نقدی بر رومان "کوچه ما"

 

 

" كوچهً ما "

نويسنده: دكترمحمداكرم عثمان

ناشر: انتشارات كاوه كلن- المان 

بمسئوليت حامد يوسف نظرى

طرح روي جلد:هژبر شنوارى

749 صفحه

چاپ اول ميزان 1384 خورشيدى اكتوبر 2005 ميلادى

 

 

 

 

 در سرزمين خشك ادبيات رومان نويسى  كشور ما، رمان " كوچهً ما " كه از مدتها انتظارش ميرفت، اولين رمانيست به اين بلندى و به گفتهً نويسنده رمانيست تاريخى- سياسى.  داستان تقريبا" پنج دههً وقايع تاريخى و سياسى كشور ما را احتوا ميكند كه جالب و خواندنيست.

نويسندهً اين سطوردو سال انتظار بود تا نخبگان ادبى كشور در مورد اين رمان ابراز نظرى نمايند بخصوص سالگرد هفتاد سالگی نویسنده بهترین زمینه بود تا نقادان ادبی ما اقدام به نقد این اثر مینمودند اما تاحال بجز نوشته استاد نگارگر در آغاز كتاب كه آنهم زيادتر به توضیح و نقد از "استبداد و ايديولوژى مطلق گراى ماركسيسم" از ديدگاه خود شان و يا نقدى بر نقد که محترم صبور سياه سنگ بر نوشته استاد نگارگر نوشته اند,  چيز ديگرى بنام نقد نخوانده ام. شايدهم كمبود از من باشد كه كمتردر زمينه پرس و پال كرده ام و يا اينكه  قضاوتم ناشى از شتابزدگى باشد. زيرا خوانش و نقد از كتابى به ضخامت 1500 صفحه و آنهم از قلم نويسنده اى چون اكرم عثمان, زمان و توجه بيشتر را ايجاب ميكند. در این جای شک نیست که هموطنان زیادی بگونه تعارفی کتاب را فقط مورد ستایش قرار داده اند.

 آنچه كه مرا به اين باور آورد كه نه بعنوان اديب و نقد نويس بلكه منحيث خوانندهً علاقمند به ادبيات  پا از گليم خود فراترنهاده و از ديد خود در مورد سايه روشنهاى رمان "كوچهً ما"  ابراز نظر نمايم. همين خاموشى جامعه ادبی بود. حيف است كه اين كتاب با خاموشي نخبگان ادبي ما بدرقه گردد و یا اینکه کسانی در ضمن تعریف و توصیف از رومان و نویسنده, روی دستان جنایتکاران تاریخ آب تطهیر بریزد و افکارتبار پرستانه را بجای نقد در ذهن خواننده تزریق کند

اما چند تذكر ضرورى:

نخست بايد زحمتكشى و پشتكار دوست عزيز حامد يوسف نظرى  را ستايش نمايم كه اكثرا" در جمع آورى و چاپ آثار نويسندگان هموطن آنهم در اروپا كه هزينهً چاپ بسيار گران است، زيادتر به ارزش معنوى آن ارج گذاشته تا بسود مادى. بخصوص كتابى به ضخامت كتاب " كوچهً ما " كه تايپ آن وقتگير و چاپ آنهم گرانتر تمام ميشود.  

در كشورهاى از نگاه نشر و چاپ پيشرفته، ناشرين با استفاده از امكانات مادى كه از آن برخوردارند, براي بازخوانى و اصلاحات كتاب ويرايشگران فنى و متخصص استخدام ميكنند. با تاسف كه ناشرين ما از داشتن چنين امكانات محرومند و شايد همين محدوديت امكانات، انگيزه ميشود كه در مواردي بسيارى هم ناشر و هم نويسنده, كتاب آماده بچاپ را قبل از چاپ بدسترس بعضى نخبگان ادب ميگذارند تا به آن نظري انداخته و در صورت لزوم ناشر را متوجه اشتباهات تايپي، املائي، انشائي و در بعضي موارد حتي محتوايي ساخته و در زمینه اصلاح آن نويسنده و ناشر را کمک نمایند.    

 كتاب " كوچهً ما " در قدم اول از ناحيه اشتباهات تايپى و نشانه گذارى سخت رنج ميبرد. خوب ميبود اگر كتاب قبل از چاپ باموافقت نويسنده از جانب شخص سومى فقط به همين منظورخاص بخوانش گرفته ميشد. به هر صورت  بنا بر هر مشكلى كه بود شايد زمينه بازخوانى بعد از تايپ براى ناشر و نويسنده مساعد نشده است، اما آنچه براي نويسنده اي اين سطور تعجب آور است, اينست كه چرا استاد نگارگرواستاد ناظمي كه كتاب را قبل از چاپ بخوانش گرفته بودند, بعنوان دو خبره ادبى كشور, نويسنده و ناشر را متوجه اشتباهات كتاب ننموده و پيشنهاد يك بازنگرى  را نكردند؟ بهر صورت گذشته گذشت، اميد در چاپ دوم اين نقيضه از جانب ناشر و نويسنده برطرف گردد. 

