چلچراغ خون ؟!!

 

آه  .  يک چراغ نيست درين ظلمت ستم

هر قطره خون سوسوی چراغيست که گشته دود

بينی به هر طرف چراغان شده اين مُلک

يک انفجار دگر

اجساد پاره پاره

هجای شعر وحشت به ديوان ديو و دد  .

شيون مادری

ز اضطراب و ترس شخم ميزند زمين و به آسمان ميرسد

آنجا به عرش به کنگره بارگاه او

جرس مينمايد و فرياد ميشود

احمد من کجاست ؟

چه شد فاطمه ؟؟

من را خبر بده ز وضع و حال ليلا

ببين که دير شد

شب بود و شب رسيد

به خانه برنگشته نه طفلان نه باب شان

آنها پيش تست ؟

آمد صدا از آنجا ، از برج و بار مالک هفت آسمان دگر

آری . آنها چراغ گشته اند و چلچراغ ما در حوزه بهشت .

مادر به گريه شد

آه ای تو خاستگاه عدالت به مهر و ماه

اينجا سياهی است و تاريکی ماندگار

چراغ به خانه فرض است نه به فردوس ای نگار

اين خانه گک من تاريک و سرد گشته شبيه گور بيکسان

آخر چها کنم ؟

اولاد گم گشته را باز از کجا کنم ؟؟

باز ده بمن چراغ من و چلچراغ من .

باز هم صدا ز غيب

برو بباف ز پيله شب تاری از اميد

بربند بر سياهی ظلمت سرای خويش

تا با عبور قوافل شهداء حق و ناحق

وز سلسله ناگسسته خون و خون و خون

تار تار پيله های شبت چلچراغ شود  .

مادر غريو کرد

آخر چرا چراغ مرا کرده ای خموش

اين بچه های من چرا گشته اند هلاک

اين بچه های ما ....

سی سال شد که ما با قطره قطره خون دل و دلبند خود

برای آن کجا چراغ ساخته ايم

بس نيست تو بگو

با اين همه شهيد

آيا نشد ظرفيت بهشت تکميل ؟

گناه از کی هاست ؟

انصاف در کجاست ؟؟

ميدانی ، امروز بچه ها

با خنده های مست ز خواب بيدار شده بودند

ليلا و فاطمه پراهن های سپيد شان را به بر کرده بودند

سپيد چون برف پاک

موی های چوتی کرده را بستند به فيته ای

به فيته های سرخ

وای ، هول زد بدلم ، لرزيد قلب من

آن دختران ناز ، فرشته های من

با آن لباس های سپيد و فيته های سرخ آمدند به ديده ام

مثل تمام برف های با خون گشته تر

احمد نوجوان آن پسرک من

با خط نازک سبز پشت لبش

لبخند زد بمن

مادر ! بغلان ما باز شکرخا ميشود

نمايندگان چه و چه از راه ميرسند ؟!!

آنها برای مردم تلخ کام مُلک ما

قندآب ميدهند

اين زندگيست شرين ، چون قند و چون شکر

جان مادرک من

ما ميرويم خوش ، تا به آنها سلام کنيم ....

ساعتی بعد ز رفتن آنها ز خانه گک

صدای انفجار

خانه سياه شد

قلبم دو پاره گشت

ديدم که همسايه و همسايه ای همسايه های ما

با قلب داغدار و دوچشمان اشکبار

در جستجوی چراغ های خويش گشته اند

آخر چرا ؟

آخر چرا آنها ؟؟

آخر چرا ما بايد چراغ عرش شويم ؟؟؟

ما مردمان بيگناه و بی غرض چرا

ما همه يک ملت  .

شيطان های تو ، آن راندگان دربار ايزدی خودت

برحال و وضع و خانه و روزگار سياه ما

که خود ساخته اند

سی سال ميشود که مست خنده ميکنند

هر قطره خون جاری شده از وجود ما

بر ساغر آنهاست  .

اين ها چه پست مردم زشت کار و مفسد اند !!

با روی سنگ پا

با مکر و با ريأ

گويند صد مقوله تا خون را هدر کنند

يا نوشند بر ملا هر قطره خون ما 

شنيدی ای خدا !

« مجددی » در مراسم جشن و چراغانی اجساد پاره پاره شده از انفجار بمب

شاعری ميکرد

او کفت : «  دست  از طلب  ندارم  تا کام  من  برآيد »

             « يا جان رسد به جانان يا جان ز تن برآيد »

تو بگو ای مالک جان ها

اين مجددی و مجددی ها هنوز به مراد و کام خويش نرسيده اند ؟

اگر بربادی يک سرزمين و نابودی يک ملت بُعدی دگری هم دارد بر ما بنمای

اين ها مگر به جانان نرسيده اند که دست از طلب برنمی دارند ؟!

آيا جانان شان تاج خون آلود و تخت ملوث نبوده است ؟

آيا جانان شان انباشتن سرمايه های چپاول کرده ما نبوده است ؟؟

آيا جانان و مراد شان خون خوردن دل مردم نبوده است ؟؟؟

بمن جواب بده .

