انجنیر سخی ارزگانی

گنجینه های از فرهنگ عامیانه مردم افغانستان

 

بخش دوم

  آر دردی، درم دره )هر دردی درمان دارد) ( 1):

عارف مولانا جلال الدین محمد مولوی رومی خداوندگار بلخ هشتصد سال قبل از امروز با چنان گستردگی پر از گنج بی پایان معنوی و ماندگار عصارۀ از اندیشه ها و افکارش را به عالم بشریت به میراث گذاشت که هر قدر زمان سپری می گردد؛ اسرار ارزشمند سخنانش تا هنوز پوشیده مانده و بشریت بیشتر نیازمند است که آنرا بر مبنای خرد پوینده، عقلانیت عصر و تکاپویش کشف نماید و در استفاده نسل کنونی و آیندگان قرار دهد.

مولوی با تبحر و دانش اعجاب انگیزش که داشت مسایل مورد نظرش را آن چنان به کند و کاو عالمانه و دوراندیشانه گرفته که حتا عارفان، سرایشگران، ادباء و دانشمندان بعد از خود را تا کنون به حیرت واداشته و هر صاحب سخن و دانش طرازاول امروز در برابر کلام، طرز تفکر و داشته های شعری مولوی احساس نهایت کمی و نادانی می نماید.

به هر صورت، من به هیچ وجه شایستگی آنرا به خود ندیده که حتا از کوچک ترین گوشهء از ارزش ها و اوصاف این «سرتاج» سخن و ارباب دانش توشه ای را به علاقه مندان گرانمایه و مخاطبان عزیر خویش پیشکش نمایم. اما مضاف برآن، با ارتباط مطلب گزیدۀ خود صرفا این مصرع مولوی بزرگوار را با احترام تمام وام گرفته و اینک با هم به خوانش می گیریم:

هر مرض دارد دوا می دان یقـــین     چون دوای رنج سرما پوســتین ( 2)

این سخن عارفانه خداوند گار بلخ بیانگر یک اصل فلسفی، علمی و اجتماعی نیز است که هر معلول یا معلول ها از اصل علت و یا عوامل شکل گرفته و زایده شده اند. زیرا، سرتاج دانش مولوی بلخی همیشه ماندرگاه و جاویدان زمانه، «شاه کلید» حل معلول ها را کشف و آنرا در دست انسان های عصر خود و آیندگان گذاشت. یعنی منجمله هیچ درد اجتماعی وغیره نیست که قابل علاج نباشد و هر دردی را دارو به کار است. و یا با زبان ساده تر گفته شود که داکتر طب عامل و یا عوامل مرض را نخست دریافته و آنگاه به وسیله داروی مورد نظرش، مریض اش را تداوی می نماید. این کلام مولوی تنها یک بعدی نیست، بلکه ابعاد چند گانه دارد که در خیلی از مسایل مشکل را سهل می سازد.

پس در همه امورات مادی، معنوی، اجتماعی و... حتا طبیعی؛ زمانی «معلول ها» درست نشانی و قابل علاج می باشند که «علل های» آن به صورت لازم کشف گردیده و همچنان ابزارهای مورد نیاز آماده کاربرد جهت حل یک معلول گردد که یک نمونه عینی آن داکتر، مریض و وسایل تداوی آن می باشند.

این شاعر واراسته نیز فشرده سخنش را اینگونه به مردم شرح می دهد:

مشکلی نیست که آســـان نــشود    مرد باید که هراســان نــشود ( 3)

یک معضلهء مشکل زمانی تعریف مقوله «مشکل» را به خود می گیرد که انسان با عملکرد بدنی و فکری خود تا هنوز در داخل آن نفوذ نکرده و رمز حل معمای پدیده مشکل را درنیافته است. وقتی که آدم کمر همت را بست و هوشمندانه عملا در بطن پدیده مشکل راه یافت، آن را شناسایی کرد و مشکل را حل نمود؛ آنگاه گوید که گره مشکل را آسان نمود.

پس از همین نقطه است انسان نباید که از مشکل «روزگار» اجتماعی خویش هراسان گردد و خود را «تسلیم و اسیر» هیولای پدیده مشکلات و ناگواری های اجتماعی و غیره نماید. بل به صورت تسلیم ناپذیر در برابر پدیده مشکل با نبرد خردمندانه، منطقی، عقلانی و حوصله مندی تمام بپردازد؛ اگر خودش به حل آن مشکل مورد نظرش فایق نیاید؛ آنگاه «میراث» مبارزه با مشکلات را برای نسل موجود و بعد از خود به عنوان یک «ارادهء آهنین» حل مشکل به جاه می گذارد که این خود رمز کامیابی انسان در برابر ناهنجاری های به حساب می آید.

یک شعر پشتو در این زمینه نیز است که دلالت به عزم متین ناخدای کشتی در مورد نجاتش دارد. ناخدای کشتی در جریان سفر درگیر طوفان بحر می گردد و آن وقت خود را ملزم به نجات از چنگ طوفان می نماید که شاعر آن را اینگونه به تصویر کشده است:

په ماته کشتی ناست یم په مخ می طوفانونه      په همدی لار یی بیایم که وم وم که نه وم نه وم

(ترجمه: در حال به کشتی شکستهء نشسته ام که در مقابلم طوفان های عظیم قرار دارند، با آنهم با همین مقصد می رانم که اگر بودم بودم و اگر نبودم، نبودم.) یعنی همان اصل تسلیم ناپذیری یک انسان در برابر دشواری های روزگار می باشد که سهولت و پیروزی را بالاخیره در قبال خواهد داشت.

اگر انسان تسلیم کدام مشکل حیاتی خویش گردد؛ آنگاه خود را «اسیر» آن نموده که انسان به دست خود، «مرگ» را آنچنان «آرزان» می خرد که دیگر جبران آن ناممکن و یا حد اقل خیلی دشوار خواهد بود.