 

 

فرهنگ بیشتر نوعی صحنه را مینماید که اهداف گوناگون سیاسی و عقیدتی با آن همسو و همنوا شده و یکی پس از دیگری به کار گرفته میشود.

                                        ( ادوارد سعید فرهنگ و امپریالیسم)

 

 

كوچه اى ما

 

داستان آنطوريكه نويسنده خود در مقدمه كوتاه بيان ميكند يك رومان سياسى تاريخيست. اين رمان بلند به شيوه رئاليسم نوشته شده وبا اطمينان ميتوان گفت كه اگر ازتكرار بحثهاى ايديولوژيك آن كه ممكن است براى يك تعدادى از خوانندگان ملال آور باشد،بگذريم, خواندن كتاب براى خواننده لذتبخش است. بخصوص براى نسليكه در قيد حياتند و خود ناظرتمام و يا بخشي از جريانات 50 سال اخير بوده اند. اما  نسل هاي جوانترهم درلابلاى اين رمان به گوشه هاى از پردردترين صفحات تاريخ پنجاه سال اخير كشور خود آشنا شده و شايد صدها سوال درزمينه هاى تحولات تاريخى و سياسى در ذهن شان خلق شود.

  از نگاه شيوه نگارش. زبان همان زبان شيوائيست كه از طريق داستانهاي كوتاه اكرم عثمان با آن آشنا يى داريم. روان, ساده و توام با چاشنى هايى طنز آميز, ضرب المثل هاى عاميانه وشاه فرد هايى از شعراى نامدار زبان فارسى. جالبتر از همه استفاده و دوباره زنده ساختن واژه هاى خاص زبان دری متداول در افغانستان و بخصوص کابل است که در متن ديالوگها جا داده شده و خاطرات لذتبخش ظرافتهاى زبانى كابل قديم را بار ديگر در ذهن خواننده بيدار ميسازد. با در نظرداشت اينكه ممكن است اين واژه ها وظرافتها براى فارسى زبانان بعضى کشور همجوار ما و حتی بعضی از مناطق وطن خود ما نا آشنا باشد. اما چه بهتراز اينكه  آنها هم با آن آشنا گردند.

 موضوع انتخاب شده علاقمندى هر خواننده اى را جلب ميكند، يكى خود را در جريان وقايعى مى يابد كه از پيش نظرش گذشته و ديگرى شنيدگى ها را درآن ميجويد. اجزاى رومان در جلد اول تا حدودى در ارتباط منطقى قرار داشته و نويسنده مى كوشد وقايع تاريخى, سیاسی و اجتماعی پنجاه سال اخیر را در قالب اين رمان به نمايش بگذارد.

 تمام مشخصات و احساسات انسانى مانند عشق، محبت، شفقت، غرور، دوستى، همنوعى، عاطفه ازخودگذرى و جوانمردى و همچنان كينه، نفرت، ريا و دروغ، سوًظن، شقاوت وبيرحمى در بخشهاى مختلف رمان در برابر همديگر قرار ميگيرند.

نويسند در آغاز كتاب بمعرفى شخصيتهاى اصلى ميپردازد و قدم بقدم خواننده را وارد قلمرو سلوك، طرزفكر، احساسات، خواسته ها و كرده هاى آنها ميكند. شخصيتها و اعمال شان با خصوصيات روحى، فكرى و اخلاقى شان همنواست. همچنان شيوه صحبت آنها بيانگر خصوصيات و موقعيت اجتماعى شان ميباشد. نقشها ميان شخصيت هاى مختلف مغلق و ساده و تركيبى تقسيم شده و نويسنده  ميكوشد كه با هريك از شخصيت هاى رمان، نماد از يك جمع اجتماعى را بخواننده عرضه كند. همچنان داستان یک عشق است، عشق سوزان میان یک دختر یهودی و یک جوان مسلمان. عشق ممنوعه که با ایما و اشاره آغاز میگردد و در آغاز برای خواننده نافرجام بنظر میرسد اما دنیای پر تلاطم جنگ و پناهندگی آنرا به فرجام میرساند.

 

اما درونمايه اصلى رومان را همانطوريكه استاد نگارگر نيز اشاره ميكند استبداد در اشكال مختلف آن ميسازد و برعلاوه بنظر من يكً تصفيه حسابً نویسنده با طرز تفکر بخشی از روشنفکرانیست که  با عدم آگاهی از واقعیت های سرسخت جامعه و روند تکامل آن, میخواهند چیزی را برجامعه تحمیل نمایند که انسان های آن از نگاه ذهنی هنوز قادر به پذیرش آن نیستند.

