سه نوشته زير از شماره های اخير روزنامه ۸ صبح، در رابطه به پشتوسازی معارف افغانستان برگرفته شده است.

 

نوشته اول:

آموزش به زبان مادری حق قانونی است

 

موضوع ایجاد مكتب‌ها جداگانه ی دری و پشتو تبدیل به یک موضوع جنجال برانگیز شده است. نجیب الله کابلی و حشمت غنی احمدزی با لحن زننده و با طرح اتهام‌ها و گذشته ی سیاسی آقای اتمر، از این طرح وزارت معارف انتقاد کردند. این منتقدان می گویند که این طرح باعث تضاد و نفاق اجتماعی میان ساکنان افغانستان می گردد. در همین حال، چند تن از نمایندگان ولسی جرگه به تلویزیون طلوع گفته اند که بر اساس قانون اساسی این کار کدام منافات قانونی ندارد. البته، در میان نمایندگان نیز مخالفتی با طرح آقای اتمر دیده می شود. این مخالفت، آشکارا، ناشی از حساسیت طرح علنی موضوع قوم و زبان در افغانستان است. به همین خاطر، باید با طرح وزارت معارف محتاطانه برخورد شود.

وزیر معارف در یک کنفرانس خبری، صحبت از ایجاد پنج مکتب به زبان پشتو کرده است. این مکاتب در کابل اعمار گردیده، و برای کسانی است که به زبان فارسی درس خوانده نمی توانند. رفتن به این مكتب‌ها اجباری نیست، و کسانی که قصد آموزش به زبان پشتو را دارند می توانند در این مكتب‌ها درس بخوانند. گفته می شود که این اقدام بر اساس ماده چهل و سه قانون اساسی است.

این طرح وزارت معارف را هم نمی توان با خوشبینی کامل وزارت معارف پذیرفت و هم با بدبینی مخالفان آقای اتمر. بر اساس قانون اساسی، پشتون ها، ازبک‌ها، تاجیک ها و گویندگان زبان های مختلف حق درس خواندن به زبان مادری خود را دارند. قانون اساسی با تمام حساسیت برانگیزی، این مساله را ذکر کرده است. اما، دیده می شود که زمینه روانی تطبیق این ماده قانون زیاد مساعد به نظر نمی رسد. یعنی، تطبیق این طرح با سو ظن های سیاسی فراوان رو به رو خواهد گشت. تاریخ افغانستان شاهد تبعیض های زبانی و قومی بوده، و در تاریخ معاصر افغانستان نیز کوشش های برای تقویت یک زبان و بی توجهی به زبان های دیگر دیده شده است. با این پس زمینه، بدبینی و اتهام‌ها موجود علیه وزارت معارف قابل درک است. اما، این بدبینی ها به معنای این نیست که آقای اتمر با ذهنیت تبعیض آمیز قصد ایجاد مكتب‌ها جداگانه را دارد. ولی باید در باره ی پیامدهای اجتماعی و سیاسی بیشتر فکر شده و در طی یک مباحثه به دور از تعصب و اتهام‌ها شخصی، مورد تحلیل و ارزیابی قرار گیرد. اگر این طرح واقعا، باعث تضاد و نفاق گردد، باید از خیر آن گذشت.

وزارت معارف، اگر هدف بهره برداری سیاسی به نفع آینده سیاسی کدام قوم و یا گروه ندارد، بیشتر در باره ی این طرح غور نماید. همان گونه که پشتون‌های افغانستان حق تعلیم به زبان مادری خود دارند، ازبک ها، ترکمن ها و بلوچ ها و... نیز حق دارند که وزیر معارف شان برای آنها مكتب‌ها اختصاصی بسازد، و زمینه تعلیم را به زبان مادری شان فراهم بیاورد. اگر این کار صورت نگیرد به زودی سو ظن ها مصداق پیدا کرده و آشکارا سو استفاده از یک ماده قانون اساسی انجام خواهد گرفت. این کار باید همزمان با ایجاد مكتب‌ها برای پشتون‌ها صورت بگیرد. هر نوع تاخیر، هیچ توجیهی نخواهد داشت.

