مسجد میرفتم اما در پنجاه سال  پیش بعد از خواندن قران کریم و سبق های مانند خلاصه، کنز،       مونیه، قدوری    .              بزرگسالان  برای ما حافظ شیرازی، گلستان و بوستان سعدی، مثنوی معنوی مولا نا جلال الدین بلخی، شاهنامه فردوسی، لیلی و مجنون نظامی گنجوی، تذکره اولیا شیخ فرید الدین عطار، الف لیله یا هزار و یک شب، امیر ارسلان رومی، محمود نامه یا پنج گنج و نجمان خاکی و... را میخواندند و در زمستان ها همه زود تر میخواستند بروی تابه خانه مسجد جای بگیرند و عده ای دیگر بوریا را روی صندله هموار میکردند و همه گوش به خوانندگان داشتیم و میشنیدیم.

گاهی در پته های صندلی در خانه و کاشانه  خود به دم ارسی های باز نیز گوش به اشعار و یا داستان ها میدادیم اما هزار حیف و افسوس که حالا درسها و سبق های مسجد و خا نه ها بسیار محدود شده اند .

در زمستان سرد و خنک تمام بدن را تا گلون زیر لحاف صندلی میبردیم و شعر و داستان و افسانه میشنیدیم و در روی چرمینه ای صندلی توت و چارمغز در کاسه های گلی استالفی میبود و از چایبر ها چای سبز و سیاه در پیاله ها ریخته میشدند و میگفتند نوش جان اما حالا در خانه هائی که برق به نوبت است یا جنریتور یا باتری ها دارند، از خواندن و شنیدن کتاب و داستان و شعر و افسانه کمتر خبری است بلکه

 در خانه ها هم شبانه سریال های تلویزیونی هندی -  زمانی خشو هم عروس بود، امتحان زندگی، در انتظار، داستان هر خانه، کاف میم کاف میم، قسم سی، حنا و.... دیده و شنیده میشوند و همه چشم به صفحه تلویزیون دوخته اند.

 برنامه های:

 مینه، ستاره افغان، دهلیز ها، حقیقت، گفتمان، مهمان یار، چای با عزیزیار، از آنسوی مرز، سه پرسش سه پاسخ، موج ها، لحظه هاِ، مرچ و مثاله، مرچ سرخ، تریبیون آزاد، زنگ خطر، گزارش شش ونیم، گفتگوهای داغ، ده بهترین؛ لس، خانه؛ ستاره های رنگین ؛ از هنر تا هنر مند،برنامه سینما, چهره بالیود، هالیوود بالیوود، بانو و... در تلویزیون های طلوع، آریانا، افغان، شمشاد، لمر، ملی، نورین، تمدن، آئینه، افغان، نورو... برنامه های گونا گون منتشر میشوند و بیننده های زیاد دارندو... اما

 هر روز صبح :

وقتی کودکان را که از مسجد آمده اند، میبینم  ایستاد میشوم و       

اندکی از سبق ها و درسهای شان میپرسم و برایم از پیشرفت هایشان در سبق ها گپ میزنند. وقتی به سر و تن ایشان نگاه مینمایم، میبینم که جانشان از شدت سرما و خنک میلرزد.لباس  های نازک به تن دارند و اصلا از جاکت و کرتی یا بالا پوش در تن شان خبری نیست. در سر خود یک کلاه یا چادر نازک دارند و در پاهایشان چپلک های پلاستیکی است و جراب ندارند .

از یکی از کودکان پرسیدم که :

خنک نمیخوری، جان کاکا چرا لباس گرم نمی پوشی ؟

چرا جوراب نمیپوشی؟

به پاسخم گفت :

کاکا جان، آغایم بیکار است. پیسه نداریم. کرایه خانه را داده نمیتانیم. پیسه کالا مالا را آغایم نداره و اشک از چشمانش جاری شد.

لحظه ای به چشمان اشک آلود اش نگاه کردم و سرش را بوسیدم و گفتم که شب به خانه تان می آیم، خدا حافظ جان کاکا.

به همین ترتیب همه روزه که بطرف کار میروم، تعداد فقرا و گداها نتنها  در هر گوشه و کنار بلکه در میان سرک ها و خیا بانها بویژه در چهار راهی ها با کودکان اسپندی  زیاد تر از تابستان به چشم میخورند.

تعداد انسانهائیکه از شفق داغ به بعد در چهار راهی ها بر ای کار یابی  ایستاد میشدند ؛ کماکان ایستاده اند اما کار در ساختمانها بخاطر زمستان ها کمتر شده است و به تعداد بیکاران  دوره ئی افزوده شده است.بیکاری و گرسنگی و فقر از کران تا کران کابل بیداد میکند. این به این معنی نیست که در کابل گویا آد م های سیر وجود  ندارند و یا پولدار ها و گنچ اندوز ها وجود ندارند، یا محافل شب نشینی موجود نیست یا بوی کباب به مشام نمیرسد. اینها همه موجو د اند و کابل به معنی اصلی کلمه به کابل فقرا و بینوایان و کابل اغنیا، کابل اکثریت نادار و اقلیت دارا شکل گرفته است .  

