چرا مد نيت مسيحي يا اروپايي سکولار شد  ولي مدنيت اسلامي سکولار نشد؟ 

 

   

      دوکتور سيد کبير ميری

20.10.07

                                

 پاسخ به پرسش عنوان شده يک امر پر جنجال است، زيرا سکولار شدن درذهنيت اکثريت مسلمانان جهان بحيث يک گرايش ضد دين  تلقي شده است . در حاليکه سکولار شدن ويا عرفي گرايي ضد دين نبوده ودر اين تعبير نادرست ، فقهاي اسلامي مسئوو ليت مهم را بدوش دارند . در اين نوشته تلاش  ميشود؛ تا بشکل فشرده ومختصر درپي پاسخ به اين  پرسش رفته وآنرا از دو  ديدگاه یعنی اسلام فقها ايمان وعقيده  درمتن خود اسلام و اسلام خردگرا« کلام» ويا برداشت معتزليها از دين اسلام، با درنظر داشت ارتباط جهان اسلام آنزمان يا مدنيت يو نان کهن ويا« هيلينيزم» و  بحث ومناقشه در زمینه الهيات  راکه بايک روحيه اي نيرومند وقوي, در جوامع کلاسيک اسلامي صورت میگرفت,  دنبال نمود. اصطلاحيکه در غرب آنرا « Theologie»  مینامند در زبان عربي آنرا« کلام» ميگويند. لغت کلام به معنی لغوی عربی سخن و یا گفتاراست.

کلام یعنی« سخن» گفتار و يا« گفتمان» است. گفتمان در اصطلاح مدرن – يک روند و همچنان يک شکل خاصي از گفتار ويا سخن توام با اندیشه و تعقل در مورد تغييرات جامعه و قوانين آن است، که هنوزشکل قانون را بخود نگرفته است. در گذشته  کسانيکه در مدنيت اسلامي  مناقشات لفظي را در زمينه مسا يل عقيده و يا ايمان بکاربرده اند، بحيث متکلمون و مفرد آن« متکلم» شناخته شده اند . اين اصطلاح تنها در بين پيروان دين اسلام بکاربرده نشده ، بلکه در ميان کسانيکه معتقد به  دين مسحيت، يهوديت و سايراديا ن ديگربوده اند, نيزوجود داشته است. روشنفکران مذهبي  در مناقشات ديني بحيث نماينده گروه اعتقادي شان وارد حلقه گفتمان شده وبرای دفاع از نظر خویش با مخالفین خود به مناقشه می پرداختند .  موضوعات مورد مناقشات شان اکثرأ پيرامون ماهيت خداوند، واوصاف آن، آثار و نوشتها ، پيامبران، نيکي  وبدي ، بنياد مذهبي قدرت دولتي وغيره بوده است. اين موضوعات چهار چوب گفتمان ويا سخن را در مرزهاي د وکترين ويا آموزش ديني بوجوآوردند؛  که ازيک جهث در یک جامعه اسلامی  گروهای مذهبي را که وجود داشتند از هم متمایز می نمود و ازسوي ديگر  درعين زمان آنهارا با همديگر دوباره پيوند می داد. در عصر و زمانش شيوه حرف زدن و انتخاب کلمات مناسب این مشاجرات کلامی , گفتمان های پر بهای را براي  تعيين سياستها و هويت ديني دراختيار جامعه اسلامي قرون وسطي گذاشته است. اصطلاحات چون مؤمن، معتقد ، کافر، مرتد ، اهل کتاب, حيثيت مرکزي را براي این گفنمان داشته اند، که بوسيله آنها مرزهاي بسيار دقيق ورو شن بين جمعيتهاي مخنلف کشيده شد و آنهارا در حفظ موجوديت وبقاي  شان توام با تغيير ومناقشه, کمک نمود. زماني هم که دربين مسلمانان  درگيریهاي افکارو لفظي بسیار حاد شد، باز هم آنها نوانستند باهم ديگر به مناقشات خود ادامه داده وبه گفتمان دینی بپردازند . ولي هنگامکه اين افکاردر اوا يل جوامع اسلامي مسیر عادی خود را طی مینمود، بسياري از آن گفتمانها  بحيث « مکاتب» دوکترين ( مذاهب که مفرد آن مذهب است) تبارز کرد. از قرن هشتم تا قرن يازدهم، معروفترين آنها  متکلمین ، ويا مذهب گروهي، که به اسم معتزلي( انشعابیون)  شهرت یافتند، ميباشد  [1]

  در این دوره اسطوره روند ساختار اسکولاستيزم اسلامي که اصطلاح " فقه" علم حقوق و الهیات را در بر میگرفت و الهیات هنوز مدون و تکامل نکرده بود( ايجاد يک تصوير هم جانبه از جهان در چهار چوب تدريس دين وفلسفه)ایجاد شد. جا دارد تا ازآغازگفتمان معتزليها (کلام مبتنی براستنتاجات عقلی) در قرن سوم هجري ، تا زمان ابن رشد در قرن ششم هجری ، که نقطه اوج وانجام اين انکشاف بود, بعضي از نکات مهم آنرا  ياد آورشد.

