زندان باش

 

 

سا لها بود يم د ر زندا ن با ش

درغل وزنجيرشه سطان با ش

ميخليد درقلب وروح وجان ما

تير ظلم وخنجروپيكا ن با ش

پتك جوروظلم ا ستبد ا د  كور

خرد ميكرد خلق درسندان باش

روبه وشغال وكفنارتوله سگ

گشته بودندجملگي گرگان باش

رفته بودازجوهردل عدل وداد

مرده بود يكسرهمه پرسان باش

ماه عمرش درمحاق بود سالها

هركه كا رش رفت در د يوان باش

مي نمي روئيد جزاند وه و درد

درگل وگلزارود رگلدا ن با ش

سينه خلق شرحه شرحه مينمود

چنگ خفاش چنگل ودندان باش

فرش خون بود قا لي ايوا ن ا و

چوب داربود بيرق ا يوان با ش

بي سند بي برگه بي اثبات جرم

بود مرد م سا لها مهمان با ش

شهرودشت وكوه برزن يكسره

بهرخلق بد يك قلم زندان با ش

ا نتقام از خلق گرفتن د ين ا و

زجرمردم  مذهب وايمان بابش

ها شم هيزك ومحمد شاه كور

پيك خون آشام وسالاران باش

صف مردم ازسلحشورگشت تهي

از هجوم لشكروگردا ن با ش

سنگررزم لاله گون ازخون خلق

درقيام وشورش وعصيان باش

انگليس مد رس وا ستا د آ ن

دا ود و نعيم شا گردا ن با ش

يك سخن بود خا ك زندان ملل

دركف خونخوا رجبارا ن يا ش

 

داكتر عبدلله محمودي

سدني22/12/2003