ای شیخ تودیدی که چه ظلم است وچه بیداد نی لشکر نمرود چنان کرد ونه شداد
این ملت غمدیده ندیده است دل شا د از وحشت این دد منشان ناله و فریاد
بفرست مسیحا نفسی را تو شفا کن
از پرچمی وخلقی و طالب دل پر درد از حزبی وجمعیت واخوانی نا مر د
بی دردی دزدان چپاول گر شبگر د از بی خردی مردم آواره دلم سر د
ای وای خدا درد دلم را تو دوا کن
هستیم چو آواره به هر ملک و دیاری در حالت نزعیم تو گویی سر دار ی
نی همسخن و همدم و همراز ونه یاری گم شد سخن نیک وادب درشب تاری
یارب گره مشکل ما نیز تو وا کن
سرمایه ی این ملت اگر رفت به یغما از مشرق وازمغرب واز اسفل وعلیا
تا باز به به گلزار بروید گل ر عنا جز سبزه ی خاکم نکند صحنه تماشا
یارب تو مرا بینش جاوید عطا کن
افسوس که این مزرعه را آب گرفته ای کاش چنین بود که مرداب گرفته
هم صومعه و میکده را باب گرفته خمخانه ی خون جای می ناب گرفته
ساقی تو به پیمانه کنون دفع بلاکن
از ضعف به هرجاکه نشستیم وطن شد در پیشور ولندن وپاریس و وین شد
هم مشهد و واشنگتن و برلین و پکن شد هر جا به زبان دگری بسته دهن شد
ای شیخ به شعرت توبیا شورونوا کن
افسو س که گشتیم ز بیداد زما نه چون سنگ فلاخن به هرگوشه روانه
آن خاطره ها ماند به دل مثل فسانه یا خوا ب ببینیم از آن نیم شبانه
ای یارکنون گوشه ی چشمی توبه ما کن
دوکتور احمد علی نهضت
07.10.07