 در اينجا پيش ازآنکه داخل گفتمان معتزليها با فقها شويم؛ تذکر دونکته را براي سهولت فهم این مسئله بسيار ضروري ميدانم : اول – آنچه ريرا که اعراب به اسم « فرهنگ يوناني» ناميده اند ويا مينامند,        یعنی فرهنگ غيرعربي- اسلامي Hellenism «  هيلينيزم » ناميده ميشود. مسلمانان با فرهنگ
به  تماس آمدند و آنرا آموختند، وآموزش های شانرا توام با یک سلسله نوآوری ها درمتن هیلینیزم  نه تنها درمناطق اسلامي، بلکه به ارو پا نيز انتقال دادند.، که پيآمدش در آنجا  باعث بوجو آمدن رنسانس گرديد.  دوم- معتزليها هم مسلمان بودند ولي درتعبير ازمتون مقدس اسلامي «  قرآن وحديث » اختلاف نظر با فقهاي اسلامي داشتند.   

گفتمان معتزيلها( کلام) دقيقاَ در انتقاد از تعبير ابتدايي اولين مسلمانان آغاز ميشود ، که اين تعبير براي کسانيکه بتازگي به دين اسلام رو آوره بودند قابل پذيرش نبود و همچنان براي طبقه جديد حاکمه، روشنفکران ونخبگان عربي- ايراني, درمنطقه نیز قابل قبول نبود.  دراينجا ارزش دارد تا از آن پرسشهاي ياد آورشويم که نکات اساسي اين گفتمان را تشکيل ميدادند.

گفنمان بشکل  ساده  از رد کردن تابعيت قالب شده رسمي از شعائر ديني بحيث عنصر اساسي گناه ويا تقصير ديني شروع میشود. تعبير ابتدايي اساساً عدالت را يک چيز آسماني ميپزيرد که وجدان ويا احساس خراب انساني را تحت نظارت و ديده بان خود دارد، ودراین مناقشه ويا گفتمان دررابط پرسش مسئوليت فردي ،فقه ها گناه را بدوش خود فرد مي اندازند.  درصورتیکه وجدان مقصر يا فرد گنهکار تحت نظارت عدالت آسماني قرار دارد، فرد خودش به ميل و اراده خود عمل نميکند؛ بلکه قبلاً  در سرنوشت وي درج شده  تا به اعمال گنهکارا نه دست زند.  دراينجا مشکل در  زمينه اراده آزاد فردي  و قدرت آسماني ويا الهي به ميان مي آيند. طرفداران اراده آزاد یعنی معتزليها معتقد اند که اولاً خداوند منشه بدی ها, ظلم . افعال غیر عقلانی نیست که آدمیان مرتکب آن میشوند و همچنان میگفتند که خداوند عادل است و فقط آنچه را که موافق عدالت و صلاحست خلق میکند. منشه بدی نه خداوند بلکه اراده آزاد بنده گانش است که خداوند به آنها ودیعه کرده است و انسانهاست که مرتکب اعمال نیک و بد میشوند. اما مخالفين آنها - فقها از (جبر- تصميم الهي و آسماني ويافرمان الهي، سرنوشت و آنچه که خداوندبراي بند گان خود مقددور نموده  ) با تعابير متضاد از متون مقدس اسلامي سخن ميرانند. در این دو طرز دید اراده آزاد ا نساني در برابر تفکر مسلط قدرت آسماني قرار ميگرد و اين  نخستين موضوع گفتمان را در مسايل  دين اسلام بوجود آورده است . با وجود اينکه اين گفتمان پيش مدرن بود، ولي از آنزمان تاکنون يک مناقشه بسيار مهم را  در زمينه اعمال انساني بويزه نقش مستقل و آزاد بشر در مسئله آفريدن فرهنگ ایجاد نموده که فرهنگ, زاده اراده وميل خود انسا ن هست . انسانها قادر اند تافرهنگ شانرا بیافرینند و فرهنگ پديده آسماني نيست. آسماني بودن ماهيت فرهنگ و يا دنيوي بودن آن، مشکلي را ايجاد نموده است  که  تمام کشورهاي اسلامي ا ز آن زمان تا کنون با آن  دست بگريبان اند.  فقهاي اسلامي در برابراين چالش نتواسته اند پاسخ  درست  ارائه دهند.  معتز ليها درآن زمان در اين زمينه  راه حل هيلينيزم را انتخاب کردند : خدا بوسيله قانون طبيعت عمل ميکند که خود آنرا مستقر ساخته است . آنها  قوياً به عدالت الهي ويا آسماني اعتقاد داشته و به اين نظر بودند، که اين عدالت تنها ميتواند  درصورتي تقويت گردد که با اراده آزاد وعمل آزاد انساني یکجا باشد. این نظربا دورنماهاي تعصب آميز افکار فقه ها نميتواند سازگارباشد.  تلاش معتزله در اين زمينه بود – که از درگيري بين وحي و خرد گرايي جلو گيري بعمل آيد. و آنهم بگونه اي که خرد ووحي را بعنوان دو واقعيت( وحي آسماني و واقعيت علمي) از هم ديگر جدا نموده بودند.  بويژه از هنگاميکه قانون طبيعت بوسيله بکار بردعقل ويا خرد قابل کشف گرديده است.

