رادیو زمانه تاریخ انتشار: ۲ آبان ۱۳۸۶
نگاهی به رمان «هزار خورشید درخشان» نوشتهی خالد حسینی ترجمهی بیتا کاظمی
طرح جلد «هزار خورشید درخشان» نوشته خالد حسینی، ترجمه بیتا کاظمی
حرامی در کلبه
کتاب «هزار خورشید درخشان»، داستان زندگی دو زن است. یکی مریم دختر نامشروع یک سینمادار و دیگری لیلا.
داستان، از روایت زندگی مریم آغاز میشود. مریم که عاشق پدرش، جلیل است، همراه مادرش نانا در کلبهای خارج از شهر هرات زندگی میکند. جلیل، چند زن دارد. او پنجشنبهها به سراغ نانا و مریم میرود.
رؤیاهای مریم خیلی زود نقش بر آب میشود. وقتی که از کلبه میگریزد، نزد پدرش میرود و مادرش، نانا خود را حلقآویز میکند. زنهای پدرش همراه با جلیل ترتیب ازدواج او را با مردی 60 ساله میدهند.
مریم که آرزوی تحصیل و تجربهی زندگی شهری را از جلیل انتظار میکشید، ناگهان میفهمد که عزیزترین آدم زندگیاش، او را به دست سرنوشت میسپارد. عشق مریم به پدرش از همین جا رنگ میبازد. او زن کفاشی به نام رشید میشود. کسی که زن و فرزندش را از دست داده است.
مریم در خانهی رشید با واقعیت زندگی زنان در افغانستان آشنا میشود. روزهای نه چندان بدِ مریم، خیلی زود به کابوس تبدیل میشود. چرا که او نتوانسته رشید را صاحب فرزند کند.
لیلا، رهآورد جنگ
از صفحهی 116 کتاب، نویسنده شخصیت دیگری را وارد داستان میکند. لیلا، دختر فریبا و حکیم، همسایهی مریم و رشید. او در دورهای بزرگ میشود که اول نیروهای کمونیستی شوروی در افغانستان حضور دارند و پس از آن نجیبالله حکومت را در دست دارد. در سالهایی که نیروهای مجاهدین میکوشند کابل را فتح کنند.
پدر و مادر لیلا، که پسرشان را در جنگ با نیروهای دولتی از دست دادهاند منتظر پیروزی نیروهای مجاهدین به سرکردگی احمدشاه مسعود هستند. اما حکومت مجاهدین، برای خانوادهی لیلا خوشیمن نیست. او که دل در گروی دوست دوران بچگیاش، طارق دارد و پدر و مادرش را از دست میدهد.
وقتی مجاهدین مقصرند
اگر در رمان «بادبادک باز» تحولات سیاسی تنها یکی از ابزارهای نویسنده برای انعکاس زندگی افغانهاست، در رمان «هزار خورشید درخشان» به نظر میرسد داستان پرسوز و گداز مریم و لیلا، صرفاً در اختیار روایتی خاص از جنگ طرفهای درگیر در افغانستان قرار میگیرد. در رمان دوم خالد حسینی، عمدهی بدبختی مردمان افغانستان ریشه در نابسامانی سیاسی دارد.
نکتهای که در کتاب بسیار بر آن تأکید میشود، خاستگاه پیدایش نیروهای طالبان است. در «هزار خورشید درخشان» نیروهای شوروی، اگر چه اشغالگرند، اما آزادی را برای مردم افغانستان به ارمغان میآورند. پس از عقد قرار داد صلح در سال 1988، نیروهای مجاهدین تلاش میکنند تا قدرت را به دست بگیرند. چهار سال بعد این اتفاق میافتد.
ورود مجاهدین به کابل جشن گرفته میشود. اما از آن پس، مردم افغان شاهد جدال نیروهای احمدشاه مسعود، گلبدین حکمتیار، ژنرال دوستم و ... هستند. جنگ داخلی مجاهدین، خیلی زود محبوبیت آنها را از بین میبرد. آنها اگر چه برای افغانها استقلال آوردهاند، اما ناامنی، جنایت و شلیک شبانهی گلولهها مهمترین دستاوردشان برای افغانستان است.
