معارف عصری  

               در افغانستان

                     - 3 -

            نویسنده: محمداکرام اندیشمند

                                      

معارف در دورۀ سلطنت حبیب الله کلکانی:

مخالفت با برنامه های اصلاحی امان الله خان و از جمله با پروگرام انکشاف معارف عصری به ویژه در موردتأسیس و توسعۀ مکاتب دختران که از دیدگاه بسیاری از تحلیلگران زمینه ساز وعامل فروپاشی سلطنت موصوف گردید ازنخستین دور اصلاحات شاه درکشور آغاز شد. اولین شورش مسلحانه در اوایل سال 1924 در جنوب کشور از سوی قبایل منگل بوقوع پیوست. سپس قبایل دیگر چون احمدزایی، جاجی و سلیمان خیل نیز سر به شورش برداشتند. این شورش تا شروع سال بعدی دوام یافت. دولت، شورشیان را پس از جنگ های که دامنۀ آن تا غزنی و لوگر کشانیده شد درهم شکست و با دستگیری و اعدام تعدادی از آنها در می 1905 این بغاوت را فرونشاند. امان الله خان دلایل اعدام شورشیان را در سخنانی که خطاب به آنها ایراد کرد برشمرد و مخالفت آنها را با مکتب بخشی از این دلایل خواند. شاه خطاب به محکومین گفت:«شما افغان های اصیل هستید. مرا ببخشید اگر به خشونت و شدت با شما اتباع افغانستان و فرزندان خود پیشآمد می کنم. مگر شما بعد ازاین اولاد من نیستید؛ زیرا که شما، برعلیه من، بغاوت کردید. شما، براعمال مخلصانۀ من، انگشت اعتراض گذاشتید. آنها ازاین قرار اند:من، مکاتب تأسیس کردم. آیا شما، فکر میکنید که این مکاتب را برای خود بازکرده ام؟ من آنها را محض برای اطفال شما گشوده ام. شما خواستید که مکاتب جدید التأسیس دختران را بسته کنم، چنان کردم. اکنون علمای تمام دنیا به من نوشته اند که مکاتب برای دختران یک امر حیاتی و ضروری است. من پروژۀ آبیاری را روی دست گرفته ام. این کار را هم برای خودنکرده ام بلکه برای شما و فرزندان شما کرده ام. شما برمن، حکم قادیانی کردید، من قادیانی نیستم. شما گفتید که قوانین جدید من، مخالف قرآنکریم است. من ازشما خواهش کردم تا نزد من بیایید و دراین موضوع با هم بحث و مذاکره کنیم، مگرشما نیامدید. درعوض دنبال شخص ماجراجوی و دهشت افگن چون عبدالکریم رفتید. شما برعلیه من برخاستید و بغی کردید. شما باعث قتل یک تعداد زیاد عساکر و اولاد من شده اید بنا برآن نمی توانم شما را عفو کنم. پس شما باید کشته شوید.»(32)

دور دوم اصلاحات شاه که از سال 1927 آغاز شد و پس از بازگشت او از سفر اروپا در 1928 کسب شدت یافت نیز به مخالفت و شورش مسلحانه روبرو گردید. نخست پس از تدویر لویه جرگۀ پغمان، محمدصادق مجددی با برادرزاده اش محمدمعصوم مجددی از بزرگان خانوادۀ متنفذ حضرات با جمعی از ملا های همفکر خویش برای ایجاد شورش علیه شاه به جنوب کشور رفتند. هرچند آنها در این تحریکات و شورش ناکام ماندند و تعدادی از شورشگران زندانی و اعدام شدند؛ اما بغاوت بعدی در شرق کشور از میان قبیلۀ شینوار برخاست. آنها به شهر جلال آباد حمله کردند قنسلگری بریتانیا و قصر سراج العمارت را به آتش کشیدند. شورش شنواربه مناطق دیگری چون تگاب وشمال کابل سرایت کرد. سردستۀ شورشیان مشرقی شخصی بنام محمدعلم خان از شینوار و محمد افضل بودند، شورش تگاب را آخندزادۀ تگاب که قبلاً ازسوی شاه لقب فخرالمشایخ را گرفته بود رهبری میکرد و در شورش های کوهدامن و کوهستان حبیب الله کلکانی به عنوان سردستۀ شورشیان تبارز کرد. 