با اينگونه شيوه  برخورد، راه برای تعبير مجازي ويا  شکلي از متون مقدس اسلامي بگونه تدريجي بازگرديد. چنين تعبير نيازش قبلاً ديده ميشد, بخاطر  آنکه با دنيوي ساختن, مفکوره اراده آزاد را با قوانين طبيعي آشتي داده شده  وتنظيم جهان با تفکر قدرت غير محدود آسماني زیر سوال قرار گرفت . موضوع ديگريکه در متن این گفتمان قرار داشت،  مشکل تعبير نمودن اوصاف خا لق يا خدا وند  بود، که بو سيله بکاربرد اصطلاح«Anthropomorphic» يعني خداوند با شکل ويا هيکل انساني  تعريف وتشريح گرديد. اين اصطلاح  از دو کلمه اي يوناني «Anthropos »  يعني انسان و« Morphe»  يعني هيکل يا شکل، ترکيب گرديده  بعبارت ديگر- تعريف وتجسم خداوند به اساس اوصاف ويا  مشخصات انساني است. درحالیکه درمتون مقدس خد ا وند در ابعاد جسمي وروحي آن « قران و سنت » معرفي گرديده است و تشبیهات انسانی را فقط به عنوان استعاره قبول داشته و مدعی بودند که خداوند نمیتواند شبیه مخلوق خود باشد. داشتن اين دوگونه تصورمتضاد ازخداوند، موجب شد تا اختلاف بين طرفدارن متون نوشته شده مقدس يعني فقها و جانبدارن نوشتهاي بدون قد سيت ديني يعني معتزليها به وجودآيد.  به همينگونه روحيه، آموزش ديني در زمينه بر خاستن و يا زنده شدن جسم بعد ازمرگ موضوع ديگري گفتمان بود که از جانب معتزليها رد شد و فکر تجمع ارواح جاگزين آن گرديد. اين عبارت چيزيرا بيان کرد، که جسم ويا بدن پس از مرگ دوباره زنده نميشود و این هم یک تعبيراستعاریست. با در نظرداشت صفات استعاري وظاهری امکان يکنوع دوري جستن، در جاي ضرورت آن، تقويت گردید ، بطور مثال فاصله گرفتن از احترام به« شرعيت» با وجود آنکه  رهنمودهاي   شرعيت  دقيق نوشته شده بودند. در مورد خود قران با وجود آنکه مردم معتقد بودند، که متن قران کلام خدا جبرو تقد ير است؛ ولي نظر ديگرِي هم وجودداشت، که ميگفت قران« آفريده شده».  براي بسياري ، اين ديد با تمام محتويات آن ، چيزي ديگري نبوده بجز از توهين به دين .

برعلاوه پرسش آفرينش ويا خلقت گيتي نیز درقلب اين منا قشات جا گرفت و تا آنجایی پيشرفت  که امکان پذیرش در قلمرو افکار  ميتا فيزيک نیز در آن میسر گردید. درتوضيح مفکوره ابدي  ماندن جهان، در همزيستي با آفريده گار ويا خالق جهان، اين متفکرين جهت تيزهاي  ميتا فزيک هيلينيستيکي « يوناني» را گرفتند، به اين وسيله تصويرخلقت را  بشکل افسانه اي کاهش دادند تا ازعصيان جلوگيري نمايند و اعتماد مردم را در زمينه بدست آرند.  بسياري اين نظررا هم توهين به دين تلقي ميکردند. 