خالد حسینی در این کتاب بیش از آن که وجه خشن طالبان را نشان دهد و زندگی سخت زنان را در دورهی حکومت طالبان روایت کند نوک انتقاداتش را به سوی مجاهدین میگیرد. وقتی پس از 11 سپتامبر، آمریکاییها مردم افغانستان را «نجات» میدهند، همچنان نفرت افغانها از مجاهدین جاری است:
«لیلا را دق میدهد. این که به سرداران جنگی اجازه دادهاند دوباره به کابل برگردند. که تا الان والدین در خانههای مجلل در باغهای محصور زندگی میکنند و وزیر و معاون شدهاند و معاف از مجازات، در ماشینهای شاسیبلند براق و ضدگلولهشان در محلههایی که خودشان نابود کردهاند، میگردند. او را دق میدهد.» (صفحهی 451)
اگر چه لیلا و مریم بیشترین سختیها را در دورهی طالبان متحمل میشوند؛ اما در رمان «هزار خورشید درخشان» پیش از هر چیز بر تقصیر مجاهدین در به وجود آوردن چنین وضعیتی تأکید میشود. معادلات سیاسی افغانستان در این رمان به نحوی است که مجاهدین «مسبب بدبختیها» طالبان معلول جنگ های داخلی مجاهدین، و آمریکا فرشتهی نجات مردم افغانستان است.
ادای دین به فیلمهای هندی
اگر چه در آن دسته از رمانهایی که در این سالها نوشته میشوند و عنوان «پستمدرن» به خود میگیرند، «تصادف» نقشی اساسی ایفا میکند (نگاه کنید به آثار پل آستر) اما شکل برخورد شخصیتها در رمان «هزار خورشید درخشان» بیشتر شبیه روایت در فیلمهای هندی است.
یکی از شخصیتهای اصلی کتاب تازه از صفحهی 120 وارد رمان میشود؛ شخصیتها به طرفةالعینی در کشوری به وسعت افغانستان، به همدیگر برخورد میکنند. اما چیزی که باعث میشود این برخوردها، از جنس تصادف در داستانهای پستمدرن نباشد؛ گریزناپذیر بودن رویدادهای تصادفی برای ادامهی داستان است. در واقع تصادفها در رمان «هزار خورشید درخشان» داستان را پیش میبرند؛ وگرنه کلیت رمان چیزی فراتر از این جمله نیست که: «زنهای افغان زندگی خیلی سختی را تجربه کردهاند.»
ساختار روایت رمان نیز بیش از آن که ادبی باشد، سینمایی است. هر چند در فصلهای مختلف به تناوب زندگی مریم و لیلا روایت میشود اما تغییری در زاویه روایت نمیبینیم.
تا قبل از آن که دو صفحهی آخر رمان را بخوانیم و متوجه شویم که داستان را یک نمایندهی آمریکایی سازمان پناهندگان وابسته به سازمان ملل روایت میکند، راوی سوم شخص است که گاهی به دانای کل نزدیک میشود.
البته انداختن بار روایت بر دوش یک آمریکایی چیزی از مسئولیت نویسنده در روایت خاص از افغانستان کم نمیکند. چرا که داستان چنان نقل شده که قطعاً آقای راوی باید واسطهای در روایت اصلی باشد. چون بسیاری از چیزهایی که در کتاب میخوانیم از نظر منطقی نمیتواند مشاهدات یک نماینده آمریکایی سازمان پناهندگان باشد. لحظاتی از کتاب چنان شخصی است که صرفاً شخصیتهای اصلی و نویسنده در هیأت دانای کل مقتدر میتوانند آن را دیده باشند.
به طور کل برخوردهای تصادفی مهمترین ویژگی «هزار خورشید درخشان» است. اما ساختار ماجرامحور رمان سبب میشود که رخدادهای تصادفی، از نظر مخاطب به فیلمهای هندی شباهت پیدا کند.
در منطق غیر قابل باور این گونه فیلمها یکی از شخصیتها مثلاً با برخورد سرش به سنگ و فراموش کردن وقایع، روایت را پیش میبرد و چندی بعد با برخورد مجدد سر آن شخصیت به سنگ و به یاد آوردن رویدادها، داستان ادامه مییابد!