 در تمام شورش ها و بغاوت ها، شورشگران از مخالفت با اصلاحات امان الله خان سخن می گفتند و آنرا در تعارض و تضاد با شریعت اسلامی می خواندند. وقتی دولت تلاش کرد تا به شورش شینوار و مشرقی از راه مذاکره و گفتگو با شورشیان نقطۀ پایان بگذارد، خاست اصلی آنها از امان الله خان و دولت او توقف اصلاحات شاه به ویژه انسداد مکتب دختران و لغو برنامه های تعلیم و تربیۀ طبقۀ نسوان بود. آنها مطالبات خود را در پنجم جنوری 1928 تقدیم هیئات حکومت کردند و در همین زمان تقاضاهای مشابه از سوی ملا ها یا علمای دینی قندهار نیز بر ضد اصلاحات شاه به کابل مواصلت کرد.  شورشیان مشرقی که عمدتاً سرکردگی و رهبری آنها را سران قبایل و علمای دینی بدست داشتند در مذاکره با نمایندگان دولت پیشنهادات ذیل را ارائه کردند:

«1- الغای جمیع ریفورم ها و نو آوریهای اجتماعی.

2- الغای نظام جلب عسکری هشت نفری.

3- تمام زنان افغان که برای تعلیمات عالی به اروپا فرستاده شده بودند پس خواسته شوند و تعلیم و تربیۀ زنان و دختران افغانستان به کلی لغو گردد.

4- جلوگیری از مداخله در امور و فعالیت های مختص ملا ها و سادات.

5- خود داری از انتقام گیری از شینواری ها. . . .      . »(33) 

وقتی مطالبات شورشیان مشرقی و تقاضای مشابه علمای دینی قندهار به امان الله خان در کابل رسید، او بلا فاصله به تمام مطالبات آنها پاسخ مثبت گفت. شاه در اعلامیۀ هژده فقره یی تعدیل و الغای بسیاری از اصلاحات خود را بیان کرد؛ هرچند در مقدمۀ اعلامیه عصیان و بغاوت قبایل مشرقی تحریک دشمنان داخلی و خارجی افغانستان خوانده شد. در فقرۀ چهارم اعلامیۀ دولت از واپس خواستن دخترانی که برای تحصیلات به ترکیه فرستاده شده بودند سخن رفت. در فقرۀ پنجم ورود علمای دینی با شهادتنامۀ مدرسۀ دیوبند آزاد و مجاز اعلان گردید. در فقرۀ دوازدهم تعطیل روز پنجشنبه به جای جمعه ملغی شد. درفقرۀ سیزدهم پوشیدن لباس اروپایی برای زنان منع گردید. درفقرۀ شانزدهم تعطیل مکتب مستورات و لغو ریاست حمایت نسوان اعلان شد. در پایان اعلامیه، شاه به مردم تذکر داد: «یادآوری می نمایم من تا امروز هرچه کرده ام برای ترقی شما ملت و به نیت خیرشما بوده است. هیچگاه آرزو نداشتم و ندارم که خلاف دین اسلام و شرع شریف کار بکنم. حالا هم برای برداشتن تفرق و اختلاف مطالبی را که سوء تفاهم واقع نموده است بصورت های فوق اصلاح نمودن را منظور نمودم »(34)

اعلامیۀ شاه در مورد الغای اصلاحات نتوانست به مخالفت و بغاوت علیه وی پایان دهد. اعلامیۀ مذکور زمانی انتشار یافت که حبیب الله کلکانی در شمال پایتخت وارد جنگ با دولت گردیده بود. او که از تمام قبایل و دسته های شورشی دیگر به پایتخت نزدیک بود با استفاده از اوضاع بی ثبات در کشور به پایتخت حمله کرد و به روز پانزدهم جنوری 1929 در باغ مهمانخانه در حالیکه هواداران و لشکریانش او را قبلاً به عنوان امیر حبیب الله خادم دین رسوالله زمام دار کشور اعلان کردند، خودش به مردم گفت:«من اوضاع بی دینی و "لاتی گری" حکومت سابق را دیده کمر خدمت به دین بستم و شما را از کفر و لاتی گری نجات دادم، آینده من پول بیت المال را به تعمیر و مدرسه(مکتب) ضایع نکرده، به عسکر و ملا خواهم داد که دعا کنند. مالیات و عوارض بلدی و گمرک نخواهم گرفت، شما رعیت منید بروید و به خوشی بگذرانید.»(35) 

