سنجشی بر ديدگاه های لطيف ناظمی، اکرم عثمان و جاويد فرهاد پيرامون پديده ای روشن انديش

 

 

ديرگاهيست، که پديده اي روشن انديش، نه تنها گل سر سبد بسياری از تارنما ها، که گفتار باب روز بيشينه ای از پژوهشگران همزبان درونمرزی ما گرديده است.

بسياری از دانشمندان و دانش پژوهان ما پيرامون روشن انديش چيز های فراوانی گفته و نوشته اند، که از ميان شان دوسه نويسنده را برميگزينيم.

به کسانيکه به گفته ای خود شان هنوز خام اند و دست شان به سوی استاد دراز است، تا چيزی از نشخار نشخارشدگان به ايشان بدهد، کاری نداريم! به آنهای که به جای آموختن و پژوهيدن، می گويند: ...  اين وظيفه بزرگان ماست كه ما را متوجه اشتباهات ما نمايند. ... ما وجود داريم و خــواهي نخواهي آينده اين كشور هستيم.“ کسی نيست، که از اين ”آيندگان بپرسد، که بزرگان تان کدام کوس فيل را به خنجر زدند، که شما بزنيد؟

چنانکه خواهيد ديد، در بسياری از نوشتار چهره ای راستين روشن انديش نمايان نيست و سرشت پديده ای روشن انديش برای بسياری از پژوهشگران ناآشنا است، يکی آخوند را زير پوشش روشن انديش می آورد، ديگری فرمانروايان، تباهکاران و خونريزان خلقی پرچمی را روشن انديش می داند و آن يکی خودش را، با آنکه ساليان به درازی در رسانه های گروهی اين تبهکاران چکامه و داستان و سرود مرگ سراييده است، روشن انديش می داند!

پيش از آنکه پديده ای روشن انديش را از ديدگاه خود و روشن انديشان همزبان خود بکاويم، به ديدگاه های پژوهشگران مان لطيف ناظمی، اکرم عثمان و جاويد فرهاد می نگريم. ناگفته نماند، که بيشتر نوشتار اين پژوهشگران در تارنمای آسمايی لنگر انداخته اند.

درست همانگونه که پيشتازان دانش نوشتار مان لطيف ناظمی و اکرم عثمان از گفتگو پيرامون پديده ای روشن انديش دريغ نورزيده اند، دانشور پرکار و ورزيده ای مان جاويد فرهاد نيز در برافراشتن درفش خستگی ناپزير پژوهش، از پای ننشسته است.

لطيف ناظمي گفتار خود را با واژگان: ”روشن انديش زاده ای روزگار روشنگری و روزگار خرد“ است، می آغازد، مگر به جای تهکاوي و پژوهش، دست به واژه نامه ها می برد و از اندرون آنها واژه ای ”منور“ را در می يابد و با خوشنودی فراوان، آنرا با واژه ای روشن انديش برابر دانسته و به آن بسنده می کند!

اکنون، اگر واژه ای منور را به زبان خودمان برگردانيم، از درون آن چيز ديگری بی از روشن و يا روشن شده درنمی آيد. پس واژه ای منور يا روشن، نه سروکاری با واژه ای روشن انديش دارد و نه هم پيوندی با خردگرايی و روزگار خرد!

منور واژه ايست، که در هرات به آخوند ها گفته می شد. مردم، پاره ای از موی سپيدان را آدم های نورانی می ناميدند و يا می گفتند، که يارو ريش نورانی يا چهره ای نورانی دارد! پس می توانيم بگوييم، که هيچکدام اين پديده ها با انديشيدن و يا روشن انديش سر و کاری ندارند.

شايد بگوييد، که مردم هرات روشن انديش را منور می نامد!

يکم، آنچه مردم می گويند و می نامند، به روشن انديش و گفتگوی روشن انديشانه سر و کاری ندارد، مردم و روشن انديش دو پديده ای جدا از هم اند. يکی با انديشيدن، تاريکی ها را روشن و پوشيدگی ها را آشکار می سازد و ديگری در زير آوار پديده های کهنه و بيهوده می لولد.

دوم، چه هنگامی مردم هرات به روشن انديشان رده ای يکم مانند کريم يورش و ... يا روشن انديشان رده ای دوم مانند عبدالاله رستاخيز و ... يا روشن انديشان رده ای سوم مانند حفيظ صارم و ... منور و يا نورانی گفتند؟ اين ماييم، که آخوند منور را در زير پوشش پديده ای روشن انديش می آوريم.

