به یادمان بیرنگ کوهدامنی
رازق رویین
ازآن جام که شکست ...
این دل هوای یاد تو دارد
بس سوگناک ،
دلگیر .
چندیست در میانۀ یاران
جای صبور بودنت اکنون
خالیست .
ای آشنای رفته ز دیدار !
بر خیز و یاد رفتن و گفتن کن *
آن رنجها که در قلمت پیداست
آواز های غربت شبهای بیکسی ست .
کس در میانه نیست
- گمانم
گویی غزال صد غزلت زین پس
در مرغزار سبز خیالت نمی چمد
صیاد ماهری که تو بودی !
در واژه های ناب گهر بارت
دیگر تکان دست هزاران خیال و عشق
از کار مانده است .
فردوسی وسنایی و حافظ
در نای لحظه های سکوتت
دیگر نمی دمند :
کای پور ناز پرورد !
از آستان رابعه ، در بلخ
وز تاکپشته یی که نشاندی
در خانۀ گلین پدر،
- کوهدامنت
برخیز!
برخیز و یاد رفتن و گفتن کن !
ای گنگ خوابدیدۀ خاموش **
درجام جم چه دیده ای آخر
کین گونه سوگناک نشستی !
حرفی نه تلخ نی به نوازش
در گوش« واژه » یا که « اوستا » ت ***
دیریست نا سروده گذشتی !
«تهمینه » در نبود تو گریان . ****
بیرنگ !
زان راه
چندی نمانده است .
ما نیز اشکِ بر سر ِمژگان نشسته ایم ! *****
بار سفر فکنده ای از دوش
دانم .
اکنون نشسته ای
- چه فراخور
در جمع شاعران خدا گونه
در کوشک و باغِ فرۀ« پیروزی»
غزنین ؛
آن کاخ برکشیدۀ شعر بلند ماه .
آزاده گان تان همه دلشاد
خنیا گر زمانه به کام مراد تان .
میقات تان مبارک و میمون
بیرنگ ،
استاد شاعران زمانه !
13 دسامبر 2007
نشانیها :
* - مصراعی از شعری ربه نام( کوچه و شب) از دفتر « بر نطع آفتاب» اثر اینجانب .
** - در سالیان پسین جناب بیرنگ به بیماری افسرده گی روانی دچار گشته بود . اشاره به همین موضوع است مولانا هم بیتی با چنین مضمونی دارد : من گنگ خوابدیده و عالم تمام کر من عاجزم زگفتن و خلق از شنیدنش
***– نامهای دوتا از کودکان آقای بیرنگ
**** – فرزند سراینده – رویین
***** - بیدل سروده بود : اشک یک لحظه به مژگان بار است
فرصت عمر همین مقدار است .