حبیب الله سپس در نخستین روزهای سلطنت خود فرمان تعطیل مکاتب و الغای طرح ها و برنامه های اصلاحی امان الله خان را صادر کرد:

«چون بمرحمت حضرت الهی و تائیدات دین رسالت پناهی به خلع امان الله مخرب دین که یگانه آرزوی ما و شما بود مؤفق شدم ازبدو جلوس خود اجراآت نا مشروع او را ممنوع نموده ام. برای آگاهی شما غیرت داران دین حضرت سیدالانام ذیلاً مینگارم:

1- سلام که از طریقۀ مسنونه است و باشاره کلاه رواج داده بود، مطابق سنت امردادم.

2- دستار که ازطریقه و سنت آنحضرت است و ادای نماز بآن کامل میگردد موقف کرده بود حکم دادم که بالکل دستار رواج باشد.

3- البسۀ اسلامی که ترک شده بود برحال دانسته مشابه کفار را منع کرده.

4- ترک ستر را که حکم کرده بود؛ مسترد کردم.

5- برآمدن زنان و دختران بالغه را بدون اجازۀ ولی شان و کتب مستورات را موقوف کردم.

6- قطع ریش و گذاشتن بروت را موقف کردم.

7- مکاتب انگریزی و فرانسوی و جرمنی را موقوف کردم.

8- فرستادن دخترها را که درخارجه نموده بود چون بدناموسی ملت بود جایز ندانستم و آنها را خواسته دیگر فرستادن را قطعاً ممنوع نمودم.

9- آنچه کوشش برای ترقیات دنیای دو روزه بدون ملاحظات دینی داشت و از آنها ضرر دینی بظهور میرسید؛ ممنوع نمودم.

10- استخفاف علم و علما را می نمود و برخلاف آن احترام شان شرعاً واجب است.

11- نفاق اندازی که بواسطۀ ترک مذهب و خرابی عقیده خود دراسلام انداخته بود؛ برطرف نمودم، زیرا تمام رویه را برطبق مذهب حنفی نمودم.

12- حساب، هندسه، انگریزی را که رواج داده بود؛ موقف کردم.

13- سنۀ قمری را که به شمسی تحویل داده بود؛ موقف کردم.

14- روزجمعه را که به پنجشنبه تبدیل کرده بود، متروک ساختم.

15- حقوق بیت المال را که بخواهشات نفسانی خود صرف کرده مصارف ملا و مؤذن و مساجد را قطع کرده بود؛ جاری ساختم.

16- امر معروف و نهی منکر را که مانع شده بود؛ رواج دادم.

17- حضرات مجددی را که پیشوای اسلامیان است؛ محبوس ساخته بود رها ساختم که تلقین دینی نمایند.

18- شراب خوری را که رواج داده بود بالکل موقوف کردم.

19- ملاعبدالله خان مرحوم سمت جنوبی را که در راه سربازی دین مقتول ساخته بود، امر دادم که مرقدش درست و آبادکرده شود.»(36)

حبیب الله کلکانی باصدور فرمان فوق الذکر همانگونه که خودش در نخستین روز ورودش به شهرکابل از نساختن مکتب سخن گفت، دروازۀ مکاتب رابست.  درحالیکه امان الله خان روزهای قبل از او در اعلامیۀ هژده فقره یی خویش الغای بسیاری از این مسایل را به اطلاع مردم رساند. آنگونه که سردارمحمدعزیزنعیم از سرداران خانوادۀ محمدنادرشاه (پسرسردارنعیم) می گوید:«ما می بینیم که یک سلسله حرکت های ارتجاعی هم دراین وقت صورت گرفت. مثلاً مکاتب بسته شد؛ زنها به کلی خانه نشین شدند؛ اعلان امیرحبیب الله کلکانی را ما به شمارۀ دوم حبیب الاسلام می خوانیم و اعلیحضرت امان الله خان هم در آخر تقریباً همین اعلان را در اثر فشار قبل از خلع خود قبول کرده بود.»(37)