چنانکه اشاره شد متن اصلى رمان بر محور استبداد ميچرخد كه از قرنها تمام ساختار هاى اجتماعى كشور ما در چنبره آن دست و پا ميزند و از كوچكترين سلول اجتماعى يعنى خانواده تا بالاترين ارگان اجتماعى يعنى دولت را احتوا كرده است و امين قهرمان داستان و مادرش هردو قربانيان استبدادند "امين يگانه فرزند مادرش بود و همه حسينه مادر اورا چيزى بين خدمتگار و اهل خانه ميدانستند. خوب معلوم نبود كه از كجا آمده و چگونه به آن فاميل پيوسته است. بعضاً قصه هاى زيادى در باره اش روايت ميشد, يكى مى گفت خريده سردار مرحوم پدر سفير است, ديگرى ميگفت در چور و چپاول پادشاه سابق در شمالى او را به غنيمت آورده اند و پسانتر هنگام تقسيم غنايم, نصيب خانواده سفير شده است و بعضى حكايت ميكردنددر قحطى و خشكسالى چهل سال پيش كه مصيبت خانمانسوزى دامنگير مردم سمت شمال شده بود و مردم قحطى زده از ترس هلاك جگرگوشه هاى شان را به بازار كشيده بودند, اورا بى بى عاليه ملقب به نجم البنات در بدل يك جوال ده سيره گندم مالچه كرده بود و از آن پس سفير در فواصل بى زنى گاهى كه همسرش مى مرد به عنف زور از او كام ميگرفت و بهره جنسى ميبرد وامين هم محصول همان دست اندازى ها بود- مخلوقى در حد نيمه فرزند, چيزى به قدر و قيمت يك كودك سرراهى كه يابنده اى اورا بخاطر اجر دنيا و آخرتش زير بال ميگيرد." (صفحه59 جلد اول) امين در درون خانواده نتنها شلاق استبداد را روى گوشت و پوست خود و مادرش همواره احساس ميكند، بلكه او ناظر ظلم بى پايان پدر و مادر كلان بر ساير اعضاى خانواده و بخصوص نوكران خانواده نيز است. 

 اعتراض امين بر عمال ناهنجار پدردر برابر نوكران باعث غضب پدر به او ميشود كه" از جا ميجهد و خود را بروى امين مى اندازد... سفير امين را زيز مشت و لگد ميگيرد... خطاب به نوكر ها صدا مى زند: پدر لعنت ها چه تماشا مى كنيد؟ بزنيد مرده اش را بياندازيد!

آنها نيز مثل جانور هاى دست آموز به جان امين مى افتند. ... سفير امين را كشان كشان به راهرو ميكشد... دست و پاي امين را به چهارپايى مى بندند و سفير شروع ميكند به چوبكارى.(صفحه 136جلد اول) سفير به لت و كوب امين قناعت نكرده بعد از بازرسى اطاقش و ديدن عكس گاندى و آتا ترك اورا متهم به كمونيست بودن ميكند.      

امين قهرمان داستان با حلقه دوستان خود، نماد خوبى ازحلقه روشنفكران اواخر دهه سى و اوايل دهه  چهل افغانستان هستند. بحثهاى سياسى در حلقه هاى كوچك جوانان مربوط به اقشار بالايى و متوسط  جامعه، زير سوال كشيدن بخشى ازهنجار ها اجتماعى، مطالعات سطحى تواًم با بيگانگى از واقعيت هاى سرسخت اجتماعى وبالاخره داشتن اين تصور كه با از ميان برداشتن قدرت حاكم تمام معضلات اجتماعي قابل حل است.

آغا محسن انتيك فروش، اعجوبه اى دوران مرد چندين چهره كه در هر حالتى " با زمانه ميسازد" در دوستى با عدهً كمى وفادار وباقى همه كس و همه چيزبرايش وسيله براى رسيدن به هدف است. در مقابل سليمان كبابى وپهلوان، نماد آن بخش از جامعه اند كه هميشه مورد سوًاستفاده قرار مىگيرند بهر طرف كشانيده شده وبالاخره قربانى اميال ديگران هستند.

 ملا موسى بايد يك استثنا و يهودى باشد زيرا روحانيتى با اين صفات و مانند اودر جامعه مسلمان ما یا وجود ندارد یا تك افرادند. ملاى با تجربه سياسى و ديد فراخ اجتماعى، گرم وسرد روزگار را چشیده  با سخاوت ودر دوستی وفاداراست. اوملا پیش کسوت اقلیت یهودیان کابل است اما در امرار معيشت وابسته به "مقتديان دارا و نادار خودنبوده" و با كار خود زندگى خود و خانواده اش را تامين مينمايد. و بالاخره داستان يك عشق ممنوعه. عشق امين به زليخا دختر ملا موسي يهودى آنهم در جامعه ايكه ميعار هاي اسلامي در آن حاكميت دارد. این عشق ممنوعه براى هردو طرف خالي از اشكال نبوده و در پایان  فقط در نتیجه تحولات غیر قابل انتظاربه فرجام مثبتی می انجامد.