عبدالقادر بیدل یکی دیگری از سخن سرایان عصر بوده که علاج هر درد را با مداوای مشخص آن اینگونه بیان می دارد:

ز جوش لاله رخان پرکــنید آغوشـم     بــقدر حوصله هر زخم مرهمی دارد ( 4)

مستغنی شاعر دیگری است که باورش را جهت حل ناسازگاری ها، زشتی ها، ناهنجاری های اجتماعی و نظایر آن به طور آتی تأکید می نماید:

نـگویی که ایـن کــار امــکان نـدارد     چه درد است کو هیچ درمــان ندارد ( 5)  

واقعا وقتی که انسان در مورد یک کار تصمیم راسخ را بگیرد، خواهی و یا نخواهی اگر بدان فایق هم نگردد؛ «کلید» درمان را برای دیگران به میراث خواهد گذاشت.

نادم قیصاری در این سخنش چاره سازی و حل یک درد و معضل اجتماعی و امثالهم را بیشمار دانسته و مضاف برآن؛ «درد» عشق عاشق و یا معشوق را فقط رسیدن آنها به یک دیگر می داند و بس که مصداق عینی نیز دارد. او در این زمینه چنین می سراید:

به هر دردی دوا بسیـــار باشـــد     علاج عشق وصل یـــار باشـــد ( 6)

آیا به جز از «وصلت» معشوق با عاشق و یا از عاشق به معشوق کدام راه حل این «درد» عشق وجود دارد؟

 

آه مظلــوم اگــه سر شو نــگیره، آخیر شو می گیره

( آه مظلوم اگر سر شب نگیرد، آخر شب می گیرد):

بد بختی انسان از سپیده دم تولدش ببعد خیلی ها عمیق و چشمگیر بوده است. اما به هر اندازه که انسان در محک آزمون ها و دفاع از موجودیت خود برای زیستن و ادامه بقای خویش مبارزه نموده، جهان نو را همواره به رخ خود و آیندگان گشوده است. یکی از نتایج نبرد انسان اینست که از حالت بدوی تدریجا به مبداء تاریخ گام گذاشته، خالق ارزش ها گردیده و اکنون به انسان عصری مبدل شده است. باید پذیرفت که انسان به دست آرودهای خیلی بزرگ در ابعاد مادی، اجتماعی و معنوی نایل آمده است. به خصوص در کشورهای مترقی و پیشتر فته صنعتی ارزش های ناب و خارق العاده توسط  مبارزات تدریجی و مسالمت آمیز مردم خلق گردیده اند. اما افزون برآن، شوربختانه که «نقض» کرامت انسان با اشکال گوناگون ادامه داشته و «ماهیئت» ظلم ظالم محفوظ مانده است. 

پس از فروپاشی نظام مادرشاهی و به خصوص با ظهور زیربنای طبقات ستمگر، استثمارگر و شکل گیری نظام برده داری تا کنون ظلم با انواع مختلف ادامه دارد. یعنی «اشکال» ستمگری و ظلم تغییر نموده؛ ولی «ماهیت» ظلم که همان نقض کرامت انسان، ددمنشی، بیدادگری، حق کشی، شکنجه، اسارت، قتل ها و... می باشد که توسط دولت های ستمگر، طبقات استثمارگر و همقطاران شان و حتا افراد خودکامه بوده که بالای مردمان تحت ظلم از آغاز تا حال تحمیل نموده اند، محفوظ می ماند. یعنی «ماهیئت» حق کشی یک شخص، اسارت یک فرد، تجاوز به زن، کشتن یک انسان، تصفیه نژادی- قومی وهزاران جنایات دیگری چه در عصر بردگی، فئودالی، سرمایه داری، سوسیالیستی و نظام سرمایه انحصاری یکه تاز کنونی تفاوت نداشته و ندارد.

 در سیستم های واپسگرا و ارتجاعی کشورهای بقایایی استعمار و عقب نگه داشته شده با اشکال ویژه ای بیدادی و نقض کرامت انسان و انسانیت ادامه دارند. و در کشورهای مترقی صنعتی با انواع دیگری خودکامگی، حق تلفی و صد ها ظلمی دیگری در جوامع جهان سرمایه مسلط می باشند که بازهم قابل مقایسه نیستند؛ اما در هردو صورت «ماهیئت» نقض کرامت و حقوق انسان محفوظ می باشند.

آیا بالاخیره کاخ های استبداد، زیرساخت و روساخت حق کشی ها چه گونه، چطور و چه وقت توسط  طبقات استثمار شده و مردمان زیر ظلم هر کشور جهان کنونی به منظور ایجاد و نهادینه سازی «نظام انسان سالاری»، به صورت مسالمت آمیز و تدریجی واژگون خواهند شد؟

این شاعر فرهیخته، آه و درد انسان اسیر و ستمکش را اینگونه بیان می دارد:

ستم کش گر آهی برآرد  ز دل     زند سوز او شعله بر آب و گل ( 7)

وقتی که یک انسان، یک جمع در زیر ساطور ظلم دولت های دیکتاتور، سرمایه داران، مالکین اراضی بزرگ وغیره با خون و پوست خود رنج طاقت فرسای حق تلفی، استثمار، بیدادگری، فقر اقتصادی، بی عدالتی سیاسی، آوارگی، اسارت و... را در مملکت خویش می کشند؛ خواهی و نخواهی اثر آن در جامعه محسوس خواهد شد. اگر در زمینه فعالیت های آگاهانه سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، مبارزاتی و روشنگری سمت سو گیرند؛ آنگاه جوهر ظلم ظالم و دستگاه استبدادی بیشتر افشاء و متزلزل گردیده و بالاخیره استبدادیان با همه ساز و برگ خود توسط نیروی آگاهانه اجتماعی مردم سر به زیر کشیده خواهند شد.