اما حبیب الله کلکانی خواست تا با این فرمان که درجهت تحقق مطالبات علمای دینی مخالف امان الله خان و سران قبایل شورشی مشرقی صادر گردیده بود، مشروعیت و پذیرش سلطنت و اقتدارخود را تسجیل کند. "لودویک آدمک"نویسنده وپژهشگرمشهور  افغانستان شناس امریکایی نیز اقدام حبیب الله کلکانی را در بستن مکاتب همسویی به ذهنیت عامه تلقی می کند. او می نویسد:«حبیب الله با امواج عکس العمل ها به قدرت رسید و در حقیقت امر مخالف تعلیم و تربیه نبود و محض او و مصاحبانش، از آن چیزی جلوگیری کردند که در انظار عامۀ مردم بی نهایت نامطلوب و نامناسب می آمد. در واقع او مکاتب را نه ازلحاظ سیاست تربیتی بسته کرده بود بلکه صرف ازنداشتن بودجه و مصارف آن، مسدودکرده بود.»(38) 

صرف نظر از هرگونه توجیه و تعبیر در مورد انسداد مکاتب از سوی حبیب الله کلکانی، او با بستن دروازه های مکاتب، به دور اول شکل گیری و انکشاف معارف عصری در کشور  پایان داد. حبیب الله کلکانی نه تنها مجال حضور و انکشاف معارف عصری را گرفت و دروازۀ مکاتب را مسدود کرد، بلکه به آزادی مطبوعات که در سلطنت امان الله خان همچون معارف عصری در حال شکل گیری و انکشاف بود، نیز نقطۀ پایان گذاشت. نشریۀ انیس به عنوان اولین نشریۀ آزاد افغانستان که در دورۀ امان الله خان تأسیس یافته بود مصادره گردید و از نشر بازماند.

 

معارف درسالهای پادشاهی محمدنادر شاه:    

سردارمحمدنادرخان پس از احراز سلطنت در پانزدهم اکتوبر 1929(23میزان 1308 خورشیدی)، اهداف و برنامه های کار خود را در فرمان ده ماده ای منتشر کرد که از معارف در مادۀ هشتم آن فرمان بنام علم و فن تذکر رفته بود. اما در فرمان مذکور  تصمیم در مورد شروع مجدد معارف به شورای ملی موکول شد. درمادۀ هشتم تذکر رفت که:«علم و فن برای ترقیات دینی و دنیوی افغانستان از اهم ضروریات شمرده می شود و حکومت حاضر، این مسأله را خیلی اهم میداند. هر وقتیکه شورای ملی تشکیل  و وکلای ملت جمع شوند، امید است راه خوبتری نسبت باین مسأله یافته شود تا ملت خود را برای حفاظت خود علما مستور ساخته بتواند.»(39) 