در نهایت باید گفت که نمی توان زیاد از عواقب منفی این طرح نگرانی به دل نداشت. وضعیت کنونی افغانستان مساعد بسیاری از طرح ها حتا با نیت خوب نیز نمی باشد. متاسفانه استفاده های سیاسی از مسایل قومی و زبانی در درون یک پلاتفورم قومی- سیاسی، در شرایط کنونی درمیان حلقه های حکومتی و اپوزیسیون زیاد ملموس است. باید در شرایط موجود به اولویت های دیگر بیشتر توجه شود. چالش عمده، آن گونه که وزارت معارف در چارچوب استراتژی خود نیز مطرح کرده است، بالا بردن کیفیت تعلیم، استخدام نزدیک به یک میلیون معلم و ساختن چهارده هزار مکتب جدید و بازسازی 60 درصد مكتب‌هاي موجود که تخریب شده اند، می باشند. باید هزینه ها و نیرو ها صرف این برنامه های خوب و بلندپروازانه ی وزارت معارف شود. تردیدی در این نیست که نباید برنامه های دیگر که جنجال سیاسی خلق می کنند و طرح های دیگر برای بهبود معارف را کند می سازند، مورد توجه وزارت معارف قرار بگیرد.

 

نوشته دوم:

 

میان ابرو وچشم تو گیر و داری بود

 

در این میانه شدم کشته این چه کاری بود

 

موضوع جدا سازی تدریس زبان پشتو و گشایش مكتب‌هاي ویژه برای آن وسپس اختصاص صنف‌هاي ویژه در هر مكتب‌هاي وبه همین ترتیب استخدام آموزگاران و چاپ كتاب‌هاي آموزشی ویژه به ظاهر براساس قانون اساسی کاملا موجه شمرده می‌شود. زیرا براساس ماده 43 قانون اساسی "دولت مکلف است زمینه تدریس به زبان‌های مادری رادر مناطقی که به آنها تکلم می‌کنند فراهم کند." وانگهی حق آموزش به زبان مادری یکی از بدیهی ترین و طبیعی ترین حقوق انسانی است، که نمی‌تواند جز در میان اهل غرض و مرض منکری داشته باشد. با وجود آن و متاسفانه با توجه به سوابق مساله، برخی از مطرح کنندگان و مدافعان طرح جدا سازی زبان نیز از روی غرض و مرض در طرح این مساله می کوشند. یکی از امراض مدهشی که دامن این گروه را گرفته است بر خورد بنیاد گرایانه با قانون است، که بدون توجه به جغرافیای سیاسی، اجتماعی وبصورت خیلی انتزاعی به تفسیر آن می پردازند و در صورت لزوم با گزینش قسمتی از یک ماده قانون، به تحمیل تمایلات و گرايش‌هاي خاص خود شان می پردازند. همچنان که در موارد دیگر با تکیه بر وحدت ملی و منافع ملی، در وتو کردن بسیاری از مطالبات و خواست های مردم کوشیده اند، دراین مورد خاص فراموش کردن آنرا به مصلحت دیده واز آن چشم می پوشند. زمانی که مساله فدرالیزم توسط برخی از جریان‌ها بر سر زبان‌ها افتید، اکثرا بر این باور بودیم که فدرالیزم نظام کاملا مطلوب و درست است، با وجود آن در شرایط کنونی قبول آن مرادف با تجویز پارچه پارچه شدن کشور می باشد، با منافع ملی ما سازگاری ندارد. یعنی زمینه های لازم برای تطبیق آن مساعد نیست. عین مساله دراین مورد بخصوص نیز صادق است، زیرا زمینه ها وامکانات بهره‌برداری از آن نه در اختیار مردم، که در انحصار دشمنان آن‌هاست. هم‌اکنون تمامی احزاب سیاسی ما صبغه قومی و زبانی دارند و بر همین محور می چرخند، بخش های گوناگون حکومت با وزارتخانه های آن بر مبنای همین تعلقات و تمایلات عمل می کنند. بسیاری از رسانه ها را براساس همین وجه می توان از هم متمایز ساخت. در این شرایط معلوم است که این جدا سازی به تعقیب سال‌ها جنگ و ویرانی و آشفتگی و در نهایت تنازعات قومی و خصومت‌های نژادی و سمتی که عوارض ناشی از آن بر روان تاریخی مردم ما سنگینی می‌کند؛ آن همه بدبینی ها و خصومت‌ها را به درون مكتب‌ها و مدرسه‌ها بردن است. فرايند ملت شدن از طریق جداسازی واحدهای آن نه فقط ممکن نیست، بلکه آنرا تا آینده نا معلومی به تعویق می‌اندازد. ازاین به بعد هرصنفی، صنف دیگر و هر شاگردی شاگرد دیگر وهر معلمی معلم دیگر را متهم به آنچه خودش مرتکب آن شده است خواهد ساخت، همچنان‌که تنظیم ها همدیگر را. ناگزیر باید مدیریت ها را هم جدا ساخت وبرای هریک مدیری جداگانه از قوم خودش و در نهایت وزیر و وزارتی جداگانه برای هر کدام وسرانجام دولتی جدا گانه برای هر یک از آنها بوجود آورد. البته آنانی که در بالاها اخذ موقع و موضع کرده اند هیچ گاهی با هم در گیر نخواهند شد و اگر شوند فقط درسطح گفتگوی لفظی کوتاه مدت خواهد بود. سوتفاهم‌ها میان آنها به آسانی مرفوع شدنی ست. اما آنکه کشته یا معیوب شده است و خانواده‌اش به اسارت رفته است، همچون قربانیان جنگ های دهه هفتاد، هیچ چیزی بدست نخواهد آورد. امروز توسل به گرايش‌هاي قومی بی هزینه ترین وبه صرفه ترین حربه ایست که به جای هر ایديولوژی دیگری کارایی دارد، حتا بی‌عرضه ترین آدمک‌ها هم می‌توانند در پناه آن قهرمان قوم خویش گردند. متاسفانه بسیاری از جهت گیری‌ها و برنامه های دولت، مستقیم و غیر مستقیم، زمینه ساز چنین گرايش‌هايي شده است. تصمیم مقام‌ها در مورد جداسازی آموزش زبانی، در واقعیت امر کوششی است برای وارد کردن نفاق در نصاب تعلیمی کشور. بی آنکه حسن نیت احتمالی برخی از دست اندر کاران در آن نقشی داشته باشد. مساله دیگری که در همین رابطه شایان ذکر است، بی توجهی حکومت به ضرورت آگاهی دادن به مردم است که بیشتر از همه فرصت شایعه پراکنی را مساعد می سازد. وانگهی لازم بود مساله ای با این اهمیت پیش از آنکه سیاسی شود و در حوزه‌ها ومحافل سیاسی، تصمیمی در مورد آن گرفته شود، موضوع گفتگو و بحث میان فرهنگیان، دانشمندان، اولیای معارف واستادان و آنانی که به فرهنگ و آموزش از دیدگاه حزبی و سیاسی نمی‌نگرند، قرار می‌گرفت نه با چند وکیل و متنفذ وموسفیدی که حتا در مورد قریه خویش نیز اطلاعاتی ندارند.