کلام توانست راه را درمسير فلسفه باز نمايد، که در آنزمان بحيث ميتافيزيک در بين مردم  تفهيم شده بود- به اين معنا، پژوهش براي رسیدن به واقعيت مطلق مطرح گردید.

 الکيندي« Alkindi » نخستين فيلسوف عربي که بزبان عربي مينوشت  (  803- 873 ميلادي)در آثار خود زمینه پخش افکار فلسفی یونان را در میان دانشمندان دنیای اسلام بیشتر مهیا نمود. ا و خردمندانه حيا ت بسر برد و همزيستي راهاي مختلف رسيدن بواقعيت را درک کرده بود : درنظر وي شناخت طبيعت از طريق تجربه عملي« تجرد» ممکن است. الکندی آموزش ارسطورا با افکارنو افلاتونی و عرفان نو فیثاغوری پیوند زده و معتقد است که استفاده از رياضي و الهام آسماني وسايل رسيدن به دانش عالي مطلق است.

فارابي( وفاتش در339 هيجري و 950 ميلادي )، سرگرم  پرسش مرکزي قانون طبيعت( namous – al sababia  ) بود ، او« Cosmogony» کاسموگوني را به ميتافيزيک نوين اسلامي مدغم ساخت . مفهوم کاسموگوني چيست؟.  يک ساختار فکری هست، که ادعا دارد يک تصوير براي صورتبندي از جهان در بخش آسماني ، زميني زندگي انساني وحيواني وحتي  جامعه  ارائه دهد.  گذشته از آن فارابي کتاب  مدينه فاضله را نوشت ، که متن آن بر پايه اي خردگرايي استوار هست.  

 ابن- سينا ( تاريخ وفاتش در428 هيجري و 1037 ميلادي.) کوشيد تا بخشي از آموزش  کاسموگوني را درجهت  گسترش بخشيدن انديشه  جهان هميشگي، و همزيستي  آن تفکر را با.خالق جهان پيوند دهد. او يک دائرة المعارف گسترده فلسفه را نوشت؛ « در مان روحي» کتاب ديگري وي بو د که نگاشت.ابن سينا مهمترين ايجاد کننده تفکر يوناني در مشرق زمين بود ، ارتباط بين افکار فلسفي ارسطو و بر داشت افلا طون نوين را درخا ور بیشتر توسعه داد، که ازجانب فقهاي اسلامي به شدت با  رد گرديد .  ابن سينا یک دانشمند بود نه راهب، بحيث فيلسوف، طبيب وروشنگر زندگي نمود.  

ابن ـ رشد بدين سان که در غرب به اسم«Averroes » شناخنه شده ( تاريخ وفاتش در595 هيجري ودر 1198 ميلادي.) بکنوع سنتيز ميتافيزيک اسلامي را در جريان پوليميکش  بر ضد مخالفين عقل وياخردگرايي«summa » بو جودآورد ، که بعدها بوسيله اسکولاستيزم مسيحي درغرب بدون تغيير پزيرفته و تطبيق گرديد.  در تمام موضوعاتیکه،  محتوي  گفتمانهاي  ديني را تشکيل ميدادند مانند اراده آزاد ، تعبيرمجازي وياشکلي ازمتون مقدس اسلامي و بکار برد انديشه علت ومعلول در امور جهاني-  ابن- رشد توانست خودرا در موقعيت پيش آهنگ تفکر عربي- اسلامي قرار دهد. اهميت انديشه ويا تفکر ابن – رشد در آن نهفته هست ؛ که او در زمينه الويت خرد ويا عقل به دين دو نظر ويا تيز را ارائه داد:  يک واقعيت علمي خردگرايي ويک واقعيت ديني ويا ايماني .  بين اين دوواقعيت تفکيک را بوجود آورد يعني اينکه، واقعيت علمي با واقعيت ايماني ارتباط ندارد . با ارائه دادن تيز دو واقعيت

« twofold truth » از جانب ابن- رشد، اوگسست فکري خويشرا بصورت آشکار با آرتودوکسي

« Orthodoxie» اسلامي اعلام نمود بدون آنکه دين اسلام را ترک گويد.