میرغلام محمد غبار مؤلف افغانستان درمسیرتاریخ که از نزدیک شاهد و ناظر دگرگونی و تحول در عرصۀ معارف کشور در سالهای پادشاهی امان الله خان و محمدنادرخان بود از سیرمعارف در دورۀ سلطنت محمدنادرشاه و سیاست شاه در مورد معارف می نویسد:«نخستین کاریکه سلطنت نمود، انسداد مدارس زنانه، انجمن نسوان کابل و جریدۀ ارشاد نسوان بود. شاگردان افغانی را ازکشور ترکیه اجباراً رجعت داد و در زیر برقع و دلاق مستور نمود. همچنین شاگردان افغانی را از ترکیه احضار نمود وبراند، حتی نه نفر از اینها را بمجرد رسیدن درکابل داخل زندان نمود. درپایتخت محصلین صنوف عالیۀ لیسه های امانی، امانیه و حبیبیه را با تلقین و تحریک ازادامۀ تحصیل بازداشت، و بعضی را بنام کلان سالها از مدارس اخراج کرد. زیرا سلطنت از تربیۀ افراد سابق بیم داشت ومصمم بود نسل جدیدی پرورش دهد که بدون اطاعت کورکورانه از دولت چیز دیگری ندانند. همچنین دولت درتمام کشور مدارس متوسطه و ثانوی را به بست، وفقط درکابل لیسه های سابق را در برابر خارجی ها برای نمایش نگهمیداشت و آنهم درتحت اد ارۀ نظامی. یعنی مدیران مدارس مخصوصاً معلمین هندوستانی شاگردان را دشنام میدادند و لت و کوب میکردند. شاگردان مجبور بودند هر روزهنگام ورود مدیر درصحن مدرسه صف کشیده سلام نظامی ادا کنند، و با اندک فروگذاشت در برابر تمام صنف ها قفاق کاری شوند و درصورت اندک مقاومت ازمدرسه طرد گردند. آقای علی محمد وزیر معارف شخصاً در مکتب صنایع کابل چهارنفر محصل رشید را بگناه آزاد حرف زدن، روی میز بخوابانید و توسط چپراسیها مثل دزد و خاین ملی چوب بسیاری زد. هیچ متعلمی قادر نبود که درمدرسه از سیاست حرف بزند، و سعی می شد که جوانان نورس، جبون و متملق حتی جاسوس بار آیند.

با تمام این دسایس سلطنت نمیگذاشت معارف ازحدود نمایش و نام تجاوز کند، چنانیکه در طول چهارسال سلطنت نادرشاه تعداد شاگردان این معارف مفلوج و شرم آور فقط بالغ میشد بر 4591 شاگرد، و 165 معلم. در حالیکه فیض محمد زکریا وزیر معارف نادرشاه خود اعتراف نمود که درسال اخیر سلطنت امانیه تعداد شاگردان ذکور و اناث مدارس(مکاتب) رسمی افغانستان هشتادوسه هزار نفربود.

درچهارسال سلطنت نادرشاه مجموع مکاتب ابتدائی افغانستان بشمول پایتخت از27 باب تجاوز نمیکرد. تنها درکابل مدارس ثانوی و متوسطه قدیم(حبیبیه، امانیه، امانی دارالمعلمین زراعت، استقلال وصنایع) نگهداشته شد، و فقط درعوض مکتب طبیه، یک فاکولتۀ طب با رفقی سناتوریم تأسیس گردید و بس. به غرض کنترول و مشغول نگهداشتن شاگردان کابل نیز، دولت درسال 1310 شمسی انجمن کشافان را از طلبۀ معارف در زیر نظارت نظامی خاندان شاهی بساخت. سرپرست انجمن شهزاده محمدظاهر فرزند شاه، کشاف اعلی سردار محمدهاشم صدراعظم برادر شاه، قوماندان اعلی سردار شاه محمود وزیر حربیه برادر دیگر شاه رئیس شیر بچه ها سردار زلمی بود. تنها سکرتری این انجمن یعقوب خان سکاوت هندی و قوماندان بین المللی آن علی محمد خان وزیرمعارف از سلسلۀ شاهی نبودند. البته قسم نامه این انجمن پر بود از مواد خدمتگزاری بشاه و انقیاد بلا شرط بما فوقان.  . .   .  »(40) 

محمدنادرشاه با توجه به شرایط اجتماعی و فرهنگی افغانستان و اولویت به تحکیم پایه های اقتدار و حاکمیت خویش در جامعه، بر خلاف امان لله خان با وسواس و احتیاط در عرصۀ معارف گام گذاشت. به قول "ریه تالی ستیورات" نویسندۀ غربی:« نادرخان چند مکتب مردانه را افتتاح نمود ، گفت ما ملا ها را نمی رنجانیم. تعلیم و تربیه را تا زمانی که زمینه مساعد نگردد ترویج نمی کنیم »(41)

