نادر نظری  22\10 2007

 

ناسیونالیزم  و شئونیزم، یک استراتژی خنجر دو دمه ارتجاع و آمپریالیزم

 

ناسیونالیزم، شئونیزم و مذهب؛ یگانه بستری اتکای  طبقات ارتجاعی در طول تاریخ جامعه انسانی بوده است. اگر تاریخ خطه ی که بنام افغانستان می شناسیم را  مورد ارزیابی قرار دهیم؛ می بینیم که هر مستبدی حاکمیت اش را توسط این سه سلاح؛ استقرار و مشروعیت بخشیده اند. از مذهب بعنوان نمایندگی شان از جانب خدا بر بندگانش استفاده کرده اند، از شئونیزم بعنوان تقویت دهنده پایه های نفوذی در میان ملیت خودی و از ناسیونالیزم بعنوان جنگ روانی در امر بسیج ملیت خودی و در خدمت حاکمیت شان استفاده برده اند. اینجانب نمیخواهم به تشریح حاکمیت های استبدادی در دوران تاریخ افغانستان بپردازم، زیرا مورخین و نویسندگان کشور ما درین بخش روشنی انداخته اند. آنچه محققین و صاحب نظران بلاخص در سایت "گفتمان"  پیرامون آن کمتر نوشته اند این  است که تمام این همه مظالم اجتماعی در خدمت طبقه حاکمه قرار داشته است. وقتی بحث از طبقه حاکمه به میان می آید به این مفهوم است که هم در حاکمیت عبدالرحمن خان جلاد، نادرشاه  و ظاهر شاه بخشی از مستبدین ملیت غیر پشتون سهیم و شریک بودند و هم در حاکمیت خلق و پرچم ، طالبان  و مجاهدین و هم در شرایط اشغال فعلی کشور. مسلم است که در حاکمیت طبقات استبدادی، انواع ستم و اجحافات بی حد و حصر و از جمله ستم ملی بر ملیت های تحت ستم اعمال گردیده است. به بیان بهتر، طبقه حاکمه برای استثمار و بهره کشی توده های کشور؛ ستم ملی را بعنوان یک بدیل فریب و ترفند خلق ها روی دست گرفته و آنها را به قناعت کردن از حاکمیت ملیت خودی وا داشته اند. به این ترتیب وقتی از حاکمیت طبقاتی صحبت می شود به این معنی است که توده های میلت خودی و غیر خودی همه مورد ستم گری قرار گرفته و از جانبی ستم گران ملیت های تحت ستم نیز در حاکمیت استبدادی متحدانه عمل کرده اند.

وقتی ما از کشتار توده های ملیت های غیر پشتون در زمان حاکمیت عبدالرحمن خان و غیره  بحث کنیم؛ غیر عادلانه است که از توده های مظلوم پشتون که هم زمان توسط استبداد وقت به کام مرگ کشانده میشدند؛ یاد نکنیم. البته نا عادلانه تر اینکه ستم گری ارتجاع حاکم را مترادف با ستم گری توده های پشتون در کشور تلقی کنیم. درست است که توده های پشتون نیز بعنوان گوشت دم توب؛ مورد استفاده و مسخ استبداد حاکم قرار گرفته است. قسمیکه طبقه حاکمه ملیت پشتون، توده های ملیت خودی را در عقب مانده ترین وضعیت اقتصادی و فرهنگی نگهداشته اند. امروز فقر فرهنگی در مناطق مختلف افغانستان و خصوصاً مناطق جنوب، محصول همان ستم گری طبقاتی بر ملیت خودی است که مورد بهره برداری مذهبیون افراطی قرار گرفته و تحت پوشش دین و مذهب، به  تداوم استراتژی شئونیستی ملیت پشتون دل خوش میدارند.

رویهمرفته اینکه توده های ستم دیده پشتون مورد بهره کشی فاشیست های خودی قرار گرفته جای هیچ شکی نیست؛ اما منطقی نخواهد بود تا ما علل و عوامل چنین انگیزه ها را نا دیده بگیریم و راه حل ستم ملی را از دید گاه ناسیونالیزم کور و ارتجاعی مطرح کنیم.

همانطوریکه عرض شد ناسیونالیزم و شئونیزم دو روی یک سکه و در خدمت بقای حاکمیت های ارتجاعی می باشد. طرح و شعار ناسیونالیزم ملیت تاجیک، هزاره، ازبیک و غیره هم  به سود سازمانها و احزاب دولت پوشالی است و هم در خدمت شئونیست های شامل در دولت فعلی. به چه دلیل ؟ به این دلیل که وقتی مطالبات حقوقی ملیت تاجیک مطرح شود، اشخاص چون ربانی، فهیم ، یونس قانونی و غیره که در حاکمیت قرار دارند ادعای چنین نمایندگی را می نمایند. وقتی مطالبات حقوقی هزاره ها مطرح شوند، کریم خلیلی، محقق و غیره ازین پدیده سود می جویند. وقتی حقوق ازبیک ها مطرح شوند دوستم که باغ اش گُل می کند. و در عموم وقتی حقوق ملیت های غیر پشتون اوج بگیرد چه شئونیست های حاکم در دولت کرزی، و چه فاشیست های اپوزسیون پشتون، خویش را بعنوان نمایندگان و متحدین پشتون والی معرفی نموده بیش از پیش در تحریف حقایق و تبلیغ موضع ضد پشتونی موفق میگردند. به این ترتیب هم برخورد شئونیستی  و هم انگیزه و گرایش ناسیونالیستی  هر دو یگانه بستر اتکای فریب و قلب واقعیت های اجتماعی برای ارتجاع و آمپریالیزم می باشد.

