نویسنده: معراج امیری  

      کلن 2007-11-28

 

خشونت در  تاریخ و سیاست

 

میگویند وقتی آدم از فرزندش آبیل پرسید: "برادرت کجاست؟ " در حقیقت خشونت زاده شده بود. با تاسف باید گفت که تاریخ بشر از آغاز تا امروز بخون تحریر شده و هیچ ملتی و قومی را در تاریخ سراغ نداریم که مبرا از خشونت باشد. خشونت ازمبارزه انسان با طبیعت بخاطر بقا آغاز گردیده وتا امروز در اشکال بسیار وحشیانه تر آن تبارز میکند. نه تمدن کهن چین , مصر, یونان و روم از آن مبرا بود نه کلیسای کاتولیک, نه تمدن اسلام و نه هم نظام متمدن  سرمایداری امروز. با وجودیکه نظر حاکم و نظر نویسنده " گزینه خشونت .." آنست که در میان اقوام غیر متمدن  خشونت بیشتر است اما با تاسف واقعیت های تاریخ خلاف انرا ثابت میکند. ممکن است در یک جامعه متمدن خشونت فردی کمتر باشد اما  خشونت ساختاری و افزاری شده ای که دولتهای "متمدن" اروپایی بعد از دوره روشنگری و در قرن 20و 21 با وجود فریاد های  دفاع از حقوق بشر،بخاطر منافع اقتصادی سیاسی و استراتیژیک خود  بکار برده و میبرند, بمراتب ابعاد وسیعتر و غیر انسانی تر دارد نسبت به خشونت در میان اقوام غیر متمدن درگذشته  وحالکاش تاریخچه خشونت در جامعه ما خلاصه به 250 سال زمامداری سلاله سلطنتی سدوزایی و محمدزایی میشد. واقعیتهای تاریخی سخت سر تر از آنست که تنها با پاره کردن چند صفحه ای از تاریخ و یا ساده ساختن قضایای بغرنج سیاسی و  پا قرینه سازی های غیر علمی آنرا کتمان کنیم. تاریخ هاییکه غرض آلود نبوده, نه بخاطر اهداف مشخص سیاسی و نه در پرتو ذهنیت  قومگرایانه  بلکه با واقعنگری نوشته شده است, خلاف آنچه را ثابت میکند که بعضی از " تاریخ نویسان" ما در این اواخر در تلاش ثبوت آن اند.         تاریخچه خشونت در جامعه ما نه در 250 سال قبل آغاز شد و نه هم به این زودی ها پایانی خواهد داشتخشونت و قهر  واژه های خشونت و قهردر زبان دری مترادف واژه های انگلیسی Aggression وViolence که معنی لغوی آنها تهاجم و حمله و همچنان زورگویی و قهراست, مورد استفاده قرار گرفته و  در رشته های مختلف علوم اجتماعی مانند روانشناسی, سیاست و جامعه شناسی بگونه تخصصی تر آن را تعریف میکنند. با وجود آنهم این واژه نادقیق بوده و اکثراٌ رنگ و بوی ایدیولوژیک را بخود میگیرد.

  واژه خشونت را دانشمندان رشته روانشناسی چنین تعریف میکنند:  "هر عملی که باعث وارد نمودن ضربت فزیکی و یا روانی بر دیگری گردد, خشونت است. " و دوگونه تبارز آنرا از هم تفریق میکنند: 1- خشونت روانی. 2- خشونت اجتماعی (فزیکی) در بررسی از خشونت روانی, روانشناسان در تلاش آنند تا عوامل جنیتیک و روانی و همچنان تاثیرات محیط اجتماعی را در رابطه ایجاد خشونت فردی جستجو نمایند. برای بسیاری از آنها این سوال مطرح است که انسان از بدو تولد خشونت را در خود حمل میکند و آنرا بقایای خصوصیات حیوانی انسان میدانند که از آن بمثابه وسیله تبارز موجودیت خود و یا بعنوان افزار رسیدن به اهداف خود, استفاده مینمایند. اما این خصوصیت حیوانی انسان در چهار چوب ارزش های اجتماعی تا حدودی مهار گردیده و اجبار وابستگی فرد به جامعه زمانی متبارز میگردد که این ارزشها, قوانین و هنجار ها در کاربرد بیرونی خوداعمال فرد را کنترول نموده و محدودیت های اجباری ایجاد کند.