حتی محمدنادرخان دراولین دورۀ اصلاحات اجتماعی وفرهنگی سلطنت شاه امان الله که سمت وزارت دفاع را به عهده داشت بسوی برنامه های انکشاف معارف با دیدۀ شک وتردید می نگریست و از پروگرام رشد و توسعۀ معارف ابرازنارضایتی میکرد. او باری ناخشنودی خود را به وزیر مختار بریتانیا درکابل بیان داشت:« تعلیم و تربیه به شکل مبهم آن و به خطوط غیرمعین بکار انداخته شده است و پول چون آب جو به مصرف میرسد. در عین حال در بودجۀ قوای نظامی به صورت بیرحمانه تنقیضات رخ داده است و قدرت دولت به مشکل و به ندرت میتواند به صورت مؤفقانه جلو اغتشاشاتی را که در ولایات برپا شده است بگیرد.»(42)  

امابعداً که محمدنادرخان به پادشاهی رسید به گفتۀ پروفیسور لودیک آدمک:«حکومت

نادرخان روشی را اختیار کرد تا کار توسعۀ تعلیم و تربیه معاصر را سر ازنو ایجاد و آغاز کند مگر با کمال حزم و احتیاط و بدون نشرات ضروری و رنجاندن مردم آن را پیش برد تا به سرنوشت امان الله گرفتار نشود.»(43)

سیدقاسم رشتیا از نو جوانانِ جامعۀ روشنفکری سلطنت محمدنادرشاه که سپس در سلطنت پسرش محمدظاهر به کرسی وزارت رسید ، سیاست شاه مذکور را در واقع مبتنی بر تجارب تلخ گذشته و ناشی از ملاحظات محیطی و مقتضیات وقت تلقی میکند که برغم این ناگزیری بر بنیاد ترقی کشور و توجه به رشد معارف استوار بود:«رویکار آمدن محمدنادرشاه به یک گروپ دیگری که علاقمندی زیاد شخصی به امان الله خان داشتند و به افکار اصلاحی و مترقی ایشان بسیار معتقد بودند، گران آمده زمزمۀ مخالفت را بلند کردند و مخصوصاً به خط مشی محمدنادرشاه که زیادتر روی تجارب تلخ گذشته و عکس العمل های دورۀ اخیر سلطنت امان الله خان جهت ترضیۀ طبقات محافظه کار بنا یافته بود و طبعاً با ریفورم های رادیکال دورۀ امانیه تفاوت کلی داشت، شروع به انتقاد و ابراز مخالفت نمودند.

دراین شکی نیست که خط مشی محمدنادرشاه به قراری که اشاره شد طوری ترتیب یافته بود تا با افکار مردم محافظه کار و عنعنه پرست تصادم نکرده باشد. اما اساساً استقامت مترقی داشته و اساسات عمده را که عبارت از توجه به معارف و انکشافات عمومی مملکت باشد، در بر میگرفت.»(44)

محمدنادرشاه مکاتب دختران را که در دوران سلطنت حبیب الله کلکانی مسدود گردیده بود، نخست مسدود نگهداشت؛ هرچند سپس در سال 1931(1310) کورس قابلگی را در شفاخانۀ مستورات تأسیس کردو متعاقب آن مکتب نسوان رادرپایتخت فعال ساخت. در نخستین قانون اساسی دوران محمدنادرشاه در سال 1931 در حالیکه شکل گیری و انکشاف مکاتب تحت نظارت حکومت خوانده شد به تطابق تعلیم و تربیه در مکاتب با عقاید اسلامی تأکید به عمل آمد. در مادۀ 22 قانون اساسی در مورد مکاتب گفته شد:«عموم مکاتب افغانستان در زیرنظارت و تفتش حکومت میباشند تا امور تربیه و تعلمیۀ آنها برخلاف عقاید و مصطلحات اسلامیه نبوده بمنافع علمیه، فنیه و صناعیه موافق باشد. اما اصول تعلمیۀ که بامور اعتقادیه و مذهبیۀ اهل ذمه تعلق دارد اخلال کرده نمی شود.»(45) 

در آغاز سالهای 1930 نخستین سالهای سلطنت محمد نادرشاه یک تعداد مکاتب ابتدایی در ولایات تأسیس گردید. تعدادی از مدارس دینی و عنعنوی در چهار چوب مکاتب رسمی درآمد. در سال 1930 به تعداد 1590 شاگرد و 53 معلم در سیزده مکتب ابتدایی و ثانوی مصروف آموزش و تدریس بودند. جدول ذیل اسامی و انواع مکاتب افغانستان را در سلطنت محمدنادرشاه نشان میدهد:

نوع مکاتب

اسم مکاتب

شماره

نوع مکاتب

اسم مکاتب

شماره

دوباب ابتدایی

آقچه

20

عالی

حبیبیه

1

دوباب ابتدایی

ولایت هرات

21

عالی

امانیه

2

ابتدایی

قندهار

22

عالی

امانی

3

ابتدایی

قطغن و بدخشان

23

خصوصی

دارالمعلمین

4

ابتدایی

خان آباد

24

متوسطه

استقلال

5

ابتدایی

فیض آباد

25

تخنیکی عالی

صنایع

6

ابتدایی

رستاق

26

تخنیکی متوسطه

زراعت

7

ابتدایی

اندراب

27

عالی دینی

دارالعلوم و حفاظ

8

ابتدایی

جلال آباد

28

متوسط دینی

نجم المدارس(مشرقی)

9

ابتدایی

لغمان

29

متوسط دینی

دارالحفاظ میمنه

10

ابتدایی

میمنه

30

متوسط دینی

دارالحفاظ اندخوی

11

ابتدایی

اندخوی

31

ابتدایی

ابتدایی نمبر1شهر

12

ابتدایی

شیرین تگاب

32

ابتدایی

ابتدایی نمبر2شهر

13

ابتدایی

فراه

33

ابتدایی

ابتدایی شیوکی

14

ابتدایی

گردیز جنوبی

34

ابتدایی

ابتدایی ده خدایداد

15

ابتدایی

غزنی

35

ابتدایی

ابتدایی سراسیاب

16

ابتدایی

دایزنگی

36

ابتدایی

ابتدایی چهلستون

17

ابتدایی

چهاریکار

37

ابتدایی

ابتدایی مرکز مزارشریف

18

 

 

 

ابتدایی

ابتدایی تاشقرغان

19

                                                                               (46)

افزون بر مکاتب مسلکی زراعت و میخانیکی یک مکتب طبی یا پزشکی در واقع به شکل فاکولته برای تربیۀ داکتران و دواسازان در پایتخت تشکیل گردید:«شاه درمورد تأسیس مؤسسۀ طب با دکتور رفقی (رفقی بک تبعۀ ترکیه داکتر خانوادگی محمد نادرشاه بود)  مشوره نمود و او با فواد وربیع حکمت به کمک جوانان افغان نخست یک کورس کمپودری وبعد مکتب طبی راتأسیس نمودند. چون در آن زمان(1310) مکاتب عالی فارغ التحصیل نداشتندعجالتاًازصنوف ابتدائیه و رشدیه برای مکتب طبی محصلان انتخاب گردیدند. این مکتب درقلعۀ باقرخان، لیلیه بود، فارغان مکتب مدت یک سال ستاژ میکردند. اولین دستۀ فارغ التحصیلان مکتب طبی به حیث معاونین دوکتور طب در سال 1314 به جامعه تقدیم گردیدکه تعدادشان به ده تن بالغ می شد.»(47) 

محمدنادرشاه با تأسیس فاکولتۀ طب بنیان تحصیلات عالی را درکشور گذاشت که سپس پوهنتون یا دانشگاه کابل بروی این بنیاد ایجاد شد. یکی از فارغان دورۀ دوم فاکولتۀ طب می گوید:«فرمان تأسیس فاکولتۀ طب ازطرف اعلیحضرت محمدنادرشاه به وزارت معارف صادر گردید و به تاریخ اول عقرب 1311 خورشیدی فاکولتۀ طب افتتاح گردید و طرح سابقه بعد از چهل سال عملی گردید. مجموعاً ده نفر که پنج نفر از مکتب امانیه که بعدها استقلال نامیده شد و پنج نفر از مدرسۀ (مکتب)حبیبیه به این فاکولته وارد شدند.»(48)