از آنجایکه آمپریالیزم و ارتجاع از پدیده های مثل ناسیونالیزم، مذهب و اعمال شئونیستی در میان جوامع سود می برند، تا بر مبنای تفرقه و تشتت افکنی در میان خلق ها، بهتر دست به  بهره کشی بزنند؛ طبیعی است تا درین راستا جنگ روانی ای نیز خلق نمایند؛ که درین میان عده ای از روشنفکران بصورت آگاهانه و غیر آگاهانه به نشخوار ناسیونالیزم رو آورده اند.

در شرایطی که کشور ما تحت اشغال آمپریالیست ها قرار دارد، رسالت تاریخی روشنفکران آگاه ما در این است تا ماهیت اساسی اشغال را از یک جانب و  نقش نیروهای قرون اوستایی را از جانب دیگر افشا نموده علیه توهمات دلبستگی به آمپریالست ها و  وهم چنان علیه افکار تاریک اندیشانه ایکه زنجیر اسارت به دست و پای توده ها بسته و به مسخ سازی آنها مشغولند، روشنگری نمایند. دامن زدن تضاد میان ملیت ها و اقوام یکی از ابتکارات ارتجاع حاکم و آمپریالیست ها در کشور بوده و در خدمت سلطه و حفظ طبقات حاکمه قرار دارد. هرگاه توده های ملیت ها و اقوام غیر پشتون، بجرم اعمال ستم گری شئونیست های طبقه حاکمه پشتون، علیه توده های پشتون موضع گرفته و بعنوان دشمن برخورد نمایند، تخم نفاق و دشمنی کذایی را به نفع ارتجاع حاکم کاشته و موجب تداوم تضاد میان ملیت ها و اقوام خواهد گردید. این امر سبب میگردد که توده های زحمتکش و تحت ستم پشتون ماهیت اساسی طبقات ستمگر خودی را درک نکرده و در واقع حاکمیت ظالمانه ارتجاع خودی را موجه و برحق بدانند. چنانچه در طول حاکمیت  و زمام داری طبقه مرتجع ملیت پشتون چنین بوده است. طبقات مرتجع برای مسموم کردن اذهان توده های ملیت خودی؛ آنها را به قناعت واداشته تا به قدرت ستم گران خودی افتخار کنند. چنانچه بقول معروفی که فقیری در حین گدایی نیز از شغل اش افتخار نموده گفته بود: « هلکه زما خیرات راوله چه زه دورانی یمه»!

خلق اینگونه افتخارات کذایی از سوی استبداد ملیت خودی، چیزی جُز ستم طبقاتی ای نیست که از جانب طبقات ستم  گر بر ملیت خودی و بر سایرملیت های تحت ستم، ستم بدون تبعیض اعمال میگردد.

اینکه عده ای از روشنفکران وابسته به ارتجاع و آمپریالیزم از طروق مختلفی دشمنی میان خلق های ساکن کشور را به بهانه حاکمیت استبدادی طبقه حاکمه ملیت پشتون دامن میزنند، مسیر مشخص و مغرضانه ای را دنبال میکنند. اما بر روشنفکران مردمی است که علیه استراتژی ناسیونالیزم کور و شئونیزم لجام گسیخته مبارزه نموده توده های مردم افغانستان را از ماهیت ارتجاع آگاه سازند. هر گاه از ماهیت اساسی استبداد پرده برداشته شده و سر نوشت مشترک توده های محروم کشور اعم از تمامی ملیت ها و اقوام توضیح داده شود، راهی بسوی اتحاد طبقاتی میان توده ها گشوده گردیده و در واقع زنجیر های اسارت فکری می گسلد. تازمانی که ما نتوانیم  در میان توده های زحمتکش کشور شناخت و آگاهی سیاسی را ببریم، ارتجاع و آمپریالیزم از توده ها بعنوان گوشت دم توب گاهی بنام اختلاف مذهبی و گاهی هم بنام اختلاف ملیتی استفاده خواهند کرد. از آن گذشته گروها و اشخاصی که در شرایط فعلی بر محراق حق خواهی ملیتی  تکیه زده مشغول به تحریف واقعیت های اجتماعی و تاریخی اند؛ هریک کارنامه های سیاه جنایی؛ چه در خصومت و دشمنی بر ملیت های دیگر و چه در کشتار و سیاه روزی ملیت خودی دارند. بنابراین تکیه زدن بر اریکه قدرت توسط جنایت کاران و مرتجعین ملیت های مختلف، ارمغانی جُز تداوم حاکمیت های فاشیستی و استبدادی نخواهند داشت.

مردم افغانستان قدرت های مستبد طبقاتی را تجربه کرده است. از رژیم خلق و پرچم گرفته تا گروهای متفاوت محلی سالار، جهادی، طالبی و غیره که اینک بصورت ائتلافی در قدرت سهیم اند، کار نامه سیاسی اش را به نمایش گذاشته اند، حال  چه در وجود دولت های شان و چه در وجود سلطه گری محلی!

اینکه بار دیگر استراتژی ناسیونالیزم  در وجود سلطه تک ملیتی این گروها بر مردم ما اعمال شود، یقیناً  روند جدیدی را بسوی  فاجعه آفرینی سوق خواهد داد.

 

           نادر نظری  22 اکتوبر 2007

        آدرس مکاتباتی: rooshbin@yahoo.com