اما خشونت یک عنصر اساسی زندگی اجتماعیست و در میان تمام واحد های اجتماعی, از خوردترین سلول ی آن یعنی خانواده تا گروه های بزرگتر اجتماعی را احتوا میکند.  چه بسا که در بسیاری از جوامع خشونت یک امر عادی روزمره و حتی ضروری شمرده میشود. لت وکوب شاگردان مکاتب و مدارس در جامعه مایک امر ضروری شمرده میشد. پدران  در وقت  شمول فرزندان شان به مکتب و مدرسه به ملا و معلم میگفتند : " گوشت و پوستش از تو, استخوانش از من" آنهاییکه این همه از خشونت شاهان شاکی اند بهتر است یک بار در روابط خانواده گی خشونت را ارزیابی کنند که در جامعه ما "شاه خانواده"  چه خشونتی را بر اعضای فامیل اعمال میکند. زنان بخاطر هیچ و پوچ از طرف شوهران پدران و برادران و حتی اقارب شوهران  شان مورد ضرب و شتم قرار میگیرند.  قتل زنان در خانواده بخاطر "دفاع از ناموس" بدون اثبات جرم,  در جامعه امر عادیست که در اکثر موارد نتایج  محاکمات هم به نفع قاتل فیصله میشود. در بسیار جوامع و از جمله درجامعه ما خشونت یک "ارزش" است. چون نظام خانوادگی, پرورش و آموزشی ما تا هنوز بر مبنای آن استوار میباشد.   خشونت افراد عادی جامعه در هر صورتی با محدودیت هایی مواجه بوده تا زمانیکه در محدوده ای خانواده باشد کمتر جلب توجه مینماید اما زمانیکه آرامش یک گروه بزرکتر اجتماعی را برهم زده تکرار عمل صورت بگیرد در آن صورت گروه های اجتماعی در برابر آن واکنش نشان داده  یا طرد جامعه میگردند و یا در موقعیتی قرار داده میشوند که نتوانند جامعه را متضرر بسازند . اما اگر فردی و یا گروهی موفق شد خود را ورای اجتماع و ارزشهای اجتماعی قرار دهد, بی تفاوت که با چه وسایلی در این موقعیت قرار میگرد, در آن صورت به ارزشهای اجتماعی کمتر پابندی نشان داده و بخود اجازه میدهد بخاطر تبارزموجودیت, حفظ قدرت و یا رسیدن به اهداف خود, از هر وسیله ای ممکن استفاده نموده و خشونت بدون مرز اعمال نماید, چنین افراد یا گروهی پابند هیچ قانونی و ارزش اجتماعی نبوده و با ایجاد رعب وترس تداوم حاکمیت خشونت بار خود را بر جامعه تحمیل نموده و هرگونه مقاومتی را سرکوب میکنند. عاملین چنین خشونتی اکثراً شاهان مستبد و دیکتاتوران اند که برای اعمال خود توجیهات دینی نیز آماده دارند. اما شدت عمل خشونتبار این مستبدین یک سان نبوده و وابسته بخصوصیات روانی, محیط و تجارب اجتماعی آنها میگردد که  در آن تجربه حاصل کرده و رشد نموده اند. ما در میان زمامداران خود کامه جهان به افرادی بر میخوریم که با وجود آن که ورای تمام ارزش های مرسوم جامعه قرارداشتند, اما در حیات روزمره و رسیدن به اهداف, زیاتر از تدبیر استفاده کرده اند تا از خشونت و قهر. اما در مقابل کسانی را سراغ داریم که هر مانعی را چه کوچک و چه بزرگ با وحشت بربریت از سر راه خود دور کرده اند. اگر رنگ سرخ میعار خشونت باشد و رنگ سفید میعار ترحم , هر انسانی نظر به میلان استفاده از خشونت وقهر و یا گذشت, تسامح و ترحم در داخل این اسکالا جایگاه متفاوتی را اشغال خواهد کرد. در اکثرموارد دانش و دینداری مانع اعمال خشونت نگردیده چه بسا که دین عامل توجیه جنایت گردیده است. امیر تیمور گورگانی با وجودیکه به گواه تاریخ مرد با فرهنگ و دانش و مسلمان معتقدی بود اما در اعمال خشونت وحشی تر از حیوان عمل میکرد. او خود در مورد فتح سبزوارمینویسد: " وقتی آفتاب به وسط آسمان رسید من از دروازه غربی قدم به شهر گذاشتم و مشاهده کردم که کوچه ها مستور از لاشه اموات و خون خشک شده است... در بعضی از کوچه ها چشمم بجوی خون افتاد.... قلبم از مشاهده کوچه های مستور از خون شگفته شد زیرا من از جوانی از مشاهده خون دشمنان خود لذت میبردم وهر چه برسنوات عمرم می افزود, بیشتر میفهمیدم که خونریزی کلید قدرت و تحصیل عظمت است."1( 75-76) " بعد از آنکه سر ها در دوطرف شهر گرد آمدند بمن اطلاع دادند که نود هزار سر در دو جهت شرقی و غربی سبزوار جمع آوری شده است"2(ص 77)  در مقابل سلطان حسین بایقرا نواده و هم تبار او  مرد حلیم و با گذشتی بود. هردو در دولتها یا اگر دقیقتر بگوییم امپراتوری ها پیش مدرن صاحب اختیار رعایای خود بوده و ماورای قوانین و ارزشهای و میعار های تعیین شده اجتماعی قرار داشتند, اما متفاوت عمل می کردند.  ما در تاریخ صد سال اخیرخودهم عبدالرحمن داریم وهم امان الله, هم نادرشاه و هاشم خان داریم و هم ظاهر شاه . اینها همه از یک تبار بودند. اما هرکدام در اعمال خشونت هم سان نبودند. این حقایق تاریخی نشان میدهد که اعمال خشونت در دولتهای پیش مدرن وابسته و متکی به قوم و تبار نبوده بلکه  وضع روانی افراد و همچنان شرایط اجتماعی سیاسی نیز در آن نقش متبارز و عمده داشته است