نويسنده در لابلاى داستان از اشنايي هاي خود با شخصيت هاى سياسي و ديدگاه هاى متفاوت روشنفكران دهه سي و چهل معلوماتي را به خواننده ارائه ميكند. سخن ازمبارزان دوره هفتم شوراست. غبار،طالب قندهاری و   داكتر محمودي  كه هم داكترمجرب و دلسوز بمردم بی بضاعت است و هم وكيل در پارلمان و منتقد آشتي ناپذير دستگاه دولت و استبداد. نویسنده در تحلیل از روابط اجتماعی بگونه ای دقیقی خواننده را متوجه واقعیتهای سرسخت جامعه ساخته و لحظات جامعه شناسانه ای را به خواننده عرضه میکند:" در درازای کوچه تندباد زمستانی ولوله انداخته و بی باک و بی پروا هورا میکشد و بالین بامهای کاهگلی و حویلی ها را با چنگ و دندانش می خراشد. کمتر کسی مایل است که بستر گرمش را ترک کند و به جنگ توفان برآید اما برغم تمام اینها، اینجا و آنجا آدم هایی از خانه میبرایند و راهی مسجد میشوند. مردان عابد دو دوتا ، سه سه تا مثل رشته های آب باران از هر طرف با هم میپیوندند و رفته رفته جویبارزنده و مواجی را تشکیل میدهند که به خانه خدا منتهی می شود. چنین آمد و شدی از قرنها بی وقفه و گسست مرسوم بوده و هر عابدی به تاسی از آبا و اجدادش در برابر محراب به رکوع و سجود میرودو خود را از نومیدی و دلهره و روان پریشی نجات می دهد. بدین گونه پیش از اینکه خانه ها، دکان ها و کارخانه ها بیدار شوند مسجد و مسجدیان بیدار میشوند و قدرتمندترین جریان زندگی را تشکیل میدهند." (ج اول، ص 150-151) این بیان دقیق واقعیت اجتماعی ما بود که این موج متحرک به خانه خدا ختم می شد نه آن چنانکه روشنفکران ما تصور میکردند به انقلابیکه گورکی در اثر معروف خود "مادر" آنرا ترسیم کرده بود.

 

همين استبداداست كه امين را بجوان حساس و آرمانگرا تبديل كرده و اورا علاقمند شخصيتها و گروه هاى سياسى ميسازد كه در پى تغييرنظام اجتماعى و مبارزه عليه استبدادند. امين " خواسته ياناخواسته از مرز معتقدات سابقش ميگذرد و به انفلاب اقتدا ميكند."( صفحه 165جلد اول)برعلاوه او شاهد آنست كه چگونه دستگاه دولت استبدادى, حركات اعتراضى عليه عاملين بىعدالتى ها، ظلم و حق تلفي ها را سركوب ميكند.   از همین جاست که امين با وجود توصيه هاى دوستان مورد اعتمادخود كه بيشتر ازاوگرم و سرد روزگار را ديده بودند خود گرايشات كمونيستى پيدا كرده وبالاخره عضويت " حزب ديموكراتيك خلق" را قبول ميكند. در حزب هم موقف بهترى از خانواده خود ندارد. امين در درون خانواده به اين تصور بود " كه هم پدر دارد و هم ندارد- چون ميداند كه سفير پدرش است- پدر ندارد چه هيچ گاه از او مهر و مروت پدرى را نديده است و با او در هيچ چيز وجه مشترك ندارد." (صفحه 161-162) در درون حزب هم امين كه مهر اشرافيت را به پيشانى دارد، هم عضو حزب است و هم بخاطر اشرافى بودنش نسبت به او به شك و ترديد مينگرند. نويسنده قدم بقدم خواننده وارد ماجراىهاى زندگى سياسى امين ميكند اما درفاصله هاى زمانى  دست به آفرينش مواد, تكه ها وپل هايى ميزند كه توسط آن ها داستان استبداد را نتنها در زواياى مختلف جامعه خودى بلكه در كشور هاى همسايه ايران وآسياى مركزى نيز كم وبيش بنمايش ميگذارد. در هر يك از داستان هاى جانبى و وقايع ضمنى گوشه هاى ازاستبداد بى عدالتى فساد, ضعف اخلاقى و خويش خورى هاى دستگاه حاكم را به خواننده برملا ميسازد.