ناصر خسرو، این استاد سخن و ارباب دانش عصر عاقبت ظلم ستمگر را اینگونه به تصویر می کشد:

انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس     تـا کس نکــند رنجه به در کوفـتـــنت مــشت

عیسی به رهی دید یکی کشـته فتـاده      حیـران شـده و بگرفت به دنـدان سر انگشت

گفتـا که را کشتی تا کشـته شدی زار      تا باز که اورا بکـشد، آنکه تورا کشـت ( 8)

به این ضرب المثل مشهور که گویند: «هر عمل یک عکس العمل دارد»، دقیقا گفتار ناصر خسرو بزرگوار را تأیید می دارد. و یا اینکه گویند: « نیک کنی از نیک تر آید، بد کنی از بد بدتر آید»، کاملا با هردو بیان بالا مطابقت داشته که در هر قدم و هر لحظه از حیات اجتماعی خویش بدان مواجه هستیم. پرسش اینست که چرا ما انسان ها از تجارب تاریخ، همچو پندها، ضرب المثل ها، اشعار، ارزش های فرهنگی، داشته های بشری و... در حیات روزمره خودها عبرت سازنده را نگرفته و بازهم در این عصر خرد، حتا جنایات خیلی بزرگ و جبران ناپذیر را تکرار می نماییم که ننگ انسانیت می باشند؟

این شاعر فرزانه کلامش را در مورد عمل نیک و بد انسان این طور اداء می نماید:

چو بد کرد بــد دید از روزگــار    مــــکن بــد که نپســـندد آن کـــرد کـار

هر آن تخم کین کارد آن بردهد      ســـرانجــــام بــربـــاد افســـــر دهـــد

چنــین گفـــت آن موبــد باخــود     که نیکی به نیـکان رســد بد به بد ( 9)

به قول مشهور که گویند: « هرچه را که کاشتی، آنرا می دروی.»، عملا در جامعه صدق می کند. مثلا دهقان که دانهء گندم را به زمین کاشته است، از آن گندم را حاصل می گیرد. هیچگاه نشده که کدام دانهء دیگرای از غله را بدست آورده باشد. و این امر در تمام روابط اجتماعی، مادی و معنوی انسان ها قانونمندی تکامل طبیعی خود را دنبال می نماید.

این شاعر با وجدان انسانی خویش ظلم ستمگر را به صورت عریان بیان داشته، سقوط ظلم را حتمی دانسته و بالاخیره به هر شکلی که ممکن گردد توسط نبرد آگاهی بخش مظلوم  و مردمان زیر اسارت و ظلم از بین برده خواهد شد:

مرا دردیست اندر دل اگر گویم جهان سوزد    اگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد

چـراغ ظلم ظـــالم تا دمی محشر نمی سوزد    اگــر شبـــی سوزد شـــب دیــگر نمی سوزد

نتایج تعدی و استبداد ظالم نه تنها پنهان نمی گردند، بلکه دوام نخواهد داشت و بالاخیره فروریزی کاخ جبران، فرعونیان، جهل پرستان، عقل ستیزان، شؤنیستان، تروریستان و... دیر و یا زود یک امر قطعی خواهد بود.

سعدی، سمتگر را مخاطب قرار داده و اورا این چنین نصیحت می نماید:

مزن بر سر ناتــوان دست زور    که روزی بپــایش درافتی چـو مور

سنایی در این چهار بیتی خود جفاکاران و ظالمان را نشانی و معرفی نموده و بالاخیره سرنگونی بیدادگران و ابزارهای حاکمیت آنها را توسط خود مظلومان به صورت ذیل اشاره می نماید:

ای بســا تاج و تخت مرجومان     لخت لخت از دعـــای مظلــــومــان

ای بســـا رایــت عدوشکنــــان     سرنـــگون از دعـــای بیــوه زنــان

این بســـا نیزه های جنـگوران     شـــاخ شـــاخ از دعـــای رنـجوران

ای بســا رفته ملــک پر هنران     راز راز ار دعای بی پدران ( 10)

عامل ظلم و بیدادگری خود ظالم است و مظلوم توسط ظالم و ستمگر مورد ظلم قرار می گیرد. آیا این ظلم و ظالم از آسمان نازل شده اند ؟  نه. آیا ستمگری و ظلم از سوی خود انسان ظالم بالای انسان زیر ستم و محکوم صورت نمی گیرد؟ بلی. آیا این خود انسان مظلوم نیست که به صورت محوری عامل برطرفی ظلم ظالم از سر خودش می گردد؟ بلی. آیا یک زمامدار مستبد و طبقات استثمارگر با غصب قدرت های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، نظامی، فرهنگی و... از مردم؛ بساط بیدادگری را بالای آحاد مردم بی دفاع گسترده نگه نداشته و با هر وسیله ای ممکن جباریت را اعمال نمی کنند؟ آیا به جز از مبارزات آگاهانه و خرمندانه سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، اخلاقی، روانی و... توسط خود انسان های تحت ستم و مظلومان با توجه با شناخت اساسی ساختار جامعه امکان دیگری «واژگونی» ستمگران و «رفع» بنیادی حاکمیت ستمگران وجود خواهند داشت؟ نه. نه و هرگز نه.

 همان طورئیکه بنا بر خصوصیات ساختار مادی، اجتماعی و معنوی جامعه که در رأس آن حاکمیت های ظلمت گرا، طبقات استثمارگر، عناصر تمامیت خواه و خودکامگان به صورت غیر حقوقی اخذ موقع نموده و بالای توده های تحت ستم و طبقات محکوم جامعه هرگونه ستمگری، بهره جویی، حق تلفی و جنایات گوناگون دیگر را انجام می دهند؛ آنگاه رهایی از سیستم واپسگرای جامعه و مستبدین تاریخ زده و نظام های استعماری فقط  توسط  مبارزات آگاهی بخش طبقات ستمکش و آحاد مردم محکوم با زیر بنای آگاهی شعور سیاسی- فرهنگی دورانساز ممکن خواهند بود، نه از بالا توسط دولت های غیر دموکراتیک و نه از آسمان خدا.