 

 

نوشته سوم:

 

چه کاری برای تقویت زبان پشتو و فارسی صورت گیرد؟

 

روزبه پارسا

 

وزارت معارف با طرح ایجاد مکتبهايي به زبان پشتو، بحثهای زیادی را در رسانهها و حلقات سیاسی به راه انداخته است. با این که وزارت معارف هدف این طرح را بهبود در روند فراگیری و آموزش بهتر کودکان پشتو زبان در افغانستان اعلام کرده است، اما، عدهی زیادی از جمله طرفداران این طرح در وزارت معارف، می گویند که با این کار پس از سالهای زیاد زبان فارسی و تسلط آن بر اداره و آموزش افغانستان محدود میشود. چنان چه نویسندگانی در روزنامه اراده و ویسا به عنوان نشریههاي عمدتا پشتو زبان، به این باور هستند. بر خلاف تصور وزارت معارف و آن گونه که از قبل نیز پیش بینی می شد، حمایتکنندگان این طرح قصد استفادهی سیاسی را دارند، و پیش از آن استفاده از زبان مادری به عنوان ابزار فراگیری و آموزش بهتر مورد نظر باشد، نشانهای از تسلط سیاسی و فرهنگی یک قوم بر قوم دیگر در چارچوب تقسیم بندی اقلیت و اکثریت است. البته، این کار بر علاوهی این که سابقهی طولانی در افغانستان دارد، همین اکنون نیز محور اتحاد و سلطه ی سیاسی میان نخبگان سیاسی در میان پشتون ها، تاجیک ها و ازبک ها است. زیرا، در یک جامعه قبیلهای، ایدیولوژیهای مدرن نمیتواند عناصر هویت ساز برای یک گروه انسانی باشد، و قبیله گرایی و ارزش های آن، به عنوان ارزشهای نهادینه شدهی اجتماعی، عناصر مهم همبستگی، هژمونی و اطاعت سیاسی است. نگاه به زبان، پیش از آن که از دید معنویت و هویت فرهنگی- زبانی مطرح باشد، نشانهی اقتدار سیاسی و اطاعت گروههای مختلف از یک گروه و قوم است.