آنچه بعنوان تنش اساسی در این رمان متبارز است تنش درونی امین است. او از یک طرف خواست مبارزه علیه استبداد را دارد که راه مبارزه با آن را در انقلاب جستجو میکند واز جانب دیگراز خشونت انقلابی و خونریزی متنفراست. این تنش امین را تا پایان داستان همراهی میکند, اما نویسنده قادر نمیشود هیجان ناشی از این تنش را به اوج آن برساند. در آغاز نویسنده موفق میشود تا خواننده را وادار به ترحم نسبت به امین نماید. اما هر قدر داستان به جلو میرود این تنش از مرزرکود فراتر نرفته ود ر طول زمان خواننده, جهشی در آن نمی بیند. امین از آغاز تا اخیرنقش فعالی نداشته بجز در موارد نادر بیشتر به عنوان شنونده تبارز میکند او در بحثهای متداوم ایدیولوژیک خود کمتر ابراز نظر مبنماید. او بارها حتی در مراحل قبل از انقلاب ناظر اعمال ناشایست رفقای حزب خود میگردد و حتی زمانیکه حزبش به استبداد میگراید او در برابر حزب دست به عملی نمیزند که خواننده را دوچار هیجان نماید. با حزب هستم! با حزب نیستم ! یک تنش توام با رکود. 

 امين  قبل از كودتاى داود و سقوط سلطنت و همچنان بعد از آن نقش رابط ميان بخشى از رهبران حزب ديموكراتيك خلق و داود خان را دارد. تنش هاى سياسى دستگاه دولت داود و عوامل سقوط جمهورى داود در رابطه سياست او در قبال شوروى و همچنان موقف " حزب ديموكراتيك خلق" تا كودتاى هفت ثورو چگونگى كودتا مسايلى اند كه خواننده  از لابلاى داستان به آن مى رسد.

با پیروزی کودتای هفت ثور استبداد شكل ديگرى بخود ميگيرد. استبداد حزبى به استبداد خانوادگى وفردي   اضافه ميشود و امين ناظر است كه  " شبها زمين چاك ميشود و عده اي را قورت ميكند. سالمندترين آدمهاى شهر دوران امير عبدالرحمن خان را بياد مى آورند كه بلا، هيولا يا موجود مجهولى نيمه شبها حلقه "دروازه " خانه هاي مردم   را به صدا در مي آورد و شخصى را به بيرون ميىطلبيد. ديگر از هست ونيست آن شخص خبرى نميشد. گفتي مادر اورا نزاده و خدا نيافريده است.

به اينصورت ترس از "نامگيرك" در ژرفاى روان مردم رخنه ميكند و شبانگاه, صداي دروازه به منزلهً اعلام حكم اعدام صاحب خانه تلقى مى شود " ( صفحه 68 جلد دوم)

در این مرحله هم عضويت امين بالاخره بخاطر انتقاداتش نه چندان شديدش ازحزب به تعليق مى افتد و دستش از كارگرفته ميشود. اما او وفادار به حزب است. تا اينكه بعد از هجوم ارتش سرخ به افغانستان و بقدرت رسيدن ببرك كارمل او دوباره بعد ازگذشتاندن دوره امتحانى رفتن به جبهه جنگ و زخمى شدن بعضويت حزب قبول شده و وظيفه اى به او محول ميشود. سفرى به كشور شورا ها ميكند. در این مرحله  " سوسياليسم واقعاً موجود شوروى" را از نزدیک میبیند و با افكار و نظريات افراد مختلف در مورد نظام شوروى از نزديك آشنا ميشود.

در ادامه رمان بعد ازخروج قواى شوروى و سقوط دولت نجيب چگونگى بازى هاى بين المللى و به قدرت رسيدن گروه هاى مجاهدين تنش هاى مسلحانه ميان گروه ها و قوماندانها وبالاخره بقدرت رسيدن طالبان همه ابعاد گونه گونهً استبداد را در پوشش دين به نمايش مى گذارد. " به اين صورت قوماندانها بين خالق و مخلوق حايل ميشوند و با تمام بىباكى و غارتگرى وظيفهً تزكيهً نفس و هدايت اخلاقى بنده هاى خدا را به عهده ميگيرند."(صفحه 631 جلد 2) " گاهى زندانى ها را در كوره هاى خشت پزى زنده زنده مى انداختندو از آنها چون مواد سوخت استفاده ميكردند....يا اينكه دژخيمى بر سر آن بيچاره ميخ ميكوفت." (صفحه 645جلد 2)

 وبالاخره طالبها كه "زنها را در جاده ها و چهارراهى هاي كابل شلاق ميزدند و در استديوم ورزشى كابل به گلوله مى بستند و تماشاي چنان صحنه هايىهزار ها بيننده را بورزشگاه ميكشاند....  در شهر ها و روستا هاى مفتوحه تمام اقوامي را كه با مزاج آنها برابرنمى بودند بى پروا به سرما و گرما كوچ ميدادند و مانند گله هاي حيوانات در بيابان رها ميكردند.( صفحه705-706جلد 2)

راوى در اخير كتاب در مدار بستهً تاريخ افغانستان امنيت را وابسته به استبداد دانسته و هرج و مرج را وابسته به عدم استبداد و چنين نتيجه گيري ميكند:

" امنيت به شرط استقرار حكومت استبدادى. نا امنى هرج و مرج به شرط برانداختن حكومت استبدادى. استقرار دوباره امنيت به شرط استقرار حكومت استبدادى تر."