 ادعای اینکه خشونت در 250 سال اخیر در افغانستان شدت و حدت بیشتری داشته و احمدشاه درانی بنیان کذار امپراتوری جدید افغانی در عمل خشونت و شدت بیشتری داشته و دامنه ای آن خلاف میعار های انسانی, حقوق بشر و اسلامی از کشور ما تا کشور های همسایه گسترش داده شده است, و آن هم بخاطریکه پشتون تبار بوده است, برای هر انسان با عقل سلیم سوال بر انگیز است که آیا مدعیان چنین ادعا سرشته ای از علم سیاست و جامعه شناسی دارند؟  در این که اعمال احمد شاه درانی در سنجش با میعار های امروزی اعلامیه جهانی حقوق بشر قابل محکومیت است, جای شکی وجود ندارد اما  آیا میعارهای انسانی مدرن امروز جامعه بشری در جامعه دوصد سال قبل اروپای پیشرفته دارای اعتبار امروزی بود که ما از یک امپراتوری که دولتش بر مبنای قومی و مناسبات کهن اجتماعی بنا یافته بود, چنین انتظاری داشته باشیم؟ آیا ناپلیون امپراتور فرانسه بعد از انقلاب کبیر فرانسه و عصر روشنگری دست به اعمال مشابه مانند احمدشاه درانی نزد؟  صرفنظر از اینکه همین امروز هم, زور گویی بر تمام معیار های قبول شده اعلامیه حقوق بشر تفوق داشته و ما همه روزه شاهد اعمال ضد میعار های وضع شده  حقوق بشر از جانب کشور هایی هستیم که خود داعیه دفاع از حقوق بشر را به سینه میکوبند. (عراق, فلسطین, کشور های افریقایی) تازه ترین قضایا در کشور برما به وقوع پیوست که تظاهرات مسالمت آمیز روحانیون بودایی و مردم آن به شکل وحشیانه سرکوب و صدها انسان به خاک و خون کشانیده شدند. این عمل در ظاهر امر از جانب دیکتاتوران بومی این کشوراعمال گردید اما در عقب آن منافع سرمایه های بزرگ کنسرن های بین المللی مانند یونیکال امریکایی توتال فرانسوی و چندین کمپنی انگلیسی قرار دارد. این دیکتاتوران نظامی  مردم کشور خود را وادار بکار اجباری در دستگاه های مربوط به این کمپنی ها میکنند.