شاعر گوید:

آه مظلومان به ســـوهان میماند    گر خود نبرد برنده را تـــیز کند

آه مظلومان در اینجا بالاخیره به اندیشهء آگاهی بخش سیاسی توده های زیر ظلم تبدیل خواهد گشت که عملکردها، ماهیئت مستبدین و ساختار سیاسی- اجتماعی جامعه ناکارآمد را زیر سوال برده و آنان را به دادگاه عادلانه و داوری تاریخ خواهد کشانید.

خاقانی به صورت دیگری نتیجه «آه مظلومان» را به تصویر می کشد که رشد شعور آگاهی بخش مردم جهت رهایی شان از دستگاه استبداد و ستمگران حتا به صورت قهرآمیز و خونین نیز می باشد:

بترس از تـیر بـاران ضعــیفان در کمــین شــب    که هرکاو هست نالان تر قوی تر زخـم پیـکانش

حذر کن از آه مظلومی که بیدار است و خونبارا   تو شب حفته به بالین تو سیل آید ز بارانش( 11)

اگر یک زمامدار دولتی بر مبانی اراده و خواست آحاد مردم بر سریر قدرت رسیده باشد و عملا خواسته های مردم را برآورده نماید؛ آن وقت است که حاکمیت اش محفوظ می ماند و توازن بین مردم و حاکم دولت برهم نمی خورد. و اگر رییس دولت مبتنی بر اساس تزویر، حق تلفی، بیدادگری، شکنجه و کشتار عرض وجود نموده و بر پایه آن بالای مردم حکومت کند؛ آنگاه تکاوران کاخ استبداد زود و یا دیر بر مبنای خشم طوفنده و نبرد آگاهی بخش مردم زیر ستم با هر صورت که ممکن گردد، سرنگون خواهند شد. سعدی در این راستا سرودش را اینگونه زمزمه می کند:

پــادشاهی که طرح ظلـم افکـــند    پــای دیوار ملــک خویش بکـــند ( 12)

 در جای دیگر بازهم سعدی از ستم پاد شاه که بالای مردمش می راند، داد سخن زده و کلامش را این چنین به انسان ها می رساند است:

پادشاهی کو روا دارد ستم بر زیر دست    دوستدارش روز سختی دشمن زور آور است ( 13)

سعدی در این سرود خویش ستمگر را مخاطب قرار داد و می پرسد تا چه وقت ظلمش را بالای مردم گرم نگه می دارد؛ مردن این چنین زمامدار بهتر از مردم آزاری و بیدادگری است. این هم  سخن دیگری سعدی و اینهم داوری خوانندگان محترم در زمینه ظلم استبدادیان و دستگاه بیدادگران عصر:

ای زبردسـت زیردسـت آزار!     گـــرم تــا کی بمــاند ایـن بازار؟

بچه کـــار آیدت جهانـــداری؟     مردنت به که مردم آزاری ( 14)

هرچند خودکامگان و دولت های استبدادی و شؤنیستی یکی پی دیگری از جمله صفحات تاریخ افغانستان را خونین و ننگین نموده و موانعی مؤقتی را بر سر راه همبستگی ملی، شکوفایی اقتصادی، رشد فرهنگ فراملی اقوام و تکامل قانونمندی زمان در جامعه ایجاد نمودند، ولی آه مظلومان و نفرین مردم نسبت به جنایات و اعمال ضد انسانی ظلمتگران و خفاشان شب پرست و حاکمیت های استبداد قبیلوی، قومی، طبقاتی، خاندانی و شخصی در دادگاه تاریخ ماندگار می باشد. به صورت مشخص مردم ما از جمله جنایات ضد انسانی عبدالرحمن خان، قدوس خان، حبیب الله خان، نادرخان، هاشم خان، محمد گل مومند، نور محمد تره کی، حفیظ الله امین و... طالبان را هرگز فراموش نکرده و نخواهند نمود. سعدی در این باره می فرماید:

نمـاند ستمــکار بد روزگـار    بمـــاند بر او لعــنت پایــــدار ( 15)

محمد عزیز شاعر شوریده و جوان کشور ما بیدادگری و اعمال ضد انسانی امیر عبدالرحمن جلاد و جنایت نظام شؤنیستی وی را که بزرگ ترین فاجعه ملی در تاریخ خونین افغانستان است، اینگونه معرفی می نماید:

تو آمـــدی و به مــا تحـفه تیــغ آوردی      هجوم و غارت و درد و دریــــــغ آوردی

تو آمدی و وطن را پر از محن کردی       پر از تفنــگ و تـــبرزین و گیوتن کردی

 تو آمـــدی و کمین ها و کینه ها آمــد       گه بریــدن ســـرها و ســــــینه هـــا آمـــد

تو آمــدی فرامین غصــب امضاء شد       و پـــای ما دیـــگر از دشــت کوتـــا شـــد

تو آمـــدی و هــر دره دار شـــد برپـا       ز کله های شهـیدان منار شــد بر پا ( 16)

این شاعر نابودی ستمگر را نیز اینگونه بیان می دارد:

نه بقا کرد ستمگر نه بجا مانده ستم     ظالم از دست شد و پایه مظلوم بجاست ( 17)

شاعر در کلامش بر بی پایگی ستمگر تأکید نموده، ولی تنها با رفتن ظالم، ریشه ای مظلومیت رفع نمی گردد. یعنی بدین معنا که صرفا با نابودی ستمگر، مظلومیت برطرف نمی شود؛ بلکه اصلا بنیاد و عوامل استبداد و مظلومیت باید بر پایه دانش و مبارزات اقتصادی، اخلاقی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، روانی و... توسط مردم تدریجا سوزانیده شوند تا استبداد و خودکامگان بدون پشتوانه گردند.