نويسنده  بالاخره در آخرين جملات بى باورى و تردد خود را نسبت به آينده چنين بيان ميكند: " دور باطل تاريخ افغانستان همين سه شرط بوده است و از قرينه بر مى آيد كه تا دم حاضر پيرامون همين مدار بسته ادامه داشته است.

آيا جهان قادر خواهد بودكه براى اين سرزمين مدار درستى تعيين كند؟ آيا مردم اين سرزمين سرانجام محور واحدى براى همزيستى خواهند يافت و اين فرصت را به هدر نخواهد داد؟ "( صفحه 719جلد 2) با گدشت زمان میبینیم که نویسنده در بی باوری خود نسبت به آینده حد اقل تا امروز حق به جانب بوده است.

 

قهرمان داستان از آغاز تا ختم  دوچار ترديد است. ترديدى روانى كه منشه آن در واقعيت زندگىاونهفته است. او "خواسته يا ناخواسته از مرزمعتقدات سابقش ميگذرد و به انقلاب اقتدا ميكند" (صفحه 165جلد 1) اما به انقلاب هم به دیده ای شک و تردید مینگرد و به ذلیخا معشوق خود میگوید: "یک وقت رهبران انقلاب ها فکر میکردند که راه پیشرفت یک ملت, تنها راه خونین است اما رفته رفته دیدند که انقلابها نه تنها سر رهبران خود را میخورندبلکه سر خود را نیز میخورند."(ج اول ص 112)   زليخا متوجه ميشود كه " امين دوچار كشمكش درونى دردناكيست. ازسويٍ به معتقداتش پابند است و از سوي ديگر قسمت هاى از عقايدش را منصفانه نميداند ... هم به نعل ميزند و هم به ميخ." (صفحه 113جلد 1) اما در جای دیگر وقتی کودتای هفت ثور پیروز میشود, او ذوق زده ست" مجنونانه چیغ میزند« مبارک مبارک چشم ما روشن!»... ارگ را با توپ میزنند انقلاب شروع شده!" در جواب سوال کدام انقلاب جواب میدهد:" انقلاب خود ما, انقلاب ما و شما- انقلاب سرخ!" (جلد 2 ص 5) او با وجوديكه در جریان زمان استبداد حزبي را در تمام ابعاد زندگى اجتماعي و حتي روي گوشت و پوست خود احساس ميكند, شاهد قتل دوست خود مجید و دیگر جوانان بیگناه در زندان است اما نميتواند تصميم نهايي خود را در زمينه قطع رابطه با حزب بگيرد. اینجاست که به نظر خواننده حقیرمیگردد. نویسنده داستان تا پایان قادر نیست خواننده را قناعت بدهد که چه عاملی قهرمان داستان را مجبور به وفاداری به حزب مبسازد. مقامیکه به او نمبدهند, ایدیولوژی که به شک و تردید به آن مینگرد, نفرتش از استبداد که حزب خودش به چماق استبداد تبدیل شده و یا ترس از زندان و شکنجه و یا امید یک تحول مثبت در حزب؟  

 

امیدوارم در این بخش خاطر نویسنده و یا علاقمندانش را آزرده نسازم,  زیرا آنچه که به نظرمن نادقیق آمده بدون تعارف خدمت خوانندگان و نویسنده تقدیم میکنم نه اینکه خدای نخواسته هدف توهین و یا تحقیر نویسنده را داشته باشم، بلکه به پاس ارجگذاری به این اثرو به خاطر نسل های آینده که قلم بدست میگیرند و چیزی مینویسند, این نقاط را تذکر میدهم.

  تاریخ و سیاست یک جامعه روی فاکت ها استوار است. در این زمینه تنها به حافظه و شنیدگی ها مراجعه کردن از اعتبار نویسنده میکاهد. در نوشته یک رمان تاریخی هم باید به فاکت ها مراجعه شود. با وجودیکه ممکن است این فاکت ها برای رومان زیاد قابل اهمیت نبوده و به کفته نویسنده ای محترم ژانر داستان را زیان برساند . اما اگر چنین نباشد بهتر نیست که فاکتها دقیق بیان شود. بطور نمونه چند مثال را ارائه میکنم.

در جلد اول، فصل اول تا فصل 37 وقایع سالهای نیمه اول دهه 30 هجری (دهه 50 عیسوی) را احتوا میکند.

در این زمان ریچارد نکسن نه به حیث رئیس جمهور ایالات متحده بلکه بحیث معاون رئیس جمهور ایفای وظیفه میکرد که به افغانستان سفرکرد. رئیس جمهور آن زمان ایالات متحده آیزنهاور بود. این اشتباه دوبار تکرار شده. کسانیکه کتاب را قبل از چاپ به خوانش گرفته بودند نمیتوانستند به جای تعارف اورا متوجه اشباهش نمایند.