 آرتو دوکسي چي مفهوم دارد؟   آرتو دوکسي از دوکلمه لاتين «Ortho» بمفهوم درست و «Doxie» معنايش قانونگذاري -  يعني جايکه از آن قانون درست بيرون داده شود.   در مدنيت اسلام قانونگذاري را هميشه فقها در انحصار شان داشته اند ، از اوايل ظهور دين اسلام  تا دوران کنوني، در اين انحصار گري  کدام تغيير کيفي بوجود نيامده است .                                                                                                                                      

فقهاي اسلامي از آن جهت  قانونگذاري شانرا درست ميدانند ، که فکر ميکنند قانونگذاري آنها برپايه اي متون مقدس   « قرا ن و احاديث پيغمبر» استوار است. در اين زمينه جاي تعجب نيست ، که ابن- رشد انحصار فقهاي اسلامي را  زير سوال برده باشد. به نظر او قانون بايد  زميني  باشد نه آسماني. آيا ابن- رشد تا آن حد پيشرفت  که فکر شود واقعيت خرد يا عقل ، که خو د آنرا بوسيله طرح دوواقعيت اعلام نمود، توانسته باشد نه با خود ايمان بلکه با قوانين ثابت و نوشته شده ار آن داخل منازعه گردد؟ بر پايه اين اساسات يعني منازعه باقوانين وسنت شکني، ابتدا وي ازجانب مسلمانان محکوم شد وبعداًهم از سوي  پيروان مسيحي اسکولاستيک. آيا او تا آن حد پيشرفت رفت که بتواند بصورت متناسب از وزنه کاسموگوني بکاهد .؟ در زمينه اين پرسش مناقشات زياد وچود دار ند . واقعيت اين است که ابن- رشد در پوليميکش در اين زمینه صریح برخورد نکرده و از اين نگاه ممکن  پزيرفته  شده باشد، که وي  کاسموگوني را ردکرده است.

با آنهم ابن رشد در ساحات ديگر، با امکانات محدود منا قشات جدي را مستقياً بوسيله زير سوال بردن مسايل  اجتماعي  از طريق به چالش گرفتن تعبير « شرعيت» براه انداخت . او خواست، تا با جدا نمودن  قانون از شریعت امکان جدايي بين دولت« وقانون» و دين بوجود آيد . اما اين  ابتکار « انقلاب اعتراض » بگونه ايکه در مسحيت صورت گرفت و مذهب پروتستانت بو جود آمد؛ در اسلام ،  اگر در مورد آن با چنين اصطلاحي سخن بميان آيد، کدام تأثيري از خود بجا نگذاشته. ابن ـ رشد محکوم شد آثار و کتابهايش به آتش سوزانيده شدند.  [2]  ابن ـ رشد ، ابن سينا و فارابي فلاسفه دوران معتز ليها بودند؛ اسلام خردگرايي را تبليغ ميکردند و در اين زمينه با مخالفت جدي فقهاي اسلامي روبرو بودند . فقهاي  اسلامي نه  تنها متفکران روشنفکران اسلام خرد گرا را مورد پيگرد، آزارو شکنجه قراردادند، آثار و نوشتهاي گرانبهاي شانرا سوزانيدند؛ بلکه فرهنگ مناقشه- اظهار نظرنمودن  بدون اعمال قدرت « گفتمان» رانيز از مدنيت اسلامي بکلي از بين بر دند. معتزليها يا متکلمون از آغاز درنقطه مقابل آرتودوکسي اسلامي يا فقها قرار داشتند.  Ernst Bloch فيلسوف آلماني در اين زمينه ميگويد« ابن سينا وابن ـ رشد ضد مفتي جهان اسلامي بو دند .»  [3]  از اينرو جاي هيجگونه تر ديد باقي نميماند ، که فقهاي اسلامي هميشه در تلاش بودند تا آثار دوران معتز ليها را بحيث يک خطر جدي بر ضد دين تلقي نموده و آنهارا نابود سازند. بگونه اي که باز هم اين فيلسوف آلماني در اين مورد اظهار نظر ميکند:

 « بدون تعجب، همانطوریکه آرتو دوکسي اسلامي ابن سينا و ابن ـ رشد را نفرين نموده و بطورمثال آثار هردوي شانرا به آتش کشید ، باز جويي عقايد از جانب کلیسای عيسوي Giordano Bruno را بصورت مجسم به آتش سوزانيد.»[4] 