این شاعر در این سرودهء خویش، یکی از نتایج حاکمیت های فاشیستی، قبیلوی، طبقاتی، استثماری، استبدادی، حق کشی، فقر اقتصادی، بینوایی اجتماعی و... را در جامعه بلا کشیدهء افغانستان این گونه به تصوری می کشد:

ز دهقــــان بــــازگـــــو و حــــال زارش       ز روز تــــیره و شـــــــب های تـــارش

ز یــــوغ و قلــــبه و اســــپار و مـــالـــه        ز خیــــــشاوه، ز داس ز داســـــــــکاله

از ان زارع که عمرش خوشه چین است        ولی خــــرمن ز ســــالار زمـــین است

زن دهقـــــان خـــــورد نـــان و پیــــــاوه       کــــند گــــاهی نمــــک بـــــر آن علاوه

کــــنــــد افطـــــار با نــــان و جــــواری        خــــدا دانـــــد خـــــبر داری نــــداری!

بـــه خــوانــش غوزهء ســـیری نمـــانده        غلور تـــرش و غلور شـــیری نمـــــانده

به یــاد گوشــت از بـس چـک زده کلک        شــده کلکش سیـــاه و خشـک چون پلک

پســی روغـــن چنـــان بیتـــاب گشـــــته        کــــه روغن گفــته گفته آب گشته ( 18)

مسلما که درهر کوه و دامن سرزمین مصیبت زدهء افغانستان، فقر و فاقه اقتصادی، بی سرنوشتی، بی عدالتی،  تظلم قرون وسطایی، فاشیزم هار قبیلوی- قومی و خاندانی- شخصی حاکمان وقت در بستر سه صد سال اخیر و به خصوص طی 150 سال اخیر بالای تمام مردمان کشور ما مسلط بوده  و می باشند که شاعر یک نمونه اندک از حیات مذلبتار دهقان را فوقا ترسیم نموده است.

سعدی در این کلام خود، نفس ظالم را با خصوصیت زنبور تشبه نموده و زوال اش را چنین به نظم درآورده است:

نفس ظالم مثـال زنبورست    که جهانـــــش ز دســت می نـــالند

صبر کن تا بیــوفتد روزی    که همـه پای بر سرش مالند ( 19)

آقای لطیف ناظمی شاعر پرآوازه کشور ما هم اکنون که در آلمان آواره است، از جمله ظلم را اینگونه به تصویر می کشد:

دوباره باغچه را دشت کربلا کردند    بیــا ز دســت گـــــروه یـــزید گــــریه کـــــنیم

ربوده اند ز ما خنده را قبیلهء جنگ    که در محرم و نوروز و عید گریه کنیم ( 20)

وقتی که طالبان با خصوصیات ضد انسانی و فرهنگ قبیلوی- فاشیستی خویش و آنهم مست از بادهء بیگانگان با خونین ترین شیوه و نسل کشی اقوام زیر ستم کشور افغانستان را اشغال کردند؛ آن وقت همه ارزش های پسندیدهء دینی، تاریخی، عنعنوی، اخلاقی میهن ما را به باد مسخره گرفتند و کشور را برای اقوام زیر ستم و تمام طبقات محروم جامعه به گورستان مبدل کردند. بدین وسیله طالبان بار دیگر عصر خونین عبدالرحمن خانی را در این دوران دانش «کمپیوتر و انترنت» تازه کردند.

پی آمد تعدی و ظلم از کلام سعدی به گونه دیگری بیان گردیده است که باهم می خوانیم:

دوران ملک ظالــم و فرمــان قاطعش      چنــــدان روان بــــود کـه بــــرآید روان او

هرگز کسی که خانـۀ مردم خراب کرد      آبـــاد بــعد از آن نــبود خـاندان او ( 21)

روانشاد استاد خلیل الله خلیلی شاعر نامدار کشور ما مظلومیت مردم را بیان کرده و همچنان نابودی ظلم ستمگران را این چنین دستور می دهد:

خدایــا! ابتــلای بنــدگان چند      بــخون غلطــیده پــیرو جـوان  چـــند

عقاب ظلم را بشکن پرو بال       زدن کشتن دریدن امتحان چند ( 22)

سعدی در این سخن خویش، ظلم ظالم را بازهم نکوهش نموده و ستمگر را این چنین نصیحت می دارد:

مکن خیره بر زیر دستــان ستم    که دستــیست بالای دستی تو هم

شاعر فرزانه کشور ما آقای حبیب الله خواجه عمری «ربیع» که هم اکنون به حیث مهاجر در آلمان به سر می برد، در مورد انتقام گیری از ظالمان چنین سروده است:

« یک شب آخر دامن آه سحر خواهم گرفت»     انتقــام از دشمـن بــیدادگر خواهــم گــــرفت

کی فراموشــم شـــود آن ظلــم های هولنــاک     داد خود از دشمنانم سر بسر خواهم گــــرفت

آن کــه او کــرده هزاران طـفل را عمـدا یتیم     داد شان از دشمن نوع بشر خواهم گرفت ( 23)

آقای لطیف ناظمی اثر بیدادگری ظلمت گران را در کشور این چنین رقم می زند:

رگبار غم انگیز تگرگ است اینجا    بـــر شــانهء بـــاد نعش بـرگ اســــت اینـــجا

هر روز غم کتــیبه و تـابوت است    هر شب شب سالگرد مرگ است اینجا ( 24)

قهار عاصی سرایشگر پرآوازه دیگری زبان فارسی دری است که خطاب به قاتل می گوید:

طبل کشتــار مزن فتنــه مران ای قاتل       بـــیش از ایــن خیـــره مشو کور مخوان ای قاتــل

تو چه نامرد چه آدمکش بی مــقداری!       کـــه بهـــت آدم گفــــتن نتـــوان ای قاتــــل ( 25)

بازهم قهار عاصی در این زمینه داد و فریاد برآورده که کلامش اینست:

تو چه بیمـار پی کشتن مردم شده ای!     تو چه زشتی چه پلیدی چه «زیان» ای قاتل ( 26)

قهار عاصی، ظلم ظالم را که حتا به زنان و کودکان نیز سرایت نموده است، چنین شرح می دهد:

کودکان از تو سرآسیمه زنان از تو به لرز    تو چه شمری چه یزیدی چه «گران» ای قاتل (27)

زمانیکه امیر عبدالرحمن به خاطر ملحوظات شؤنیستی، سیاسی و شخصی خویش دین مبین اسلام را به بازی گرفت و مردم اهل سنت و جماعت غیر سیاسی و به خصوص قبایل پشتون را تحمیق نمود؛ آنگاه جهاد و جنگ مقدس را علیه نابودی مردم هزارستان اعلام نمود که محمد عزیزی در این زمینه کلامی دارد که باهم می خوانیم:

بنــام یاغی و باغی جـــهاد شــد اعــــلام !!     ز اهــل قبــــله کـــنیز و غــلام  شــــد لیـــلام!!