محمدنادرشاه به شکل گیری و انکشاف مکتب حربی توجه بیشتر نشان داد. او به  ایجاد مکتب حربی در پایتخت مبادرت ورزید. مکتب حربی که در آغاز فاقد تعمیر و محل مشخص تدریس بود از خانۀ صدراعظم سردار عبدالقدوس خان به عنوان محل درس مکتب حربی استفاده می شد. محمدنادرشاه سپس در سال 1933 هستۀ پوهنتون حربی(دانشگاه نظامی) را با تهداب گزاری ساختمان برای پوهنتون مذکور در جوار بالاحصار کابل گذاشت. به نوشتۀ یکی از معلمین ترکی مکتب حربی:« شاگردانی که دراین مکتب زیرتعلیم قرارداشتندبه اساس فرمان محمدنادرشاه از صنف های نهم و دهم مکتب های ملکی آورده می شدند، زیرا دراین دوران درکابل کدام لیسۀ حربیه نبود. درمکتب حربیه مکی بک نام یک افسرترکی مضمون Tactics را تدریس میکرد و باقی آموزگاران اکثراً افسران تعلیم یافته ترکیه بودندکه دردوران بغاوت بچه سقاء برضد امیرامان الله خان درس های خویش را نیمه تمام گذاشته بودند.»(49)

اعزام محصلین برای ادامۀ تحصیل به خارج از افغانستان در سال 1931 از سر گرفته شد. تعداد معدودی از محصلین که شمار شان به 19 تن می رسیدند در سال های 1931 و 1932 به دانشگاه های امریکایی و اروپایی اعزام شدند. با وجود این،

شاه به بسیاری از اهل معارف عصری و تحصیل یافتگان در مؤسسات تحصیلی و آموزشی کشورهای خارجی فرصت کار و اشتغال در کرسی های دولتی را نداد. محمدنادرشاه با برادرانش یک حکومت خانوادگی ایجاد کردند که مدیریت و رهبری در تمام عرصه های حیات جامعه در دست افراد خانوادۀ شاه بود و فراتر ار افراد منسوب به قبیلۀ شاه(قبیلۀ محمدزائی) نمی رفت. به نوشتۀ مؤلف افغانستان در مسیر تاریخ:«قبل از سلطنت نادرشاه تنها درترکیه 205 نفر محصل افغانی بشمول ده نفر دختر مشغول تحصیل درشقوق نظامی و ملکی بودند که از آنجمله یکعده هنگام اغتشاش بکمک شاه امان الله به افغانستان مراجعت کردند، و بقیه در سلطنت نادرشاه احضار گردیدند. اما ازتمام اینها فقط چند نفری که محمدزائی و یا وابسته دولت جدید بود، در اردوی کشور جا داده شدند.

عین این رویه در مورد تمام شاگردان افغانی در جرمنی و فرانسه و ایتالیا و شوروی تطبیق گردید.»(50)  

محمدنادرشاه همچنان با نویسندگان و مطبوعات آزاد که به گونه ای با معارف و اهل معارف پیوند داشتند دارای روابط خوب نبود. او نشریۀ انیس یگانه نشریۀ آزاد کشور را که پس از سقوط سلطنت حبیب الله کلکانی دوباره انتشار میافت، مصادره کرد و محی الدین انیس بنیانگذار و مدیر مسؤل این نشریه را به زندان افگند.

علی رغم احیای دوبارۀ معارف عصری در دورۀ پادشاهی محمدنادرخان، معارف  هیچگاه به رشد و انکشاف دورۀ پادشاهی امان الله خان برنگشت. توسعۀ معارف در این دوره متناسب به نیازمندی جامعه و منطبق به نیاز دفتر ها و ادارات حکومت در عرصۀ انجام ماموریت های حکومتی نبود. هرچند شاه مذکور با احتیاط و محافظه کاری به باز سازی معارف عصری پرداخت و با تأسیس فاکولتۀ طب درکابل، بنیان آموزش و تحصیلات عالی را در کشور گذاشت. حتی حادثۀ قتل محمدنادرشاه در پیوند با موضوع معارف صورت گرفت. او بروز هشتم نومبر 1933 برابر با هفدهم عقرب 1312 از سوی یک شاگرد معارف زمانی به قتل رسید که در باغ قصر سلطنتی شهادت نامه های فارغان لیسه های کابل را به شاگردان توزیع میکرد. وی هنگام توزیع شهادت نامه از سوی عبدالخالق متعلم لیسۀ نجات با ضرب تفنگچه کشته شد.

                                                                                               ادامه دارد