با وجودیکه طرفداران ابن ـ رشد در ايتاليا  از سوي پيروان کليساي کاتوليک سخت مورد تعقيب وآزار قرار گرفتند ، ولي نتوانست تمام آثار و نفوذ فکري ابن ـ رشد را در اروپا نابود سازد. در گيريهاي بين جانبداران ابن ـ رشد ومخالفان شان در حقيقت سر آغاز فرايند رونسانس در ايتاليا بود ، که مردم در انجام اين روند ازنظارت و انقياد مطلق کليساي کاتوليک رهايي يافتند. اما در کشورهاي اسلامي افکار و ديدگاهاي ابن سينا ، ابن ـ رشد،  فارابي وغيره نتيجه گيري وپيآمد دير پا نداشتند. با در نظر داشت اين واقعيت، که افکار اسکو لاستيک, ميتا فزيکي وياتفکر خردگرا يي اسلامي مانند ساختارهاي فکري عيسوي وهلينيستکي، ايديولوژي مسلط را در بخشهاي منور ترين مردمان جهان اسلام، عربي – ايراني  تشکيل ميداد و از پشتباني خلافت عباسي بويژه مامون الرشيد ( 219 – 198 هيجري و 833 – 813 ميلادي) نيز در آنزمان برخوردار بود. ولي هيجگاه  نتوانست يک لحظه هم خودش را در جامعه به مرحله تحقق گسترده ارتقا دهد، و بدون چالش پيروزي داشته باشد . تلاش جسورانه کلامیون بسرعت رد شد، و« Ibn-safaoun» ابن- سفاون دوباره اهميت فوق العاده سر نوشت تعيين شده را در تمام ابعاد وجنبه هايش از سوي قدرت آسماني اطمينان خاطر داد. از اين طريق راه براي شعائيري باز گرديد، که همييشه فاجعه عمومي رادر بر داشته است.از زمان«al Asari» الاساري ( 324 هيجري و 935 ميلادي) وپيروانش تا پيرو زي  غزالي ، که در جريان قرن هشتم در صحنه ظاهرگشت و به حِیث « تثبيت کننده شعائیر اسلام» شناخته شد ، طرفداران متون نوشته شده مقدس موقف شانرا گسترش دادند وحتي پشتيباني نيروي حاکمه رانيز در جهت تقويت موضع شان بدست آوردند و آن هم در شروع سلطه خليفه المتوکل ( 231 هيجري و 847 ميلادي ).

استدلالاتيکه را که در برابرخردگرايي ويا بعبارت ديگر- تفکر معتزليها آورده شد ميتوان چنين بيان نمود: خرد نميتواند کافي باشد و  قادر نيست انسانرا در مسير جستجو براي رسيدن به حقيقت مطلق رهنما يي نمايد و الهام ، قلب وروحيه اي  آسماني نميتوانند عوض شوند. مخالفين اسلام خردگرايي فکر ميکردند و به این مسئله باور داشتند، که» محدوديتهاي  قدرت خرد«  کشف شده میتواند ميتوا ند به تجديد  پرسش ميتافيزيکي وبرنامه شکست خورده اي آن يعني رسيدن به دانش  مطلق آنها رادوباره رهنمايي نمايد و در این ساحه بدست آورد های تازه برسند، ولي چنين چيزی صورت نگرفت.  پرسش نوين ميتافيزيکي خرد گرايي مسيرش بجلونرفت ( در حقيقت تا زمان رو نسانس اروپايي که جنبش بجلو رفتن آعاز نمود)، بلکه برعکس به عقب بر گشت و آنهم بوسيله اطمنان دادن ميتافيزيک غير خرد گرايي[5]

مدنيت اسلام بعد از بين بردن افکار فيلسوفان دورا ن معتزليها چون ابن سينا، ابن- رشد وفارابي وغيره  بوسيله استبداد و انحصارگري فقها ي اسلامي جا ذبه فکري و خرد انديشي جهاني را ازدست داد. بويزه بعداز به قدرت رسيدن امپراطوري عثمانيها در قرن 12 ميلادي .

 جنگهاي صليبي عيسويان و جهاد مسلمانان دوباره برضد يک ديگر شروع شدند . عثمانيها توانستند بوسيله فتوحات شان يک امپراطوري وسيع را ايجادنمايند، ولي اين امپراطوي فاقد نوآور يهاي  فکري  و يا نقطه عطف در زمينه فر هنگي بود.  دربخش سياست همان چيزيرا که از عباسيها به میراث گرفته بودند، يعني خلاف و امارت, آنراادامه دادند.   برخلاف در اروپا  روند تکانل  اجتماعي بگونه اي ديگري آغاز شد؛ پيروان مسيحي ابن ـ رشد بوسيله برخورد فکري با کليساي کاتوليک  ابتکاررنسانس  را درپيش گرفتند .انتقال درست سنجيده شده اسلامي انتيک (فرهنگ يونان کهن) به اروپاي غربي تاريخ   پيش از رنسانس را ايجاد نمود. رنسانس ابتدا در شمال ايتاليا انکشاف نموده  که در اين تحول، افکار ابن ـ رشد وسائرخردگرايا ن اسلامي  نقش اساسي را بازي نموده ا ند.  در اين زمينه میتوان گفت که :  پیامد هيلينيزه کردن اسلام بوجود آمدن رنسانس دراروپا بود.                                                                                               