خالد حسینی که در هزار خورشید درخشان صرفاً قصد دارد داستانی طولانی را روایت کند، از منطقهای غیرقابل باور برای کش دادن روایت استفاده میکند. مثلاً وقتی لیلا و مریم پس از یک بار فرار نافرجام، انگیزهای برای خلق موقعیت داستانی دیگر ندارند، طارق که قبلاً قرار بود مرده باشد، ناگهان سر میرسد و باعث مرگ رشید توسط مریم میشود.
شخصیتها در سایهی ماجرا محوری
اصلیترین دلیل عدم پرداخت شخصیتها در رمان، ماجرامحوری بیش از حد رمان است. شخصیتهای اصلی رمان «هزار خورشید درخشان» سوبژکتیو هستند.ابژکتیویته حتی توسط شخصیتهای منفی نظیر رشید هم نیست.
نه رشید ظالم و نه لیلا و مریم مظلوم، بلکه ماجراها، هم فعل داستان هستند و هم فاعل داستان. به همین دلیل فرصتی برای پرداخت شخصیتها نمیماند. اگر هم فرصتی بین وقایع متعدد کتاب دست دهد، نویسنده با جملاتی، شخصیتها را برای ایفای نقش در داستان آماده میکند.
در رمان «بادبادکباز» نویسنده علیرغم پی گرفتن رویدادهای مهم افغانستان از پرداخت شخصیتها غافل نمیشود اما در این رمان خبری از پرداختهای ادبی «بادبادکباز» نیست. تنها در چند مورد نویسنده به فکر شخصیتپردازی میافتد:
«از حالت صورت طارق، لیلا متوجه شد که پسرها از این حیث با دخترها فرق دارند. آنها دوستیشان را به نمایش نمیگذارند. آنها نه نیازی به این کار میبینند. و نه انگیزهای برای این طرز صحبت دارند. لیلا پیش خود تصور کرد که این مساله دربارهی برادران خودش هم صدق میکند. از دید لیلا، پسرها به دوستی همان طور مینگرند که به خورشید، وجود آن غیر قابل انکار است...» صفحهی 147
از این نمونهها در کتاب بسیار کم دیده میشود و نویسنده کمتر به عمق شخصیتها میرود. به همین خاطر «هزار خورشید درخشان» نسبت به «بادبادکباز» سطحیتر به نظر میرسد.
ترجمهی بد نه، افتضاح
طبیعی است که وقتی رمانی به فاصله یک ماه و نیم از انتشارش به فارسی برگردانده میشود، تعداد غلطهای ترجمه در کتاب زیاد باشد. اما واقعاً طبیعی نیست که انتشارات «باغ نو» ترجمهای بسیار بد را در تیراژ 11 هزار نسخهای روانه بازار کند. این که میگویم ترجمهای بسیار بد، به خاطر این است که بدون اغراق در هر صفحه از کتاب، حداقل پنج غلط دیده میشود.
«هزار خورشید درخشان» به عنوان رمانی ماجرامحور، ریتم مناسبی دارد اما غلطهای فاحش در ترجمهی کتاب، خواننده را از داستان عقب میاندازد. اشکالهای ترجمه به این دلیل نیست که بیتا کاظمی، مترجم کتاب، زبان انگلیسی را به خوبی نمیداند. بلکه عدم احاطه مترجم به زبان فارسی، چنین ترجمهای را به بار آورده است. قاعدتاً مترجم همان قدر که به زبان مبداء آگاهی دارد، بیش از آن باید زیر و بمهای زبان مقصد را بداند.
واضحترین اشتباه کتاب، حذف به قرینههاست. عجیب است که این اشتباه، بیش از هزار بار در کتاب تکرار میشود:
«در طی این دوران، پدر طارق چندین بار سکته کرد و باعث شد دست چپش از کار افتاده، و لکنت زبان مختصری هم پیدا کند.» صفحهی 158
«مامان به زودی به خواب رفته و لیلا را با درگیریهای احساسیاش تنها گذاشت.» صفحهی 159
«...صخرههای سنگماسهای منزلگاه راهبان بودایی بوده که غارها را در آنها تراشیده و به عنوان محل زندگی و پناهگاهی برای زوار خسته از آنها استفاده میکردند.» صفحهی 163
«پاهایش به دامن آن گیر کرده، و سکندری میرفت» صفحهی 251
مترجم کتاب در نمونههای بالا، فعلهای معین را حذف به قرینه کرده است . اما حذف به قرینهی چی؟ در این جملات قرینهای وجود ندارد. شاید بتوان به این حذفها، عنوان «حذف به قرینهی ناآگاهی» اطلاق کرد!