 در طول تاریخ تمام کشورگشایی ها توام با خشونت بدون در نظرداشت روابط تباری و قومی مشخصه امپراتوری های بزرگ و دولتهای مطلقه زور مند  بوده است.   کشور گشایی های ناپلیون در اروپا و افریقا, کشور گشایی های بریتانیا در آسیا و افریقا, اسپانیا در امریکای جنوبی, کشورگشایی های روسیه تزاری در اروپا و آسیا قبل از احمدشاه وبعد از آن هم صورت گرفته و هیچ یک آنها در خشونت و تاراج دست کم از احمد شاه نداشته اند. قبل از احمد شاه درانی کشور گشایان دیگری هم به هندوستان لشکر کشیدند ومانند احمدشاه دست به قتل و چور و چپاول زده و پابند هیچ میعار اخلاقی و دینی نبوده اند. محمود غزنوی سلطانی که از تعصب اسلامی هر کسی را که متهم به معتزله میشد سر میبرید , در هندوستان بیشتر از احمدشاه و دیگران خونریزی کرد, مثال برجسته ای آنست. کسیکه دربارش پر از شاعران و دانشمندان بود و امروز بسیاری به فرهنگ دوستی او مباهات میکنند. شاه شجاع شاه فارس و ممدوح خواجه حافظ شیرازی که خود شاعر و دربارش محل تجمع علما و شاعران بود, امیر مبارز پدر خود را کور کرد و با یکی از زنانش ازدواج نمود. او برعلاوه امیر ویس فرزند خود را با زهر بقتل رسانید و فرزند دیگر خود شبلی را کور کرد.

 و یا در فاصله زمانی بسیار نزدیک نادر افشار خراسانی  پیش از احمدشاه به هند حمله کرده و در اعمال خشونت و قهر و قتل عام مردم دهلی بهتر از احمد شاه درانی عمل نکرد. این حقایق تاریخی شاهد آنست که خشونت سلاطین در جوامع پیش مدرن تابع قومیت, دانش و فرهنگ نبوده است. در تاریخ جوامع بشری تنها خانواده های سدوزایی و محمدزایی نبودند که دست به پدر کشی, فرزندکشی و برادر کشی زدند صفحات تاریخ بشر و بخصوص حوضه فرهنگی کشور های اسلامی مملو از چنین جنایات است.

 در این جای شک نیست که که حملات کشور گشایان از جمله احمد شاه بر مبنای انگیزه های مختلف صورت گرفته که تفریق آن ایجاب تحقیقات جداگانه را مینماید اما بهر صورت انگیزه اقتصادی قویترین جانب آنرا میسازد. اما عده ای از نویسندگان با وجود ادعای بلندبالای نوشتن تاریخ " واقعی" از تاریخ همان " "واقعیتی" را میپذیرند که بمذاق خود شان برابر باشد و در خدمت اهداف سیاسی شان قرار بگیرد. آنها تلاش میکنند  "واقعیت " خود را در لفافه های مذهبی و میعار های حقوق بشر مدرن در پشت پرده های از ابهام و قرینه سازی ها به خورد دیگران  بدهند. آنچه مسلم است, اینست که هدف این نویسندگان از این نوع " تاریخ نویسی" نشان دادن و ثبوت  برتری تباری خود شان و متهم ساختن تبار دیگری به خشونت و وحشت است. این نوشته ها اکثراٌ بمنظور خاص دامن زدن به کینه توزی های قومی و تفرقه افگنی های مغرضانه صورت گرفته و بگونه ای غیر مستقیم دست دشمنان خارجی افغانستان در این شرایط بحرانی نیز در آن شامل بوده و از آن نفع میبرند. اما هدف اصلی این نویسندگان که تلاش میکنند تا ذهنیت ها را به گذشته رجعت بدهند, پنهان نمودن جنایات دوران معاصر و به خصوص دو دهه اخیر است. آنها با پاره نمودن اوراقی از تاریخ میکوشند یک بخش ازعاملین جنایات سه دهه اخیر را که به تبار خود شان مربوطندد و یا وابستگی های گروهی دارند, به بره های بی آزار تبدیل نمایند. جناحهای خلق و پرچم با سیاه کردن صدها صفحه, تاریخ را مطابق میل خود خود وارونه ساخته و "واقعیت" خود را تاریخ می انگارند (کشتمند, پنجشیری , غوربندی, عظیمی) هواداران حکومت چهار ساله مجاهدین تاریخ را به زعم خود تحریف نموده و در تاریخ آنها این گروه ها نه سهمی در ویرانی کابل داشته اند,  نه چور چپاول کردند نه بزن کس تجاوز نمودند نه دختر کسی را مجبور به ازدواج اجباری کردند, نه ملک جایداد کسی را غضب نمودند و نه آقای ربانی زمینه های تقویت فرزندان دینی خود یعنی طالبان را آماده ساخت. نه میخ بسر انسانها کوبیده شده و نه داشته های فرهنگی ما به تاراج رفته است. اصلاٌ در این دوره خشونتی وجود نداشته تمام این جنایات باید از صفحه تاریخ حذف گردد, تا رو سیاهی تاریخی این رهبران که گاه گاه کاسه لیسان شان بی شرمانه  ازآنها دیموکرات های تمام عیار میسازند و صفحات بسیاری را در وصف آنها سیاه میکنند, در زیر پرده های از ابهام مستور گردد و آنها به افتخار امروز دوباره خود را مستحق انحصار کامل قدرت بدانند.