يک منور می تواند با هر پديده ای ديگری، بی از پديده ای روشن انديش سر و کار داشته باشد. حافظ و مولانا و بيدل و اسماعيل سياه تان منور، مگر يورش و بدخشی و رستاخيز و کلکانی روشن انديش بودند. روشن انديش با انديشيدن، پديده های تاريک را می شکافد و پديدار می سازد، مگر منور، برای آنکه از درگاه خدا رانده نشود، پای از چهارچوب باور های آسمانی بيرون نمی نهد!

لطيف ناظمی به اين گمان است، که گويا روشنفكر جهان عقبمانده ، نياز دارد، همواره خود را در برابر يك متجاوز قرار دهد تا به اين وسيله از داوري سخت تاريخ رهايي يابد. به اين آرش، که روشن انديش پديده ای گنهکاريست، که اگر لشکرکشی را بهانه نسازد، از داوری سخت تاريخ رهايی نمی يابد! يا اگر روس ها به افغانستان لشکر نمی کشيدند، روشن انديش گنهکار آن را تاريخبه دار می آويخت!

نمی دانم روشن انديش چه گناهی کرده و يا می تواند بکند، که ... در ذهنيت خود ، نوعي نياز به تجاوز ديدگي را ميپروراند تا هر نوع گناهي را به گردن ديگري ... بيندازد تا بتواند معصوميت خود را به رخ همگان بكشاند؟

آيا در برابر لشکرکشان ايستادن، يا مشت لشکرکش زادگان را باز نمودن و از ايشان بازجوييدن، گناه است؟

لطيف ناظمی در بخش ديگر گفتار خود می نويسد، که ... کلمة روشنگر در فرهنگ ما پيشينهء درازتري دارد.او پيوندی ميان پديده ای روشنگری و مولانا و بيدل و اسماعيل سياه در می يابد و از هرکدام گفتاوردی می آورد: ... مولانا جلال الدين بلخي نيز واژهء روشنگر را به كار برده است: گرچه تفسير زبان روشنگر است   ليك عشق بي زبان روشنتر است.

نخست بايد بگوييم، که واژه ای روشنگر مولانا با واژه ای روشنگر روزگار خردگرايی يکی نيست! ناهمگونی در اينجاست، که يک روشنگر زاده ای روزگار خردگرايی است و روشنگر ديگر، تنها از بهر برابر ساختن وزن و سرواده در چکامه آمده است!

دوديگر، از سر تا به پای گفتار و نوشتار مولانا را که موی شکافی کنيد، پای از عشق بيرون نمی نهد! چنانکه خودتان از او گفتاورد می آوريد، که  ... تفسير زبان روشنگر است  (مگر) عشق ... روشنتر است، برای مولانا سهش و سهش گرايی بالاتر از خرد و خردگرايی می باشد، پس نه مولانا، نه اسماعيل سياه و نه هم بيدل گرايشی به انديشه ای نو يا خردگرايی داشتند.

هنگامی مولانا پای استدلاليان را چوبين بداند و فرياد برآورد، که عشق آمد عقل او بيچاره شد، او را به خرد و خردگرايی چه کار است؟ آنچه مولانا به کار برده است، پوچ و ميان تهی است و سر و کاری به روشنگری روزگار خردگرايی ندارد.

اکرم عثمان در آغاز گفتارش پيرامون روشن انديش می نويسد، که ”... اگر درستي و نادرستي افكار و كردار روشنفكران ما را در گذشته و حال با خطا و ثواب محك بزنيم - چنان كه بايد ره به مقصود نخواهيم برد.“ نمی دانم ره به کدام”مقصود“ نخواهيد برد؟ اگر مقصودآشتی باشد، که اين کار روشن انديش نيست، زيراسنجش در درستی و نادرستی کنش ها و مشت باز کردن ها، يکی از ويژگی های روشن انديش است! ما که کارل پوپر نيستيم، که ايمروز را از فردا جدا بدانيم! خواهی نخواهی، بايد ميوه ای بزر ديروز مان را ايمروز بچينيم!

اينکه ره به ”مقصود“ می بريم، يا نه، سازنده نيست! سازندگی در اين است، که درستی و نادرستی رفتار و کردار ديروز مان را در ترازوی ايمروز بگزاريم و آن را بکشيم و ببينيم، که يکمن آرد چند پتير می شود!