روزنامه های موافق طرح وزارت معارف، تصور بر این دارند که با این طرح موقعیت زبان پشتو در مقایسه با زبان فارسی، بهبود میابد. سال ها قبل، هنگامی که پشتو تولنه در افغانستان ایجاد گردید، سرمایه های زیادی مصرف گردید، برای این بود تا زبان پشتو بتواند در رقابت با زبان فارسی در سیستم آموزشي، اداره و فرهنگ افغانستان جای پا باز کرده، و زبان فارسی بخاطر رقابت با ناسیونالیسم ایرانی که به وسیله رضا شاه پهلوی تبدیل به هویت سلطنت او تبدیل شده بود، در موقعیت فرودست قرار بگیرد. برای این کار، نخبگان سیاسی حکومتی، اول با نامگذاری دروغین به نام زبان دری و فارسی(ایرانی)، تلاش نمودند که هویت جداگانهی زبانی ـ تاریخی برای فارسی زبانهای افغانستان ایجاد کرده، و با نظرهای سیاسی این مرزبندی زبانی را قابل قبول بسازند. این در حالی است که زبان فارسی به عنوان یک میراث تمدنی، این تقسیم بندی های زبانی را به رسمیت نمیشناسد. حتا در سطح زبان شناسی، میان زبان فارسی ایران و فارسی افغانستان در سطح دستور زبان، واژگان مادر و ترکیبی و روح زبان کدام تفاوت، گونه گونی و یا اختلافی دیده نمیشود. تنها در سطح گویش و بعضی از اصطلاحات تفاوتهایی وجود دارد. مثلا در افغانستان شفاخانه می گویند در ایران بیمارستان. در افغانستان موتر می گویند در ایران ماشین، خودرو و... این ها تفاوتهای اصطلاحی است و در میان این دو زبان نام نهاد، کدام تفاوت دستوری و زبانی وجود ندارد. کسانی که بر این مرزبندی تاکید دارند فقط تاکید شان بر لهجه و اصطلاحات رسمی مختلف میان دو کشور است. در افغانستان به دلیل این که بالای زبان فارسی به دلیل سیاست های رسمی حکومت و بی علاقگی نهاد های فرهنگی به کار بالای زبان و ترس از واژه سازی و کم بضاعتی علمی، کار نمی شود، نویسندگان و روزنامه نگاران و سیاستمداران افغان، از منابع زبانی و دانشواژه های که فارسی زبانان ایران برای زبان فارسی می سازند، استفاده می کنند. جالب این جاست که تمام این مسایل ریشه در سیاست های حکومت های افغانی داشته که به خاطر ضدیت با ناسیونالیسم ایرانی و جلب رضایت پشتون های افغانستان به عنوان پشتوانه و منبع مشروعیت سیاسی، صورت می گرفته است. برخلاف بسیاری از نویسندگان پشتو زبان از جمله آقای مستعار سمسور افغان در سقاوی دوم، الفاریوال در روزنامه اراده و خانم لیلا خرم در روزنامه ویسا، حکومتهای وقت به دلایل سیاسی و قومی به صورت غلط و عوام زده، تلاش داشتند که برای بهبود زبان پشتو کاری انجام دهند، ولی تمام تلاش های نافرجام و غیر علمی این حکومت ها و نهاد های فرهنگی پشتیبان این حکومت ها، به جای نرسید، و بیشتر باعث اختلاف سیاسی و قومی در افغانستان گردید. آنها به دلیل عقب ماندگی فرهنگی و دانشی، نمی دانستند که چگونه یک زبان گسترش میابد، تبدیل به امر همگانی میگردد، و برای این کار چقدر زمان و شرایط لازم است. آنها فکر می کردند که فراگیری و گسترش یک زبان تنها با توطیه های سیاسی، فرمانهای حکومتی و برخورد تعصب آمیز و ناشیانه امکان پذیر است. آنها گمان کرده بودند که زبان مانند علایم ترافیکی یا لوحه های اداری است که در یک شب در کوچه ها و جاده ها و ادارات نصب گردد.

از این نظر می توان نقد اساسی به سیاستهای بهبود زبان در افغانستان داشت و به نظرها و طرحهای سیاسی که به غلط از طرف موافقان به کار علمی و زبان شناسیک نسبت داده می شود، پاسخ داد.