ز قریــه قریــهء ما سیل خــون روان گـردید     ضمیر خـاک پر از قامـت جـوان گردید ( 28)

سعدی در این زمینه چنان به خشم آمده که حتا به نابودی جسمی بیدادگران حکم رانده و تأکید می کند که ستم را توسط  ستم باید رفع کرد. این هم شما خوانندگان عزیز و اینهم کلام سعدی که گوید:

جفــا پیشــگانرا بده سر ببــاد     ســتم بر ســتم پیشــه عدالــت و داد

شیخ سعدی توجه به بربادی فزیکی جفاکاران در جامعه نموده و حل ریشه های بیدادگری های نظام اجتماعی جامعه را یا نمی دانسته و یا اینکه فراموش نموده است. آیا عدالت با نابودی فزیکی ظالم و یا سمتگران قابل تحقق است و یا اینکه با خشکانیدن عوامل و ریشه های ظلم بیدادگران در تمام مناسبات اجتماعی جامعه، عدالت انتقالی علمی می گردد؟

آقای بیرنگ کوهدامنی شاعر شهیر کشور ما که هم اکنون در لندن مهاجر است، بیدادگری لشکر جنون وقت را این چنین ترسیم می نماید:

از چاهســار ظلمت و خاکستر قرون     ســر بــرکشــید خــیل ستــم لشـــکر جـــنون

نا آشنــا به هر چه سپیدی و روشنـی     سوی دیار شب همه را گشته رهنمون ( 29)

درست زمانی که طالبان انسان ستیز و تمدن برانداز با تفکر سربسته قبیلوی- شؤنیستی خودها از شروع سال 1994- 2001 میلادی در حدود 90 در صد خاک مقدس افغانستان را با حمایت پاکستان، حاکمیت های وهابی عربی، القاعده و سایرین با خون ریزی تمام و نسل کشی تاجیک ها، اوزبیک ها، تورکمن ها و به خصوص با نابودی هزاره ها در کشور آغاز نمودند؛ آنگاه آقای یوسف کهزاد این شاعر واراسته و بادرد وطن کلامش را در مورد ظلم، مزدورمنشی و جنایات بی نظیر طالبان چنین اداء نمود:

سراسر خاک را دزدان گرفــــتند      بــه زور تیــــغ پاکســـتان گرفــــتند

به یک مرمی خریدند زندگی را    ز مردم جان شان ارزان گرفتند ( 30)

آقای بیرنگ کوهدامنی شاعر پرآوازه کشور ظلم و جنایت طالبان را در شهر باستانی بامیان اینگونه به تصویر می کشد:

زین کار جاهــلانه شـد اسلام در شـگـفـــت     کــاری که کــرد لشــکر جــهل و جــنون جـنگ

هــرگــز کسی بچـشـم  حـقـــارت تــرا ندید     ای طالـب، ای کـتــاب جـنــایت بنـــام  تــو(31)

در ضمن آن آقای محمد عزیزی جنایات بی نظیر طالبان را در مورد نابودی مجسمه های بودای شهر باستانی بامیان در شعرش چنین بازتاب می دهد:

شکست حرمت «بودا» ی بامیان بر دوش     شکوه قامت « بابای» آسمان بردوش ( 32)

داکتر رازق رویین شاعر شهیر دیگری کشور ما در مورد جنایت طالبان در بامیان می فرماید:

تا  تاختـــند  لشـــکر بیــگانه  از خـدای     پـــامــال غــم شــده ســت سراپـای بامــــــیان

هرشــب ستاره میچـــکد از چشم آسمان      بـــر سنـگ سنـگ گریهء شبهای بامـــــــیان

یک برگ عشق ، یک گل شادی نمیدمد     آوخ به بـــاغ و دامـــن صــــحرای بامـــــیان

چشم شکوفه اش نشود باز در« مزار»      نـــوروز ســـوگـــــمند ز هیـــهای  بامـــــیان

گریید ای بتــــان طـــراز ، ای بت تتار      در سوگنای هــجرت لیلای بامــــــیان ( 33)

   

خانه ظلم خرابه ( خانه ظلم- ظالم- خراب است) ( 34):

اگر آماج ظلم بنا بر عوامل و انگیزه های از سوی ظلمت گران و دستگاه خودکامه بالای مردم تحت ستم و بی دفاع مستولی و تحمیل می گردند و بستر حیات فقیرانهء مردم را برهم زده و بیشتر ویران می کنند؛ آن زمان بوده که بالاخیره جوشش آگاهی سیاسی و شورآفرینی مبارزات طبقات ستمکش و توده های اسیر تحت رهبری نخبگان فکری و آگاهی بخش ملی غرض دفع بنیاد بیدادگری ظالمان با زیر بنای دانش عصر، منطق پویا و عقلانیت زنده مؤثریت خود را به نمایش گذاشته اند که برگه های از تاریخ بشریت و از جمله تاریخ میهن عزیز ما آن را به خوبی شهادت می دهند.