تا روشنی روی شالوده های پيشينه فرهنگی خويش نيندازيم، آنها را پديدار و نمايان نسازيم و نيک و بد آنها را از هم جدا نکنيم، نه تنها آفريننده نيستيم، که بوی گند می گيريم.

اکرم عثمان در پيوست با گفتار خود، زندگی روشنگری و روشن انديشی را به ”... هزاره هاي دور ... (می رساند و می گويد، که) ... اين مساءله بر دو محور كلام سياسي مي چرخيده : يكي " اندرزنامه ها و سياستنامه ها " و ديگر " شريعتنامه ها“. چنانکه در بالا يادآور شديم، روشن انديشی و روشنگری کار خرد است و سروکاری با اندزنامه و آيين نامه ندارد! و آغاز روشنگری، نه به هزاره که به سده می رسد.

جاويد فرهاد تنها روشنگر درونمرزی است، که پژوهشش پيرامون پديده ای روشن انديش چشمگير است.

جاويد فرهاد گفتارش را با پرسش ”مشکل روشنفکر چيست؟“ می آغازد. او دشواری کار روشن انديش را در عامل“ نبودنش و ناتوانی در ”مديريت“ می بيند.

از آنجاييکه واژه ای عاملآرش سازماندهنده و گرداننده را می رساند و مديريت هم چيزی بی از سازماندهی و گردانندگی نيست، پس می گوييم، که دشواری کار روشن انديش در اين است که نه گرداننده است و نه سازماندهی می داند!

جاويد فرهاد در پيوست به گفتارش می نويسد، که روشن انديش پديده ای عامل“ است و چون او ”ظرفيت عاملی اش را در شکل دهی جامعه و ساختار اجتماعی درک نمی کند،“ سرانجام ”در گودال بی خاصيتی و سکوت، پرت می شود.“

هنگامی يک ”عامل“ کارآزموده نباشد و از گردانندگی بويی نبرد، معمول است و نه عامل! و هرگاه يک روشن انديش ويژگی عامل بودنش را از دست داده باشد و در گودال خاموشی فرورفته باشد، ديگر روشن انديش نيست! پس چه نيازی که سر مان را به درد آوريم!

روشن انديش تا هنگامی روشن انديش است، که ويژگی اش را نگهدارد و از پيشه اش سرباز نزند. هر پديده ای که پويايی اش را از دست بدهد، به نيستی می گرايد و بوی گند“ميگيرد.

جاويد فرهاد پيوسته به گفتارش می نويسد: وقتی روشنفکر تعريف، توجيه تعبير و تفسير مشروح از مقولۀ روشنفکری و فرهنگ روشنفکری را در ذهنش نداشته باشد، چه گونه می تواند به ظرفيت عامل بودنش آگاه باشد“. خوب، کسی که خود و فرهنگ خود را نشناسد، چگونه می تواند روشن انديش باشد. بيمار که نيستيم، که از نيستی هستی بسازيم و هستی را به کام نيستی بکشانيم!

از ديدگاه جاويد فرهاد ”روشنفکر ... عامل ايجاد تمام بدبختی ها در جامعه ... است.“

روشن انديش که بدبختی به بار نمی آورد! اين بدبختی، يا دستآورد کنش خود توده است و يا يک نيروی بيرونی بر سر او آورده است. برای نمونه تا توده خودش را از زير پديده های کهنه و پوسيده نرهاند، در بدبختی هميشگی به سر خواهد برد. اين که پيشه ای روشن انديش نيست، که دست توده را بگيرد و او را از زير آوار کهنه گرايی بدر آورد. پيشه ای روشن انديش اينست، که راه روشن را برای توده نشان دهد و بدبختی در کهنه گرايی را برايش آشکار سازد.

هرگاه نيرو های لشکرکش بر سر توده بتازند و او را به بدبختی بکشند و يا توده خودش را از ژرفای پديده های کهنه و بيهوده و ياوه بيرون نکشد و در گنداب بدبختی فرو رود، پاسخگويی آن روشن انديش نيست. اگر به راستی به اين گمان باشيم، که روشن انديش توده را به بدبختی می کشاند، پس بايد بپرسيم، که روشن انديش کيست؟ اين چه پديده ايست، که از يک ديدگاه پديده های تاريک را روشن و آشکار می سازد و توده را به سوی شکوفايی رهنمون می سازد، و از ديدگاه ديگر توده را به بدبختی می کشاند؟ پس، به گفته ای سپهری ”چشم ها را بايد شست“ و دشواری را دريافت!