کودکان اسپندی، ساجق فروش، کارت تلیفون فروش، موتر شوی و پاکت فروش در سرما ی زمستان می لرزند و در جستجوی یک لقمه نان اند و اینها هزار ها کودک اند. از طرف شام در هر گوشه سرک کودکان را میبینم که کاغذ ها و کارتن ها را آتش نموده و میسوزانند تا لحظه ای گرم شوند.

زباله ها هنوز در سراسر کابل زیادترشده و سرک های بزرگ و پس کوچه ها کماکان پر از گل و لوش ولای و کثافات میباشند.هنوز در خم هر کوچه افرادی را میبینم که " رگ " میزنند و مشغول قضای حاجت اند.تشناب های عمومی وجود ندارند.

امراض گوناگون   گلوی مردم را میفشارد وپول داکتر و دوا را بسیاری ندارند.

مشغول نوشتن بودم که :

ساعت هشت و پانزده صبح  بیست و چهارم قوس برابر به پانزدهم ماه دسامبر 2007-12-15 باز هم صدای سه  انفجار به گوشم رسید و لحظه ای بعد رادیو ارمان گزارش داد که انفجار در نزدیکی قوماندانی امنیه  ولایت کابل بوده است.

بازهم چند غریب و بیچاره کشته شدند و ده ها نفر زخمی گردیدند. اینهم قربانی پیش از عرفه و عید قربان در کابلستان.

 بطرف منطقه دیگر شهر رفتم ودر گوشه دیگر شهر:

در مکروریان سوم جوانی را دیدم که  پارچه آهن را بدست گرفته وپوست از ساقه درخت کنار سرک  را میکند و پرسیدم که: دلت بحال درخت بیچاره نمیسوزد که آنرا پوست میکنی؟

بجوابم گفت :

"بروکاکا در این کابل آدمه پوست کردند و دل کس بحال شان نسوخت و تو مره از پوست کردن درخت میمانی. خنک مره میکشه و تو ده قصه درخت استی او کس  های که آدم هاره پوست کدن حالی ده خانه های گرم ونرم و ده چوکی های کلان ششتن و ما باز از خنک میموریم. برو این گپ هایته به کلان ها بگو و ناقی خلقم مه تنک نکو اگه نی باز کدام چیزی میگم ات."

در گوشه دیگر سرک دیدم که کودکان روی زباله ها ایستاده اند و در جستجوی چیزی میباشند. یک روز دگر نیز همین طور گذشت و سرمای کابل بدن کودکان اش را همچو بیدمی لرزاند.

 شب به خانه پدر همان کودکی رفتم که وی را در نزدیکی های مسجد دیده بودم.

دروازه را کوبیدم و لحظه ای از تق تق یا به گفته ملا ها از دق الباب تیر نشده بود که صدائی شنیدم:

" کیستی؟ "

گفتم:

" از خود"

پدر ریش سفید همان کودک آمد. سلام گفتم و او بعد از وعلیکم والسلام گفتن گفت : مهربانی کنین، مهربانی کنین، بیا بیا  ده خانه که خنک نخوری  "

به حویلی داخل شدم و سرفه نمودم و گفتم برو ببین که کس نباشه .

به پاسخم گفت : بیادر از تو کی روی میگیره، کله گی از خود استن، بیا ده خانه بیگانگی نکو "

به داخل خانه رفتم و سلام گفتم. همه با لطف ومحبت از جای خویش برخواسته و من را به نشستن به روی دوشک رهنمائی کردند.

در زیر نور چراغ گازی به چهره ها میدیدم و چای آوردند و دشلمه آن هم  گرمشرقی و لغمان بود.

از هر چمن سخنی گفتیم و از بیکاری پدر آن کودک پرسیدم.

اهی کشیده و گفت:

بیادر جان !

تو خو میفامی که نالیدن  مالیدن کدام فایده  مایده نداره خو مگر بیکاری و بی روزگاری بد چیز است.ده وخت جنگ ها هم گشنه و تشنه بودیم و هم از ترس بم و راکت جان ده جان ما نمیماند و از یک سو به سوی دگه نالان وسرگردان بودیم در او وخت ها  مردمه راکت  ماکت میکشت و حالی انتهاری  منتهاری. مگه یگان دفعه میگم که این انتهاری منتهاری ده وقت روسها و قوای شوروی ده کجا بودن که یکه راس ده جنت شریف میرفتند وحالی مردم غریب و بیچاره  ره می کشند. یکی کت بم مم مردمه میکشه ؛ یکی کتی بیکاری  بی روز گاری و یکی هم کتی قیمتی میمتی. خانه والام کرا مرا را با له ماله برده و از هرسو که ببینی سنگ ده پای لنگ اس.بیادر جان فکر نکنی که مه بی غیرت استم و حالی کجکول گدائی را پیش کدیم. تو خودت دروازه را تق تق زدی وآمدی. حالی که خوش آمدی و میفامی که مه سبق مبق نخاندیم.بیگی یگان جوانی و کاکه گی کو و  درد وغم ماره یگان جای نمشته کو که کرزی مرزی و کدام وزیر مزیر و یگان افسقال مفسقال اش در خانه گرم ونرم خود بخوانه و ده قصه پیداکدن کار و بار باشه اگه نی بیکاری و بی روزگاری ماره خات کشت. از قدیم و ندیم همو کلانهای ما گفتن که آدم بیکار یا غر شوه یا بیمار.