ستمگران تکاور عصر با هر وسیله ممکن که گردیده؛ قدرت های نظامی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و... خودکامگی خود را حفظ می نمایند. اما، پایان کار کاخ ظالمان عصر بالاخیره توسط طبقات استثمار شده و مردمان زیر اسارت و ظلم سرنگونی شدنی می باشد که تاریخ بشریت در هر برگه ای خود از آن گواهی و خبر داده و اکنون نیز می دهد.

شاعر شوریدهء دیگر در این راستا نیز کلام باورمند که دارد، آن را این چنین به زبان می آورد:

خانه ظلم خراب است تو هم می دانی     مثل کف بر سر آب است توهم می دانی ( 35)

علامه سید اسماعیل بلخی که مدت 14 سال تمام در زندان خاندان آل یحیی در وقت پادشاهی میراثی محمد ظاهر سپری نمود، نیز به نسبت ستمکاران وقت چنین گفته است:

ستمــکارا ستاند چرخ از دستت ستمــکاری      بــدوش نــاتوانت تـــا بــکی بــار اســت آگــه شو

مده افزون ز حد خویش رنج زیردستـان را       تو را هم نوبت پالان و افسار است آگه شو( 36)

اوحدی سرایشگر دیگری است که در مورد ظلم اینگونه اظهار می دارد:

خانـــه ظالمــان نه دیــــر که زود     به فضیحت خـــراب خواهـــد بود ( 37)

صائب هم باورش را در زمینه ویرانی جایگاه ظالم اینگونه تبارز می دهد:

مدام چشم تو مست شراب می باید     همیشه خانه ظالم خراب می باید! ( 38)

روانشاد لیلا صراحت روشنی چه کلام زیبای دارد که باهم می خوانیم:

با خنجر درد سیـــنه چاکـــم کــردی     زندانــی شــهر بند خاکــــم کردی

بیگانه ز تو، زخود، ز هستی گشـتم      در آتش بیخودی هلاکم کردی ( 39)

استاد سخن آقای لطیف ناظمی شاعر شهیر کشور ما می فرماید:

بر مرگ درخت گریه بسیــار کنــید      نفــرین بــه تبـــرزیــن و تبــر دار کنیــد

شــب باغچه ها خواب علف می بیند     از خواب مباد شان که بیدار کنیــد ( 40)

 

چاکن در چای خویه ( چاه کن در چاه خودش است) ( 41):

کلام  حضرت مولوی در مورد این ضرب المثل چنین است:

در فتـــاد اندر چهی کو کنده بود    زانـکه ظلمی بر سرش آینده بود ( 42)

بازهم خداوندگار بلخ مولوی بزرگوار هشت صد سال قبل در این راستا چنین گفته است:

این که تو از ظلم چاهی می کنی     از برای خویش دامی می تنی ( 43)

از ظالم نباید که انتظار رحم، مروت و دوستی داشت. زیرا، ماهیئت ستمگر و ظالم به جز از بیدادگری، شکنجه، تجاوز، غارت، کشتار و... نابودی چیزی دیگری نیست. در این کلام زیبا و ماندگار سعدی عطف توجه گردد که می گوید:

نیـــش عقرب نه از ره کیــن اســــت      اقتضای طبیعتش ایــن اســـت ( 44)

مسلما که میکانیزم و جوهر مستبد و ظالم تقاضا می کند که بر زیردستان و مردم ظلم کند و ظالم بدون ظلم اصلا نه تنها در قدرت بقاء ندارد، بلکه «پدیده» ظلم ظالم طوری دیگری «تعریف» و «مجسم» هم شده نمی تواند. یعنی ظالم با شکنجه دادن، حق کشی، تجاوز، بیدادگری و... کشتار یک شخص و یا یک جمع از مردم تعریف شده می تواند. از سوی دیگر، مظلومیت و اسارت مظلوم و ستمکشان هم به واسطه ظلم ظالم و بیدادگران بر مظلوم و آحاد مردم زیر بار ستم بیان می گردد. و همچنان ظلم پذیری از سوی مظلوم نیز «پدیده» ظالم و مظلوم هردو تعریف می گردد.

سرایشگر پرشور دیگر در قسمت ظلم و مردم آزاری فریاد برآورده و چنین سروده است:

می بخور، مصحف بسوزان، آتش اندر کعبه زن    ساکن بتـخانه باش و مردم آزاری مـکن ( 45)

این شاعر آنچنان دردی از استبداد و ستمگران به دل دارد که حتا به نابودی جسمانی جباران و بیدادگران اینگونه سروده است:

نــازم آن مشتی که فرق زورمندان بشـکند    بشـــکنــد دستــی کـه دل هــــای غریبـــان بشــــکنــد

شیشه بشکستن نباشد افتخار سنــگ سخت    سنگ اگر سخت است جای شیشه سندان بشکند (46)

 

فلهذا:

ظلم یک پدیده تاریخی است که به خصوص از آغاز نطفه بندی بافتارهای ستمگرانه طبقاتی و اجتماعی جامعه تا کنون بالای مردم تحمیل می شود و افراد جامعه را کلا به  دو بخش ستمکش و ستمگر ( و یا به قول دیگر مستضعف و مستکبر و یا طبقات محکوم و حاکم ) منقسم می سازد. قطع کامل ظلم ظالم ناممکن و یا فعلا نهایت دشوار خواهد بود. اما اگر از جمله در کشور ما کار و پیکار دسته جمعی آگاهانه، مسؤلانه، پیگرانه مسالمت آمیز و تدریجی با زیر بنای دانش و خرد دموکراتیک در متن نظام جامعه از منظر اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، روانی و... صورت گیرند، کاهش بیدادگری و محدود کردن ظلم ممکن و حتا حتمی نیز خواهد بود.

 مثلا در کشورهای پیش رفتهء صنعتی شاهد محدودیت استبداد در سطح دولت ها و جوامع آن هستیم که بر اساس میکانیزم نهادهای مدنی و دموکراتیک عملی می گردند. در ممالک مترقی و صنعتی قانون حاکم است و قانون تضمین کننده اراده وخواست های مردم می باشد که دولت ها مجری آن می باشند. مردم عملا از حق نظارت بر کارکرهای دولت مستفید هستند که انحرافات، خودسری ها و ظلم دولت را محدود می نمایند.