به صراحت باید گفت که اقدامهای سیاسی برای بهبود زبان نه تنها یک زبان و یک قوم را بد نام میسازد، بلکه جلو کار علمی و منطقی را برای گسترش زبان می گیرد. پیش از آن که پشتو تولنه به نفع گسترش و عام شدن زبان پشتو کمک کرده باشد، حکومت های زمان را بدنام ساخت، باعث تبعیض قومی گردید و راهکار اساسی برای تقویت زبان نیز به فراموشی سپرده شد. تصور عامیانه از عام ساختن زبان پشتو این بوده که نهاد های مانند پشتو تولنه به تولید واژههای جدید بپردازند و با فشار سیاسی دولت وارد مناسبات زبانی گویندگان و فرهنگ سیاسی و اجتماعی و نظامی افغانستان گردد. این تصور نظامی و قبیلهای که همه چیز را به زور، توطیه و محدودیت و تبعیض می خواهد عملی سازد، دامن عده ی زیادی از نویسندگان، روزنامهنگاران و سیاستمداران را گرفته است. برای همین، باید گفت که بیشترین ضربه را به زبان پشتو سیاستمداران و نویسندگان آن و نهاد های مانند پشتو تولنه زده اند. دلیل این سخن این است که آنها نمیدانستند چگونه یک زبان گسترش پیدا می کند، و به چه صورت داخل روابط و مناسبات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی یک سرزمین می گردد. خوب است که به دو منظر توجه شود، و این مساله مورد تحلیل قرار گیرد.

برخلاف تصور آقای اریوال در روزنامه اراده، بقا و گسترش زبان فارسی در افغانستان و منطقه، نه حاصل توطیه ایرانی ها است و نه نتیجهی بیتوجهی حکمرانان که اغلب خود پشتون بودهاند، زبانشان را مانند هر کسی دیگر دوست داشتهاند، و نهادهای مانند پشتو تولنه را ایجاد کردند، اصطلاحات رسمی و زبان ملی را چنانچه در قانون اساسی افغانستان ذکر رفته است، از زبان خود را برگزیده اند. توطیه ایرانی ها، اتهام تحقیرآمیز این نویسندگان است که بی توجه به پیامد ها و محتوای سخنان و نوشته های خود بیان می دارند. اما، نظر علمی این است که در طول چند قرن زبان فارسی زبان تمدن و سلطنت بوده و اقوام مختلف مانند ترک ها و مغول ها و هندو ها و دیگر اقوام در پهنهی گستردهی امپراتوری افغانها، ایرانی ها، ترکها و مغولها از آن استفاده کرده اند. از زمان تشکیل سرزمین جدیدی به نام افغانستان نیز، این روال ادامه یافت. برای همین، نمی شود تسلط کهن سال سیاسی، اقتصادی و نظامی یک زبان را یک شبه با اعلم کردن توطیه های سیاسی و یا عقاید تحقیر آمیز مانند توطیه ایرانی ها، محدود ساخت. عامل تمدنی پشتوانه ی غنی برای زبان فارسی است، و این عامل تا اکنون نیز پشتوانه ی هویت و فرهنگ فارسی زبانان در سرتاسر منطقه و دنیا بوده است. جالب این جاست که حکمرانان ترک و مغول نه تنها زبان عوض کردند که جذب فرهنگ و مناسبات سرزمین های اشغالی خود شدند.