جاويد فرهاد پيرامون روشن انديش و”سنت“ می نويسد، که ”اکثر ... حساسيتهای روشنفکر ستيزانه که از حوزهء مسايل سنتی دربرابر جريان روشنفکری و به ويژه روشنفکر علم می شود، خود روشنفکر است ... بايد محتاط بود که همهء سنت های حاکم بر جامعه، چهره و هويت خرافی ندارند.“ در اينجاست که مشت جاويد فرهاد باز می شود. او به جای روشنگری و از ميان برداشتن کهنه گرايی و روش های پوسيده، در برابر خردگرايی می ايستد.

جاويد فرهاد درفش روش های دگرگون ناپزيری را، که با نوشدن و پيشرفت ناسازگار اند، برمی افراشد و در ميان خويش و روشن انديش ديواری می کشد. جاويد فرهاد می خواهد دو پديده ای آشتی ناپزير روشنگری و کگهنه گرايی يا روش ايستای چيره در ميان توده را با هم آشتی دهد!

پاره ای از روش های کهنه ای، چيره در ميان توده را می توان با آوردن سرمايه و پيشرفت از ميان برداشت، مگر در دگرگونی بسياری از روش های کهنه بايد روشنگران از پای ننشينند! برای نمونه روی زمين نشستن، با دست نان خوردن و .... پديده های اند، که با آمدن پول از ميان می روند، مگر از ميان بردن روش گاوسوزان و با دود آن خدايان آسمانی را سير کردن، کار سرمايه نيست، اين خرد است، که در برابر آن می ايستد و به مردم می گويد، که گاو را نسوزانيد، به گفته ای شاملو از آن کبابی راه بياندازيد و بخوريد، تا شکم تان سير گردد.

از ديدگاه جاويد فرهاد روشن انديش دارای دو سرشت است، يکی سرشت درونی (جوهری) و ديگری سرشت بيرونی (عرضی)، که يکی داد خدا و ديگری پديده ای به دست آوردنی است. او می نويسد: ”ماهيت جوهری انسان روشنفکر يک وديعه لاهوتيست ... ماهيت عرضی يا ارزش بيرونی زمينه کسبی دارد (که از) ... فراگيری دانشها ... به دست می آيد.“ به اين آرش که سرشت درونی، يک پديده ای خدادادی و سرشت بيرونی يک پديده ای خود آموز می باشد.

از ديدگاه جاويد فرهاد فرهنگ روشنفکری ”آميزه يی از آگاهی و خود آگاهی در ذهن روشنفکر است.“ او ”خودآگاهی“، تعهد و مسؤوليت“ را پديده های ”فی نفسه در وجود روشنفکر“ می داند. جاويد فرهاد، مولاناگونه، با شمشير سهش در برابر خرد می ايستد و ”دينخويانه“ پديده های آموختنی مانند سرشت درونی، آگاهی، خودآگاهی، پيمان بستن و پاسخگويی را پديده های خدا دادی می داند!

جاويد فرهاد در آغاز گفتارش، با ديدگاه يک روشنگر پا به ميدان می نهد، مگر پس از اندکی به جای روشنگری و آشکار ساختن پديده های تاريک، روی آنها را بيشتر می پوشد و ”دينخويانه“ از ميدان روشنگری می گريزد!

شاملو در ” مفاهيم رند و رندی در غزل حافظ“ می نويسد، که روشن انديش ”کسی است که اشتباهات يا کجروی های نظامات حاکم را به سود توده ... افشا می کند. ... (و) ... وظيفه اش آگاهی دادن و هوشيار کردن است نه بر کرسی حکومت نشستن“. اگر اين ديدگاه را زمينه ای کار مان بسازيم، ميدان روشن انديشی سرزمين مان بسيار کوچک می شود و تنها به چند تن انگشت شمار می توانيم روشن انديش بگوييم، زيرا از لابلای ديدگاه های پژوهشگران مان، پيشه ای روشن انديش ”بر کرسی حکومت نشستن“ است.