در این سالها مکتب حبیبیه درپل باغ عمومی یعنی مکتب عایشه درانی فعلی موقعیت داشد نه در سرک دارالامان، جائیکه فعلاً موقعیت دارد. بهتر نمیبود بجای مکتب حبیبیه همان نهردرسن و یا فابریکه حجاری و نجاری مورد استفاده قرارمیگرفت.

گرچه این مسایل در متن رمان نمیتواند تاثیری داشته باشد اما تا حدودی موقف نویسنده را در برابر خواننده کنجکاو ضعیف میسازد.

از صحبتهاي امين با داكتر محمودي چنين بر مى آيد كه محمودى يكي از طرفداران جدي يك انقلاب قهر آميزو جابجايى سريع قدرت در جامعه بوده است. از قول محمودی گفته میشود: ً اما راهي را كه گاندي رفت راه نهايت طولاني بود و با طبيعت سركش و جنگجوي مردم ما نمى خواند. از اين سبب بايد از راه آزموده پدران خود قيام كنيم و مشت را با مشت, لگد را با لگد و گلوله را با گلوله پاسخ دهيم.ً (جلد 1 ص 148)  ً از همين سبب من ودوستانم راه علاج جامعه را در كند كردن و يا كشيدن دندانهاي درنده هاي جامعه مى بينيم و چنين كاري فقط از قدرت برتر پوره است و بايد هرچه زودتر و بدون تاخيريك جا بجايي قدرت صورت بگيرد و آنكه بر صرير است پائين بيايد و انكه پائين و ظلم رسيده است بر فراز برود.ً ( جلد 1 ص 149)

رمان كوچهً ما يك سلسله وقايع تاریخی جامعه اي مارا احتوا میکند. از نظر نویسنده این سطور هدف از مطالعه يك رمان تاريخي- سياسي تنها لذت بردن از ان نبوده بلكه وقايع كه دررمان اتفاق مى افتد جزئي از فرايند كلي يك جامعه بوده که قسماٌ به گونه واقعی اتفاق افتاده است. محتواي چنين رماني خواسته و يا ناخواسته بر ذهن خواننده اگر بخاطر لذت بردن هم باشد, تاثيراتي از خود بجا گذاشته و سوالاتي را برايش خلق ميكند. بخصوص وقتي خواننده خود تا حدودي ناظر بر وقايع تاريخي- سياسي اين برهه  بوده باشد. 

اگراين گفته هاي محمودي  به ارزيابي گرفته شود داكتر محمودى اضافتر از يك كودتاچي تمام عيار نبوده است. براي خواننده ايكه با برنامه حزب خلق( با حزب دیموکراتیک خلق عوضی گرفته نشود) و با وقايع دوره هفت شورا آشنايي داشته باشد, ناگزير اين سوال خلق ميشود كه نويسنده در اين ادعاي خود تا كجا حق بجانب است, آيا نويسنده خود شنونده چنين اظهاراتي بوده و يا شنيدگي هاي اوست؟ در حالیکه مراجعه به اسناد و برنامه حزب خلق خلاف آن چیزیست که نویسنده از زبان محمودی نقل قول میکند.  چرا ؟

 آنچه مشروطه خواهان دوره هفت شورا را از حرکات سیاسی دهه 40هجری(60 عیسوی) متمایز میسازد، دقت آنها در تعیین اهداف شان است. مبارزه از طریق پارلمان برای تامین دیموکراسی، حکومت قانون و بر ضد خودکامگی زمامدار مطلق العنان, یعنی مشروطیت.

نویسنده از آغاز رمان دوایدیولوژی کمونیسم و فاشیسم را درکنار هم قرار داده، استالین و هیتلرهر دوبعنوان دو شخصیت جانبدار این دو مکتب سمبول های استبداد را در سطح جهانی میسازند، تقریض نویس هم یک قدم جلوتر رفته ومارکس را هم بخاطر طرح دیکتاتوری پرولتاریا در کنارآنها جا داده است. در حالیکه این دو مکتب بیانگر دو دیدگاه متفاوت اجتماعی اند. مارکس با حرکت ار نظام استثماری سرمایداری قرن17و 18 و وضعیت عینی طبقات رنجبر اجتماع بر پایه ای یک تحلیل علمی, تئوری خود را تدوین میکند که هسته اصلی آن هومانیزم آزادی, مبارزه علیه فقر و استثمار است و هدف او از دیکتاتوری پرولتاریا دیکتاتوری حزب نخبگان جامعه و ایدیولوژی مطلق گرا نبوده است. با وضعی که فعلاً در جهان حاکم است صرف نظر از اینکه بدیل پیشنهادی مارکس راه حل  نشد،اما بصراحت میتوان گفت که مارکس در تحلیل خود از نظام سرمایداری آنقدر ها بخطا هم نرفته است. اینکه دیگران بعد ها از آن چه میسازند مسئولیتش بدوش مارکس نیست. ادیان که از دید اکثریت انسانهای روی زمین  پدیده های آسمانی اند، از قرنهاست که بندگان خدا آنرا به افزار استبداد تبدیل نموده اند. پس پیامبران را نیز باید به محاکمه کشید؟