هواداران طالبان که  شئونیسم پشتون تباری را در خدمت گرفته اند, "طالبان عزیز" را مظهر "حاکمیت ملی" و مدافع "تمامیت ارضی" میدانند, تلاش دارند قتل قتال های دسته جمعی, ویرانی ها, هتک حرمت کرامت انسانی, از میان بردن آبدات تاریخی, استبداد بی پایان در حق زنان و بالاخره برقرار نمودن نظام قرون وسطایی را به شکلی از اشکال توجیه نموده و به این ترتیب صفحاتی سیاهی از تاریخ سی سال اخیر را کتمان نمایند. بیشرمی تا جایی میرسد که بحکومت این جهال تاریخ "مشروعیت " قایل هستند. سوال اینجاست که طالبان این مشروعیت را از کجا بدست آورده اند؟ مشروعیت الهی , مشروعیت عنعنوی, مشروعیت میراثی یا مشروعیت دیموکراتیک؟ یا مشروعیت که آی اس آی و بن لادن و شهزاده ترکی فیصل  با پطرو دالر ها و سلاحهای خریده شده شرکتهای فراملی امریکایی به آنها اهدا کرده است. این تشنگان قدرت که مغرضانه خود را مدافع پشتون ها جا میزنند برعلاوه دامن زدن آتش تفرقه بزرگترین جفا را به حق قومی میکنند که هم قربانی خشونت های طالبان و القاعده اند وهم در آتش بمباردمانهای طیارات امریکایی میسوزند.

این ندافی تاریخ معاصر باید  صورت بگیرد تا عده ای معدودی از خائنین و مداحان قلم بدست شان که  در پناه آن ایل واین قوم  سنگر گرفته و با دامن زدن تفرقه قومی و رجعت دادن ذهنیت ها به گذشته, اعمال جنایتکارانه ای  ولی نعمتان خود را یا توجیه نمایند و یا با قرینه سازی های تاریخی تفرقه افگنانه واقعیت های امروز را درهم و برهم بسازند. بم هاییکه در مناطق مختلف کشور ما به اشکال مختلف باعث قتل های دسته جمعی میشود از هر قوم و تباری قربانی میگیرد و این درد مشترک تمام اقوام مسکون کشور ماست. کدام احصائیه وجود دارد که در انفجار انتحاری کابل چند تاجک و چند ازبک هزاره و یا پشتون جان خود را از دست دادند. همچنان در واقعه المناک بغلان که عاملین آنرا باید در رقابتهای درونی دستگاه دولت جستجو کرد, کسی نمیداند که چند طفل مربوبه کدام قوم و تبار بود.   کسانیکه جنایات طالبان را ناشی از موجودیت خشونت " با بافت بخصوص" مربوط به قوم پشتون میدانند, فراموش میکنند که فقط انگیزه های شهادت و رفتن به جنت است که آنها را آماده خودکشی و قتل دیگران میکند نه انگیزه وابستگی به این و یا آن قوم. در عقب شستشوی مغزی آن نوجوان 14 ساله طالب که با انگیزه های مذهبی بمثابه وسیله دست به عمل کور میزند , سیاستهای خشونت ساختاری نهفته است که سراغ آنرا باید در واشنگتن, لندن , ریاض , اسلام آباد و تهران گرفت.