آرامش دوستدار در ”درخشش های تيره“ ميدان روشن انديشی مان را تنگ تر کرده و می نويسد، که روشن انديش پديده ايست، که ” نه می تواند بدون دخالت در کار خدا، جهان و آدمی به اصطلاح در کنج دلش به روشنفکری اشتغال ورزد نه مجاز است رهبر و پيشوا شود و نه برای ديگران و به جای ديگران بينديشد.“

واژه ای روشن آرش درخشان و آشکار را می رساند و روشن انديش آرش يابنده ای روشنی را می دهد. پس روشن انديش دانشمند برگزيده ايست، که هستی اش را در نگريدن، پژوهيدن، انديشيدن و آشکار کردن پديده های تاريک و ناآشنا در می يابد.

پيشه ای روشن انديش، انديشيدن، شناسايی و آشکار کردن پديده های تاريک و رويارويی با کهنه گرايی، ياوه سرايی و بيهوده گويی است.

روشن انديش پديده های تاريک را در می يابد، به آنها می نگرد، پيرامون آنها می انديشد و آنها را آشکار و روشن می سازد.

واژه ای روشنگر آرش گسترنده ای روشنی را می دهد. روشنگر کسی است، که پديده های تاريک شناخته شده و آشکار را برای توده ها آشنا و پديدار می کند. روشنگر پلی ميان روشن انديش و توده است.

هم روشن انديش و هم روشنگر نوآورانی اند، که پديده های کهنه و فرسوده را از ريشه دگرگون کرده و پديده های نوين را جانشين آن می سازند و هيچگاه با پديده های کهنه و ياوه سر و کار ندارند.

روشن انديش و روشنگر تا هنگامی می توانند سرشت روشن انديشی و روشنگری شان را نگهدارند، که به ياد فرمانروايی نباشند. هر هنگام که اين پديده ها به فرمانروايی برسند، سرشت و ويژگی شان را از دست می دهند و به آدم های روزمره دگرگون می شوند.

هر روشنگری که از بهر پياده ساختن آرمان و آرزو هايش، در پی به دست آوردن لگام توده باشد، ويژگی روشنگری اش را از دست داده و به يک فزونخواه، جاه پرست، آدم روزمره، کهنه گرا و به جای پيشرو، به پيرو توده دگرگون می گردد. برای نمونه اگر توده دارای يک جاي نماز باشد، او چهار تا دارد، اگر توده پنج هنگام نماز گزارد، او شش هنگام پشت به آفتاب برآمد می کند، تا بدينگونه روی روزگار بی نمازی اش را بپوشد و مهر پزيرش توده را بگيرد.

چون گفتگو از روشن انديش و روشنگری است، بدک نخواهد بود، که در پايان کمی روشنگری کنيم! هنگامی گونتر گراس (نويسنده ای آلمانی) خستو می شود، که نازی ها در سال نوزده چهل و سه، برايش شناسنامه ای سازمانی داده اند، پرده از روی يک پديده ای پوشيده و تاريک برميدارد. گونتر گراس تاريکی و پوشيدگی های گزشته اش را، با آنکه به زيانش پايان می يابد، روشن و آشکار می سازد. اين کار گونتر گراس يک کنش روشنگرانه است.

گروهی از نويسندگان ما که گردانندگان انجمن نويسندگان و رسانه های گروهی خلق و پرچم بودند، نه تنها پيرامون جنبش روشن انديشی می نويسند، که خود شان را نيز روشن انديش می دانند! اين گردانندگان، که به گفته ای اکرم عثمان ساليان به درازی دوش به دوش کنده به دوزخ برده اند، آتش کينه ای ستمگران خلقی و پرچمی را سوزان و آتشين تر ساخته اند. درست هنگامی که آزاديخواهان و ياران همسنگر اين گردانندگان به گلوله بسته می شدند، يا با چشم کشيده و زبان بريده، به گور های گروهی انداخته می شدند، ايشان در آغوش گرم ستمگران نهفته بودند و مردم را با واژه، که کشنده تر از گلوله است، تيرباران می کردند.

مگر ايمروز، اين کنده به دوزخ بران، با آنکه پيرامون روشن انديش و روشنگری می گويند و می نويسند، به جاي پشيمانی از گزشته ای زشت شان، به آن می نازند و آن را به روی اين و آن ناآگاه می کشند، که گويا کار پيشبرد رسانه های گروهی (روزنامه، راديو، تلويزيون و ..) خلق و پرچم به دست ايشان بوده است!

شاد باشيد!

چکاوک

Birang@freenet.de