او بیادر جان !

خدا از غری و مری ماره دور نگاه کنه خو ای زمستان- بد خوی زمستان است ولله و بلا که قسم سرم حق نداری که ای زمستان بس فامیدی که  مرگ غرییاس.

از پدرریش سفید همان کودگ پرسیدم که نرخ ونوا در شهر و بازار چند است.

برایم گفت:

مه یگان دفه فکر میکنم که مه بواسیل دان دارم والله توام  از مه کده کم نیستی .او بیادر می فامی که کلانها نام ای شا ر ره شار خربوزه ماندن بس فامیدی که بس.

اینه می چراغ گیس را می بینی یانی؟ در همی شار قیمت یک کیلو گاز ده یگان دکان 53- اوغانی است . ده یک دکان 55  - ده دکان دگه 60 و دریک گوشه شار 70 تا 75 روپیه . ای شار خربوزه نیس چیس بگو نی چرادانت جنگ مانده ؟

کیس که پرسان مرسان کنه . میگن که وخت وخت جیب سازی . هرکس ده قصه جیب خود است بس فامیدی که بس.

خدا بتو نیکی بته و بدی نه که ده ای شار پرسان و بازخاس نیس.

آن پیر مرد برایم گفت :

بیگی قلمی ته و نمشته کو :

1- یک بوجی آرد 14 سیره 2300-افغانی

2- یک پیپ روغن دو سیره  1600- افغانی

3- یک بوجی برنج مه این یا باریک 3و نیم سیره 1350 افغاتی

4- گوشت گوسپند یک کیلو    200 افغانی

5- گوشت گاو  یک کیلو   1700 افغانی

6- یک سیر کچالو                    100 افغانی

7- یک سیر پیاز                        100 افغانی

8- یک کیلو لوبیا   70 افغانی و یک سیر آن 490 افغانی

9- بک سیر چوب                          50- افغانی

  10- یک بوجی ذغال هشت سیره- 800- افغانی

11- چای سیاه و یا سبز هر کیلو -  140 افغانی

12- برق هر کیلووات تا سی کیلو وات- هر کیلووات 5 افغانی و زیاد تر از ان کیلووات 7- افغانی

13- مصرف سر تیار کردن در دلاکی و یا سلمانی ارزان قیمت  50 افغانی

14- کرایه موتر و رفت امد یک روزه تا شهر یا جاده مندوی 40 افغانی

15- یک جوره پیراهن و تنبان مردانه 600 افغانی

پس خرچ  یک خانه وار کم از کم 8995 افغانی در هر ماه میشود. در شب های عید قیمتی زیاد تر است.کیک وکلچه کیلوی 70 روپییه است. ما خو بی از او پیسه نداریم. بک همسایه مام حج رفته و خدا میداند که حج اش قبول میشه یانه ؟

من یاد داشتها را گرفتم اما برای شما نمی نویسم که برای کاکای ریش سفید چه وعده دادم اینک میپرسم:

پس خودت بگو که اگر خرچ یک خانواده 8995 افغانی باشد و عایدش هیچ پس او چگونه زندگی خواهد کرد ؟

وقتی معاش یک معلم یا مامور دولت از3000 افغانی زیاد تر نباشد، زندگی چه گونه خواهد بود؟

وقتی مزد یک کارگر کارخانه در هر ساعت از دوازده افغانی بیشتر نباشد و کارگرمجبور باشد تا از ساعت شش ونیم صیح تا یک و نیم شب کار کند، چند وقت زنده خواهد بود؟

  آری !

زمستان فرا رسید. فراموش نکنیم که با فرا رسیدن زمستان مرگ غریبان نیز فرا رسیده است.

آنچه در توان داریم باید انجام بدهیم و فریاد مردم بیچاره را بلند نموده وبالای ارگانهای دولتی و غیردولتی از طریق رسانه ها فشار بیاوریم تا هرچه زود تر از مرگ حتمی هزار ها هزار انسان جلوگیری به عمل آورند. و به مردم بگوئیم که متشکل شوند و فریادشان را رسا سازند و از مرک حتمی خود جلو گیری نمایند.

وکلا ی شورا به رخصتی رفته اند. شما قلم بدست ها داد وفریاد مردم را بلند کنید !

 

 

یار زنده و صحبت باقی