بنام خداي كه سويش روانيم ما !
ياد و خاطره اي شاعر و انديشمند آزاده اي كشور، بيرنگ
كهدامني، جستجوگري بيقرار!
«خجسته ياد عزيزش ، كه مرد رنگ نبود
دلي كه دربر او مي تپيد سنگ نبود»
زكوه خويش و ز اب زلال آ ن نوشيد
نما د بينش آ ن از تنور تنگ نبود
بن خيا ل وتن جا ن خسته اش هردم
غمي ز بارجفا پيشه گان لنگ نبود
به خود رسيد وگواهش بجاگذاشت و برفت
كه خود شناسي ا و بي اثرزننگ نبود
دريد پرده اي عقل و خرد بجايش كرد
خرد نثاري او، كار جبر و جنگ نبود
غزل سراي معاصر و ريشه پيوند ساز
خردگراي چو بيرنگ ،يارشنگ نبود
هميشه در، د ل دانش نواي او باقيست
دريغ وحيف ،نبودش به سودونگ نبود
زبان پيرجوان ساله اي خراسانرا
به مثل عاقل بيرنگ يار هنگ نبود
درودمن به روان وبه جان جانانش
نثا ربا د ! به بيرنگ كاهل رنگ نبود
براستي كه جامعه فرهنگي و فرهنگ فرهي سرزمين ما درچنين ايامي كه بدستگيري نخبگان از هر زمان ديگربيشتر ضرورت دارد، يار و جستجوگرخود جوشيده و خود يافته اش را نا به هنگام از دست داد و چراغ دانش بن درونيش رابا از دست دادن چنين فرهيختگان،كم بينترساخته و راهروان اين كاروان خودي و ريشه اي را، با نبود اين فرزندان مي لنگاند. اميدواريم كه از بينش و خود جوشي انديشه پردازانه اي فرزند كهدامن و جايگاه دليران فرهنگ پرور و خوشه وران پاش دهنده اي زمين زايشگر، بيا موزيم و اين آموزش را نهادينه اي تفكر و آب سلولهاي بدن پاك بينش خويش قرار دهيم. ايدون باد!! روانش را شاد و جانشرا به جانانش يكي شده مي خواهم .
ميرزايي
15.12.07