اگر این اشتباه متن را روانتر میکرد، میشد از آن به عنوان «غلطی مصطلح» گذشت اما واقعاً تکرارش در کل کتاب باعث میشود خواننده سردرد بگیرد.
یکی از اشکالات دیگر کتاب استفاده از کلماتی نظیر «میباشد»، «مینمود» و «میگردد» است. تعجببرانگیز است که چطور مترجم در متنی ادبی از این کلمات استفاده کرده است:
«شما باید هرکسی را که دربارهی این شورشها اطلاعاتی دارد معرفی نمایید.» صفحهی 125
«پاهایش را از روی میز بلند کرد و رادیو را خاموش نمود» صفحهی 110
اما اینها همهی اشکالاتِ ترجمه کتاب نیست. استفاده از افعال و کلماتی که در سالهای اخیر حتی در متنهای خبری هم از آنها استفاده نمیشود این شک را به یقین تبدیل میکند که مترجم محترم، زبان فارسی را به خوبی نمیشناسد:
«او اعلام داشت که امروز شورشهای گردان چهارم کنترل فرودگاه...» صفحهی 111
«پایتختهای رومانی و کوبا را از وی پرسید،» صفحهی 123
« همیشه او بود که به این چیزها رسیدگی میکرد و اضافه میکرد:«اما اگه یه کتاب داشته باشه...» صفحهی 122
در کنار حذف به قرینههای اشتباه، استفادهی نادرست از «را»ی مفعولی، یکی دیگر از اشکالات عمدهی ترجمهی کتاب است. در بسیاری از صفحات کتاب، «را» در پایان جمله قرار میگیرد که اساساً نادرست است. اما شاهکار مترجم در سطرهایی است که «را» هم پس از مفعول و هم در پایان جمله استفاده میشود:
« .... این بی صفتانی که میخواهند کشورمان عقب مانده و مردمانمان را ابتدایی نگه دارند را شکست بدهند.» صفحهی 124
علاوه بر این که لحن دیالوگها در صفحات مختلف کتاب متفاوت است و در یک صفحه دیالوگ را به صورت محاورهای و در صفحه ای دیگر با لحن رسمی میخوانیم؛ گاهی در ترجمهی یک دیالوگ از این دو لحن توامان استفاده شده است:
«تقصیر شما نیست. میشنوید؟ اون وحشیها هستن که مقصرند. من به عنوان یک پشتون خجالت میکشم. آنها آبروی نام مردم مرا بردهاند. و شما تنها نیستید همشیره. ما تمام مدت مادرهای مثل شما را داریم ـتمام مدتـ مادرهایی که به اینجا میآیند و نمیتوانند برای بچههایشان غذا تهیه کنند چون طالبان به آنها اجازه نمیدهند که از خانه خارج شوند و شغلی و درآمدی داشته باشند. بنابراین شما خودتان را سرزنش نکنید. هیچ کس اینجا شما را گناهکار نمیدونه. من میفهمم.» صفحهی 346
دو دسته از مترجمین وفاداری زیادی به متن اصلی دارند. مترجمین خیلی خوب و مترجمین خیلی بد. مترجمین خیلی خوب سعی میکنند تمام نوشتهی نویسنده را در زبان مقصد ترجمه کنند و روح اثر را منتقل کنند و مترجمین بد، دوست دارند که تمام کلمات متن اصلی را به زبان مقصد ترجمه کنند؛ حتی اگر عباراتی در متن وجود داشته باشد که در زبان مقصد معنی ندهد.
برای مثال میتوان به «This is that» اشاره کرد. مترجم کتاب «هزاران خورشید درخشان» حتی از این کلمات نگذشته و فکری برای پیدا کردن عبارتی مناسب نکرده است. به همین خاطر در جای جای کتاب با عبارات نامفهوم و مجهولی نظیر «این، اونه» مواجه هستیم.
در ایران تعداد کسانی که کتاب میخوانند بسیار کم است. حیف نیست که مترجم به خاطر انتشار هر چه زودتر کتاب، از حداقل ویرایش هم اجتناب کند و این قدر باعث عذاب خواننده شود؟