در جامعه افغانستان بیدادگری ها و ستم های طبقاتی، قومی، قبیلوی، قشری، اقتصادی، مذهبی، سیاسی، زبانی، فرهنگی و... حاکم در جامعه باعث گردیده اند که پیش زمینه های همبستگی اتنیکی، مذهبی، اجتماعی، منطقوی و... جهت ایجاد وحدت ملی و دولت- ملت سازی به بن بست قرار گیرند.

در کشور ما همواره اراده و خواست شاهان، رؤسای جمهور و عمال شان بالاتر از قانون و مصالح ملی بوده و قانون هم در خدمت دولتمداران قرار داشته، نه در خدمت آحاد مردمان بیچاره کشور. ظلم شاهان و زمامدارات دولتی از مجاری دینی و قوانین به نفع دولت، مستبدین، استثمارگران و دشمنان مردم ما تفسیر گردیده اند. اکنون نیز اراده حلقات خاص قدرتمندان دولتی به جای قانون در جامعه حاکم است. قانون کشور نمایشی و سمولیک می باشد که حتا شخص رییس جمهور آقای حامد کرزی نیز از عدم حاکمیت قانون در افغانستان همواره شکایت نموده است.

این امر باید قابل توجه همهء افراد جامعه ما و به خصوص نسل جوان افغانستان قرار گیرد که کمر همت مبارزات سیاسی- اجتماعی، فرهنگی- اقتصادی، روانی- اخلاقی، نظامی- مادی و... را به صورت آگاهانه و مسؤلانه عرض زدودن ریشه های استبداد و ستمگران جامعه ببندند و تدریجا به اندازه توان و امکانات خودها به نیازمندی ها، خواست ها و آرمان های مردم بی دفاع و مستحق پاسخ مثبت دهند.

ادامه دارد

جمعه 6 ميزان 1386 خورشيدی برابر با 28 سپتمبر2007 ميلادی / آلمان

--------------------------------------------------------------------------------------------

منابع:

1- ص 68«امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

2- ص 68 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

3- ص 68«امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

4- ص 68«امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

5-  ص 69«امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

6- ص 69 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

7- ص 60 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

8- ص 75 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

9- ص 49 مجله غرجستان شماره ششم قوس- جدی 1367

10- ص 60 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

11- ص 61«امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

12- ص 22 باب اول در سیرت پادشان «کلیات سعدی»، چاپ دوم، بهار 1364 تهران

13- ص 22 باب اول در سیرت پادشان «کلیات سعدی»، چاپ دوم، بهار 1364 تهران

14- ص 25 باب اول در سیرت پادشان «کلیات سعدی»، چاپ دوم، بهار 1364 تهران

15- ص 36 باب اول در سیرت پادشان «کلیات سعدی»، چاپ دوم، بهار 1364 تهران

16- ص 104 و 105 «منظومه خون»، شاعر: محمد عزیزی، چاپ: 1379 پشاور

17- ص 15 مجله غرجستان شماره چهارم 1369   

18- صفحات 75 و 76 ، نقد خلیلی: عبدالغفور آرزو، چاپ اول: زمستان 1375 مشهد.

19- ص 134 قصاید سعدی، «کلیات سعدی»، چاپ دوم، بهار 1364 تهران

20- ص 61 «ازباغ تا غزل»، شاعر: لطیف ناظمی ، چاپ اول: 1379

21- ص 148 قصاید سعدی، «کلیات سعدی»، چاپ دوم، بهار 1364 تهران

22- ص 136 «جنبش هزاره ها و اهل تشیع در افغانستان»، ....

23- ص 114« داغ وطن» ، مؤلف: حبیب الله خواجه عمری، چاپ اول: 1384 

 ص 114« داغ وطن» ، مؤلف: حبیب الله خواجه عمری، چاپ اول: 1384 

24- ص 157 «ازباغ تا غزل»، شاعر: لطیف ناظمی ، چاپ اول: 1379

25- ص 3126 «سراج» شماره دوازدهم، سال سوم، تابستان 1376 ش، نشریه مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان.

26- ص 312 «سراج» شماره دوازدهم، سال سوم، تابستان 1376 ش، نشریه مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان.

27- ص 316 «سراج» شماره دوازدهم، سال سوم، تابستان 1376 ش، نشریه مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان.

28- ص 105«منظومه خون»، شاعر: محمد عزیزی، چاپ: 1379 پشاور   

29- ص 55 « تلخ ترین قصل خدا» ، سراینده: بیرنگ کوهدامنی، چاپ: خزان 1379

30- پیام مجاهد شماره 22 عقرب 1379

31- سایت کاتب هزاره « در آستانه نهمین سال قتل عام و نقض حقوق بشر در بامیان»، مقاله انجنیر سخی ارزگانی

32- ص 109 «منظومه خون»، شاعر: محمد عزیزی، چاپ: 1379 پشاور

33- سایت کاتب هزاره « در آستانه نهمین سال قتل عام و نقض حقوق بشر در بامیان»، مقاله انجنیر سخی ارزگانی

34- ص 245 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

35- ص 245 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

36- ص 246 «مثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

37- ص 246 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

38- ص 246 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

39- ص 52 « از سنگ ها و آیینه ها»، شاعر: لیلا صراحت روشنی به کوشش محمد یوسف حیران، سال طبع: خزان 1376 هجری شمسی.

40- ص 158 «ازباغ تا غزل»، شاعر: لطیف ناظمی ، چاپ اول: 1379

41- ص 226 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

42- 226 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

43- 226 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

44- شماره 7 اندیشه نو 1383 منتشره کانادا.

45- ص 4 شماره 7 اندیشه نو 1383 منتشره کانادا.

46- شماره 5576 هفته نامه امید منتشره امریکا 25 قوس 1381