 شعور توانستن انسان که در کلاسيک يونان پايه گذ اري شده و بوسيله خردگرايان اسلامي بيشتر انکشاف کرده وبه اروپا انتقال داده شد، و درزمانش در سنت همانيزم رنسانس انکشاف نموده است. همانيزم دراينجا اين معنا ر ا دارد، که انسان به شعور توانستن خويش آگاه ميشود وخود را ازيوغ آموزش های ارتودوکس هاي  ديني و مذهبي آزاد ميسازد ، ممکن  اين آموزشها آرتو دوکس عيسوي ويااسلامي باشند، که درک  ويا قدرت شناخت انسان را به نفع قواي مافوق طبيعت انکار  ميکنند.

هما نيزم به اين ترتيب به تحقق پيوستن شعور توا نستن وهمچنان و يک  پل بسيار مهم بين مد نيتها هست. از اين نگاه  مدنيت اسلام و اروپادر گذشته قادرشدند تا در بستر همانيزم و خردگرايي بسيار مثبت با همديگر بر خورد  نمايند.              

 درزمينه برخورد گذشته بين اسلام و مسحيت که در بالا از آن تذکر رفت ، اين نکته بسيار مهم بنظر ميرسد که بايد به  آن توجه داشت: بين مدنيت آنزمان اسلام و مدنيت عيسوي هيچگونه محدودیت ساحه  سياسي وجود نداشت . از اين نگاه بر داشت ويا اقتبا س فرهنگي آسان بود. پزيرش اروپا  از اسلام هلينيزه شده اي  ابن ـ رشد به اساس دو نوع واقعيت- ديني وفلسفي ، اين امکان را بو جود آورد ، تا افکار رونسانس پايه گزاري شوند.[6]

رو نسانس در حقيقت آغاز يک تغيير ريشه اي دو لايه اي بود ه که جهان مدرن را شکل داده است: تبلور جامعه سرمايه داري در اروپا و تسخير جهان بوسيله قدرتهاي اروپايي . اين دوبعد بيانگر از يک تکامل واحد هستند، تئوريهاي که اين دورا از هم جدا ميسازند بخاطر آنکه يکي را نسبت بديگري امتياز دهند نه تنها نا مکمل وتخريب کننده بلکه همچنان بصورت وا ضح و روشن غير علمي نيز هستند.  دنياي نوين از سلطه ميتافزيک ويا ماواراي الطبيعت آزاد گرديده وهمزمان بحيث پايه هاي مادي براي رشد جامعه سرمايه داري  نها ده شد ند. دراين مسير، انقلاب فرهنگي جهان مدرن راه را بگونه انفجاری برای دانش پيشرو باز نمود وبشکل منظم براي تکامل نيروهاي مؤ لده  مورد اسنفاده  قرارداده شد که براي صورتبندي يک جامعه دنيوي وياسکولار شده,  مؤفقانه تلاش نموده و در جهت دمو کراسي واهداف عالي آن را تا مرحله اي نها يي به پیش رود.   

جهان نوين براي نخسين بار در تاريخ طو لاني بشريت ، بشکل پيشرونده اي آن به اساس قوانين بنيادي اقتصاد نظام سرمايه داري متحد گشت وبر پايه اي سلطه بنگاه خصوصي، کار دستمزدي و تجارت آزاد بنا نهاده شد. دنياي نوين بوسيله تصاميم خصلت خردگرايي مشخص شده ، که اين تصاميم نه تنها بنگاهي خصوصي را بلکه سياستهاي دولتها و گروهاي ديگر را نيز رهبري ميکنند. دولنها وگروهاي ديگر گزينشهاي شان مانند گذشته نه بوسيله منطق انحصار قدرت بلکه بيشتر بخاطر علايق و مفاد اقتصادي شکل ميگرند، که اين مسئله در همين مقطع زمانی يگانه شکل قانون تعيين کننده رابخو د ميگرد. خردگرايي نوين خواهان اداره کردن دمو کراتيک جامعه و الويت عقل است، وعامل آن ميشود ، که بوسيله قدرت تسخير، وحدت بعضي از اميال مصرفي و سازمان زندگي اجتماعي را بدست آرد.  بعبارت ديگر، زندگي اجتماعي بگو نه اي عيار شود که تمايلات مصرفي نوين در آن مد نظر گرفته شوند.