وقتی احمد شاه نظر به عدم مراعات میعار های اسلامی محکوم به اعمال خشونت میگیرد و اولاده ای او متهم میشود که برای دست یافتن به قدرت و سلطنت خلاف میعار های انسانی و اسلامی دست به برادر کشی ها زدند, باز هم عقل سلیم سراغ تاریخ میرود و این سوال را مطرح میکند که خلافت ها و کشورگشایان امپراتوری بزرگ اسلامی در فتوحات خویش تا کجا پابند میعار های اخلاقی واسلامی بودند؟  از چهار خلیفه صدر اسلام  سه خلیفه بنا به عوامل سیاسی به قتل رسید.  جنگهای های صفین و جمل,  قتل عام اولاده علی خلیفه چهارم در کربلا, برادر کشی های دوران خلافت عباسیان و صدها مثال دیگر همه بیانگر خشونت در تاریخ اسلام توام با انگیزه های سیاسی بوده است. همچنان برخورد کشورگشایان عرب که همه مسلمانان متعهد بودند, در ممالک مفتوحه توام با قهر و خشونت بود.  در تاریخ سیستان آمده است که : در حمله به سیستان ربیع بن زیاد سردار عرب که در مسلمان بودن او هیچ شکی وجود ندارد, برای ارعاب مردم دستور داد تا "صدری بساختند از آن کشتگان (اجساد کشتگان)  هم از آن کشتگان تکیه گاه ها ساختند و ربیع بن زیاد بر شد و بر آن نشست .... و قرار شد مردم سیستان هر سال هزار هزار (یک ملیون درهم) به امیر المومنین بپردازند."3  قتیبه بن مسلم در دوام فتوحات خود در خراسان در جنگ با مردم تالقان "بسیاری از مردم آنجا را بکشت و اجساد کشتگان را در دو صف چهار فرسنگی ( معادل تقریبا" 24کیلومتر) بر دو سوی جاده بیاویخت"4. این چند مثال مختصر بیانگر آنست که قهر و خشونت مربوط به قوم خاصی نبوده و اعتقادات دینی هم مانع آن بوده نمیتواند. هر قومی و پیروان هر دین و مذهبی در مراحلی از تاریخ دست به جنایت وخشونت زده اند که صفحات تاریخ گواه آنست. اینکه در دنیای مدرن امروز بمثابه جنایت محکوم است یک طرف قضیه است اما "چنین بود رسم دیار کهن". در آن زمان ایجاد امپراتوری ها به زور شمشیر در تمام دنیا  مایه افتخار و سرافرازی بود نه مایه سرافگندگی.ناپلیون برای مردم کشوری پیشرفتهً مانند فرانسه قابل افتخار است. روسیه به پتر کبیر مباهات میکند و مغولستان به چنگیز خان. عده ای ازماها به سلطان محمود, عده ای به احمد شاه و عده ای هم حتی به امیر تیمور کورگانی.   بیان واقعیت های تاریخ در قید شرایط زمانی و مکانی رسالت هر تاریخ نویس است اما قرینه سازی های تاریخی بخاطر دست یافتن به اهداف معین سیاسی و یا دامن زدن تفرقه های قومی, و تربیه جوانان با روحیه کینه توزی خیانت بزرگیست  به تاریخ و نسل های آینده.

 

رویکرد ها:

1-      منم تیمور جهانگشا , سرگذشت تیمور بقلم خود او انتشارات کتاب , پشاور 1999 ص 75-76

2-      همانجا ص 77

3-      تاریخ سیستان مولف ناشناس ص 43 تهران 1373

4-      تاریخ طبری, محمد بن جریر طبری تهران 1342  ج 9 ص 3827