 اما فاشیسم از بدو پیدایش خود یک تئوری ضد انسانی بوده و بنیاد آن بر برتری نژادی استوار است.  بجز نسل برترباید تمام نسل های دیگر را نابود کرد و در آن شمه ای از هومانیسم وجود ندارد. چقدر ظالمانه است اگر این دو پدیده از اساس متفاوت را در کنار هم قراردهیم.

نقطه قابل تذکر دیگر اینست که خواننده به این گفته ای  ملا موسی که " با المان چه پدر کشی دارم که در حقش ظلم کنم  " (ج اول ص 79) تعجب خواهد کرد که او با وجود قتل شش ملیون یهود توسط فاشیستهای   هیتلری هیچ پدر کشی با آنها ندارد.

نویسنده در زمینه یادآوری از حرکات اعتراضی دهه 60 آگاهانه و یا ناآگاهانه فقط از حزب دیموکراتیک خلق و اخوان یادآوری میکند که در برابر هم قرار میکیرند, در حالیکه از سوم عقرب سال 1965 آغازحرکات   اعتراضی محصلین و شاگردان و بعدها کارگران تا سال 1969 اخوان اصلاً تبارز خیابانی نداشته ودر اکثر این حرکات اعتراضی و تظاهرات خیابانی , گروه های چپی ( حزب دیموکراتیک خلق و گروه های انشعابی آن, شعله جاوید) و همچنان حزب دیموکرات مترقی نقش فعال داشتند. اخوانی ها بعد از تظاهرات ملا ها در کابل که در آغازاز طرف دولت برعلیه سازمانهای چپ سازماندهی شده بود و بعداً از کنترول خارج شد, وارد صحنه علنی تظاهرات شدند.

نویسنده با وجود تمجید و توصیف یکی ازفعالین شعله جاوید (عبدالالله رستاخیز) مینویسد که او به یکی از زندانیان وابسته بگروه طاهربدخشی بنام سلیمان که به اشتباه کمان میبرد کماکان از نفوذ غیر مستقیم در حزب و دولت برخوردار است مراجعه میکند و میگوید:" آیا مقدور است به طریقی که خود صلاح میدانداز سرکرده های میانه رو حزب تان بخواهیدکه مرا مجال بدهند چند صباح دیگر هوای این دنیا را بخورم. هنوز جوان هستم و انصاف نیست که به این زودی کشته شوم (جلد 2ص242)    این ادعای نویسنده ضعف شخصیت یکی از سمبول های برجسته جریان شعله جاوید را متبارزمیسازد.  در یک رمان فرد میتواند نماد از یک گروه اجتماعی سیاسی باشد.

اما نویسنده قرضدار آنهایی میماند که نتنها در جریان مبارزات سیاسی خارج از زندان بلکه در زندان هم خاطراتی دیکری از این جوان داشته اند. خاطراتیکه نمایندگی از شناخت دقیق او ازاعمال حزب دیموکراتیک خلق و همچنان پایمردی و مقاومتش در برابر استبداد مینمود. فکر نمیشود که طاهر بدخشی و عبدالالله دراین مساله شک و تردیدی داشته بوده باشند که حفیظ الله امین و یا سایر حزبی های رده های میانه وابسته به جناح خلق با ترحم با آنها برخورد نماید. چنین ادعای میتواند طنزی باشد که محکوم به اعدامی به همزنجیر زندانی خود مراجعه کند و از او بخواهد که از مرگ نجاتش بدهد.

در متن رمان هم ازقول رهبران شوروی چیز هایی کفته شده که با شک و تردید میتوان آنرا قبول کرد. در پولیمیک ها سیاسی کشیدن نقل قول از متن اصلی آن بخاطر سود بردن از آن امر رایج است. اما

دقت نظر در استفاده از فاکتهای تاریخی در یک رمان تاریخی- سیاسی میتواند مشخصه خوب در سبک رئالیسم باشد.

به اجازه نویسنده مثلیکه بعضی از فیگور های رمان اکسیر جوانی نوشیده باشند و یا اینکه زمان در مورد آنها رکود کرده است.  از جمله زلیخا ! در این لحظه طنزی در مورد تهوری نسبیت انشتین بخاطرم آمد که سرعت و زمان تناسب معکوس دارند. ساعتها در کنار زن زیبایی نشستن چون لحظه ای میگذرد اما یک لحظه روی بخاری داغ نشستن بمثابه ای یک سال است.