در بعد فرهنگي، انقلاب در تمام ساحات فکري و زندگي اچتماعي ، خودشرا تحميل ميکند، بشمول قلمرو دين ومذهب، که رسا لت آن در همسوي ويا توافق با خواست جامعه نوين دوباره تعبير ميگردد. آيا انقلاب مذهبي ويا ديني بيانگر آن نيست که عقايد ميتافزيکي فرهنگ دایمیست  یا اینکه بگونه ای  با لقوه انعطاف پزير بوده  وشامل  تغييرات دوراني ويا تاريخيمیگردد؟ ويا اينکه ، بگونه اي که بعضي ها فکر ميکنند، که اين انعطاف پزيري تنها شامل دين عيسويت ميشود؟[7]

اين انعطاف پزيري شامل اديان ديگر منجمله دين اسلام هم ميشود؛ ولي فقهاي اسلام از اين انعطاف پزيري جلوگيري نموده اند. در اروپا بعد ازروند گسست تاريخي – عبور از جامعه کهن به نوين، عناصر اساسي جامعه يعني اقنصاد ، سياست وفرهنگ از همديگر جدا شده و هريک و ظايف خاصي را  در مجموع ساخت جامعه بدو ش گرفته اند . دين که بخشي از فرهنگ يک جامعه را ميسازد ؛ از اقتصاد وسياست جدا شده و طبق خواست جامعه نوين به آن تعبيرجديد داده شده ، بد ون آنکه دين را جامعه نا بود ويا ممنوع سازند. اين چيزي بود که اين ـ رشد تقريبأ ده قرن قبل از زمان کنوني  خواهان تطبيق آن درمدنيت اسلامي شده بود. اروپا ويا مدنيت عيسوي اين انديشه را پزيرفت، که پيآمدش روند  رنسانس بود؛ ودر فرجام آن فرايند، پيدايش جامعه مدرن در ارو پا صور ت گرفت. ولي مدنيت اسلام بويزه بوسيله استبداد فقهاي اسلامي نتنها انديشه هاي ابن ـ رشد و همفکران ويرا نپزيرفت ، بلکه آثار و نوشته هاي شا نرا به آتش سوزانيده و از بين برد.

در اين نوشته کوشيدم تا دردر زمينه پرسش تدوين شده در عنوان اين مقاله که: چرا مدنيت مسيحي سکو لار شد ولي مدنيت اسلام سکولار نشد؟ جواب ارائه دهم، پاسخ من در اين مورد،  تعبير اسلام تغيير ناپزير از جانب فقهاي اسلامي بوده وتاهنوز هم هست ، که مانع از بو جود آمدن رنسانس وپيآمد آن يعني سکولار شدن جامعه  در مدنيت اسلامي گرديده است . پيروزي استبداد وزورگوي فقهاي ارتودوکس اسلامي بر اسلام خرد گرا از نوع معتزليها يکي ازعوامل بوده ، که مانع ايجاد نموده تا سکولار ويا عرفي گرايي در مدنيت اسلامي پزيرفته شود. جهان بيني آرتودوکس فق سنتي اسلامي، که برضد الويت خرد جهت داده شده و مدنيت اسلام را  از آوانش تاکنون شکل داده ، نتنها در گذشته مانع توسعه وتکامل بوده بلکه در حالت موجوده وآينده نيز  مانع خواهد بود [8]


 


1Vgl. Richard C . Martin and Mark  R. Woodward  with Dwi S.Armaj{1997 } : Defender of Reason in Islam

 

Mu’tazilism From Medieval School to Modern  Symbol , Oxford , pp. 8 -9.

[2] Vgl. Amin, Samir (1989) : Eurocentrism. Monthly  Review Press ,New York . pp.42-45.

[3] Ernst Bloch (1963) : Avicenna und die Aristotelische  Linke, Suhrkamp , S.30.

[4]  ebd.: S.45.

5 vgl  Amin Samir (1989) : Eurocentrism. a. a. o.,pp. 45-46.

[6]  Vgl. Bassam Tibi(2001) : Kreuzzug und  Djihdd , Goldmann Verlag , München , S. 183- 184.

7 vgl . Amin  Samir (1989) : Eurocentrism .a. a. , pp. 71-72.

[8]  Vgl Tibi Bassam ( 1999) : Kreuzzug und Djihad. a.a ., s.184.