عامل تمدنی همچنان اشاره به آثار فرهنگی و دانشی این سرزمین ها دارد. تمام شاعران، نویسندگان و اندیشمندان این کشور و حوزه ی تمدنی، آثار خود را به دو زبان عربی و فارسی نوشته اند. شعر، فلسفه، علوم، موسیقی، الهیات، کلام، منطق، علوم دینی و.... به زبان فارسی و با پشتوانه ی غنی زبان عربی و یا به زبان عربی نوشته شدهاند. این باعث گسترش زبان فارسی شده است. زیرا، نیازمندان رشته های مختلف برای استفاده از منابع از این دو زبان استفاده می کردند. از همین رو، دانستن این دو زبان از جمله اولویتهای دانشی و سیاسی و اقتصادی بوده است. از این رو، دوام زبان فارسی و تاثیرات زبانی عربی بر زبان فارسی، ناشی از نیازهای عام اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در قلمرو تمدنی خراسانی و افغانستان جدید بوده است. به همین مناسبت باید گفت که اگر ما خواهان تقویت زبان پشتو هستیم، نباید از در کینه با یکی از مواریث تاریخی و فرهنگی خود بیایم و با احساسات قبیله گرایانه و بیگانه ستیزانه، دستاورد های تمدنی خود را نفی نماییم. قدرت زبان فارسی نه در توطیه ایرانی ها نهفته است و نه محصول بیکارگی چند حاکم عیاش و خونخوار افغانی. این زبان به عنوان زبان مشترک و تمدنی یک منطقه و حوزه ی تمدنی بزرگ به کار میرفته و درمیان مردم مورد قبول بوده است. همانگونه که در این حوزه ی تمدنی یعنی خراسان- افغانستان زبان عربی و حتا ترکی و یونانی به خاطر نیاز های مذهبی، علمی و سیاسی و اقتصادی پذیرفته بودند، و بدون هیچ کدام تعصبی آن را به کار می بردند. راهکار درست این است که زبان پشتو و دیگر زبان های افغانستان مانند ازبکی را با منطق تمدنی این حوزه عیار بسازیم. اگر امروز، نویسندگان، سیاستمداران، اقتصاددانان، شاعران و..... پشتو زبان آثار گسترده به وجود بیاورند و در راستای تحولات تمدنی کار کنند، نیاز اجتماعی، اقتصادی و سیاسی باعث بهبود و تقویت این زبان می گردد. مردم و حتا پشتونها و تاجیک ها بیشتر از زبان مادری خود یعنی پشتو و دری، علاقه به زبان انگلیسی دارند. دلیل این کار بی توجهی به زبان یا توطیه امریکایی ها نیست، بلکه امروز زبان تکنولوژی و علوم انسانی مدرن و اقتصاد قدرتمند انگلیسی است. پیوند زبان انگلیسی با یک تمدن قدرتمند، باعث جهانی شدن آن شده است.

عامل دوم، نیازهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و رشد شهر ها و علوم در افغانستان است. زبان فارسی با پشتوانه ی تمدنی – تاریخی توانسته به نیاز های مختلف مردم پاسخگو باشد. نظر نویسنده این است که تا زمانی نیاز های مادی و معنوی در میان مردم به وجود نیاید و یک زبان نیز حامل آن نباشد، آن زبان رشد نخواهد کرد. اکنون، کتاب های زیادی به زبان فارسی ترجمه شده و هم چنان، به دلیل عام شدن زبان انگلیسی از منابع این زبان نیز استفاده می شود. برای همین، استفاده کنندگان، از این دو زبان استفاده کرده و زبان و گویش شان زیر تاثیر این منابع قرار دارد. اگر این موج در زبان پشتو نیز به راه بیفتد، من که فارسی حرف میزنم، بدون کدام تعصبی زبان پشتو را بصورت روزمره استفاده خواهم کرد. زیرا، نیاز های علمی، سیاسی، اقتصادی و دانشگاهی من ایجاب می کند که از این زبان به عنوان یکی از منابع مهم استفاده کنم. تا زمان که یک زبان نیاز های مادی و معنوی مردم را پاسخ نگوید، نمی تواند به عنوان زبان عام مورد استفاده قرار گیرد. براستی کدام مترجم زبان پشتو آثار مهم فلسفی، دینی، تکنولوژیکی، مدیریتی، آموزشی و.... را ترجمه کرده است، و در اختیار مردم قرار داده است؟ کدام آثار بزرگ ادبی و هنری را به مردم معرفی کرده تا همه از این آثار استفاده کرده و به دنباله آن زبان پشتو را فرابگیرد؟

عامل دوم بسیار اساسی است. ما زمانی می توانیم زبان پشتو و فارسی و ازبکی را تقویت کنیم که نیاز مادی و معنوی به این زبان ها را گسترش دهیم. تنها این کافی نیست که بگویم تعدادی زیادی از مردم به زبان پشتو حرف می زنند، ویکی از زبان های رسمی افغانستان است، پس باید زبان پشتو سراسری شود. زمانی که مناسبات اقتصادی، علمی و تبادله ی کالا میان شمال، جنوب و شرق و غرب افغانستان گسترش یابد، و روزمره گردد، زبان پشتو، فارسی و ازبکی تبدیل به زبان های عمومی می گردند. وقتی یک هراتی در سال یکبار به هلمند و یا زابل نمی رود، چه گونه می تواند یک زبان را فرا بگیرد؟ به جای تعصب و زورگویی سیاسی و تحریک احساسات قومی، به نیاز های مردم توجه شود. برای تاجر قندهاری و یا هراتی نیاز های او اولویت دارد نه احساسات سیاستمداران و نویسندگانی که منطق تحولات اجتماعی و تمدنی را درک نکرده و با خرافات و نظرهای غیر علمی سعی در توجیه یک مساله دارند.