ابليس ديگری « ربانی » مفسد

تقاضای قصاص قاتلين را ميکند

چه رنگ بازی ها ....

شداد ريش سفيد روی سياه ديگری ، « سياف » وهابی

از خون وضو ميگيرد و امام ميشود

او با زبان وهابی يا با زبان غير گويد تهنيت

بر جانيان همکيش و شريک خود « عمر » و « گلبدين »

يا آن مترسک سر خرمن ، چوبک چپن پوش

قاتلان حرفوی و مبتکران بمب های انتحاری را

مامور بررسی و تحقيق ميکند

تا اندازه کنند مقدار خون ريخته شده و اجساد توته توته را

در جاده های ( سرخ و سبز )

و در کجراه سياست دوپهلو اش

به تبار و قبيله اش لبخند نموده و چشمک ميزند .

نميدانم خدای من !

چرا درين صحرای محشر

گلاب زوی و سروری و خليلی و دوستم و چند تا جانی ديگر

معافيت دارند انوشه

آيا وقت آن نرسيده که بخاطر اين همه خونخوری ها خون قی نمايند ؟؟؟؟

يا نه ، فقط ما مسکينان بيدفاع گنهکار درگاهت استيم .

مگر تو دوست ظالم و دشمن مظلوم استی ؟

ببخش من را خدای من

اين اعتراض من و اين سوال من ميدانی بهر چيست ؟

آخر من يک مادر استم

تو نگفتی که بهشت زير پای مادران است ؟

پس کو بهشت من ، چرا من گلی از وی نمی چينم

پس کو چراغ و چلچراغ من ، من نمی بينم

کو ستاره های آسمان من ، بچه های من ، نمی بينم

کجا شد اشک و آه و ضجه و شيون و التماس مليون ها مادر به درگاهت

چرا بفرياد ما گوش نميداری ؟

چرا بداد ما نمی رسی و داد ما نميگيری ؟؟

چرا ، چرا ، چرا آخر ؟؟؟؟؟

شايد وعده بفردا ميکنی تا داد ما خواهی

به روز باز خواست و ميزان خير وشر ؟!

ويا وعده به مهمانی به کدام گوشه جنت ....

ميدانی خدای من

« خيام » آن شاعر عاصی دو سه قرن پيش اين را گفت

« صدای دُهل از دور خوش است »

ما را نقد حال فرمای ای ايزد ما و من

ما را از دار ستم ظالمان دوران پائين بياور

نه به وعده نسيه ، بل درحال و نقد

ورنه ، دود جگر سوخته و آه آتشناک مادران

هر دو جهانت را سياه خواهد کرد .

خالق من ناراحت نشويد

من کفر نميگويم ، بل طلب عدالت ميکنم ، انصاف ميخواهم

آيا اين کار من در مقايسه با اعمال پليد اين مفسدين دهر گناه است ؟

بدعت است ، کفر و الحاد است ؟؟

اگر چنين باشد بجای بهشت زير پای ما مادران

دوزخی ايجاد نما تا آتشکده هفت نمرود گردد .

وگرنه ، انصاف بده که من مادر استم

ما مادر استيم

مادران نشسته بدامان شب مستدام

غرق در خون ريخته اولاد های خويش بدست غلامان حرص و آز .

آيا اراده تو چنين است گو ربا !

اين چه بازيست ز تقدير ناميمون

که سجاده نشينان به امامت رفته زنسل خونخواران و رياکاران

غلامان بی همت کافر و فرمانبران ملحد

به خون پاکترين مُومنان غسل تکفير ميکنند !!

آيا اراده چنين است ؟

جوابم ده از آن بالا

چراغ من چرا خاموش گشته خانه ام تاريک و تاريک است ؟

چراغ ظلم چرا روشن و پُرنور است ؟؟

شايد گوهی اگر روشن بود روزی ، روزی دگر نخواهد بود !!

مگر تا روز دگر بار بار استخوان های من ، استخوان های ما

به آسياب ستم گرد گرد خواهد شد .

ببين من برباد رفته ام ، من را برباد کرده اند

من خاکسترم ، من کوره سوزان آتشم

من آتش به سرم

من بدبخت بخت برگشته ام

آيا تو نوشتی اين همه را در تقدير من ؟

آيا تو نمودی بخت من را باژگون و بد ؟؟

جوابم ده از آن بالا .

چرا بايد بسوزد خانه ام ، کاشانه ام ، بال وپرم

آخر من مادرم

چرا سهم ما مادران از خوان نعمت تو

تنها خون گريستن است و بربادی

زبانم لال

شايد خوش ميشوی از ديدن دل خونبار هر مادر

و يا از ديدن بربادی طفلان بی پدر

به آتش سوختن زمين و آسمان مردم نادار

و يا خوش ميشوی از خنده های مست هر شياد

آيا ايد پسندت گريه های دردناک نيمه شب ، ماتم هر روز

فاتحه ، جنازه های پی در پی و مُلک پُر ز گورستان

آيا خوش ميشوی آيا ....

 

 

 

 ناتور رحمانی