نادر نظری

28 سپتامبر 2007

 

                       دراز گـــویی هـــای بـــی مــحـــتوا

 

    تبصره کوتاهی بر مقاله « گنجینه های از فرهنگ..» نوشته سخی ارزگانی

 

آقای ارزگانی دوست دارد نوشته هایش را بسیار طولانی و درعین حال عنوانی برایش اتنخاب نماید که با بحث اش چندان ربط نداشته باشد. مثلاً ایشان عنوان بحثش را« گنجینه های از فرهنگ عامیانه مردم افغانستان» انتخاب نموده اما بدون اینکه پیرامون عنوان بحث اش بچرخد، بعنوان یک استاد اخلاق برآمد نموده به اهمیت سواد در جامعه مسلمین (و نه جامعه انسانی) پرداخته و بر بی سوادان می تازد.

از آنجایکه یک سلسله پدیده های مهم اجتماعی از جانب ایشان طرح شده  و در هاله ای از مهملات و ضد و نقیض گویی ها مسموم گردیده  بصورت تحریف شده ای در خور خوانندگان سایت وزین و دیموکرات گفتمان ارایه میگردد، اینجانب نیز خود را متعهد دانسته بحث ایشان را در مسیر مطلوب و درست اش هدایت می نمایم.

ببینیم ایشان چه درک و تعریفی  از فرهنگ دارد:

« ..به نظر اهل خبره و اربابان دانش است که فرهنگ را نیز در جوار عوامل دیگر مبنای شکوهمندی، تکامل و پویایی جامعه تلقی می نماید... » ( همان مقاله)

ایشان فرهنگ را بصورت مطلق مبنای شکوهمندی،تکامل و پویای جامعه معرفی نموده و هیچ مرزبندی و شناختی از فرهنگ مترقی و پیشرو جامعه و فرهنگ ارتجاعی و عقب مانده ندارد. توگویی انسانها هرچه دارند از فرهنگ دارند.! اگر فرهنگ نمی بود جامعه نابود میشد! حال باید یک مرز مشخصی از تعریف فرهنگ بدست آید تا بحث مانرا دنبال کنیم.

فرهنگ چیست؟

 انعکاسی از سیاست را فرهنگ گویند. به بیان واضحتر، فرهنگ سلسله مناسباتی را گویند كه مبناي روبناي حقوقي، سياسي، و ايدئولوژيك جامعه است. نهادهاي سياسي، ساختارهاي قانونی، عادات، رسوم، و سنتهاي هنري، فلسفه، نوع تفكر و جهان بيني در يك جامعه، در مقطع زمانی مشخص، همگی جزء مقوله روبنای فرهنگی جامعه محسوب ميشوند. روشن است كه در هر جامعه طبقاتی، طبقات تحت ستم، فلسفه و فرهنگ خود را دارند و طبقات حاكم نيز همچنين. انديشه هاي حاكم بر هر دوره، همواره عقايد طبقه حاكم بوده است. يعنی اينكه، يك طبقه مشخص براي برقرار ساختن سلطه خود در حيطه ايدئولوژی، فرهنگ، و امثالهم نخست بايد قدرت سياسی را بدست بياورد و خود را بعنوان طبقه حاكم در راس جامعه قرار دهد. ازاينرو، پرداختن آگاهانه به مقوله فرهنگ و روبنا از جانب روشنفکران  انقلابی، جزئی ضروری و جدايی ناپذير از انجام رسالت تاريخی دگرگون ساختن جهان کهنه است.

آقای ارزگانی بدون اینکه میان این دو فرهنگ کوچکترین تمایزی قایل شود، بصورت دربست آنرا ستوده می نویسند که فرهنگ یک هستی است! ایشان نمیداند اگر فرهنگ هستی است؛ نیستی هم هست.همانطوری که عرض کردم  فرهنگ انعکاسی از سیاست است. حال هر سیاستی هستی است؟ یا اینکه سیاست های ارتجاعی و ضد مردمی پدیده نیستی محسوب میگردد؟ اگر فرهنگ بصورت مطلق یک پدیده مقدس و هستی جامعه انسانی تلقی شود؛ پس فرهنگ اجرای شریعت اسلامی طالبان نیز مقدس است. اگر سی سالی دیگر حاکمیت امارت اسلامی طالبان دوام میکرد؛ سیاست های طالبان کم کم به فرهنگ مردم تبدیل میشد. همانطوریکه سیاست مسلمان  سازی اجباری خلفای اسلامی در شرایط فعلی جُز ای از فرهنگ مردم افغانستان تبدیل شده و مداحان مثل ارزگانی به آن فخر می فروشند.

ارزگانی باید بداند که در جامعه افغانستان و سایر جوامع طبقاتی، فرهنگ از آن کسی است که در راس حاکمیت قرار داشته و سیاست استبدادی اش را مشروعیت می بخشد. مثلاً ایجاد نهاد « امر به معروف»  در شرایط فعلی به منظور سرکوب مردم، ریشه دراعتقادات  فرهنگی مردم داشته و مجریان آن ادعا دارد که از فرهنگ مذهبی پاسداری می نمایند. حال اگر ارزگانی ماهیت طبقاتی بودن اینگونه فرهنگ را افشا نکند و تحت عنوان پاسداری از فرهنگ مردم افغانستان؛ به ستایش فرهنگ بصورت عام بپردازد، در واقع  آب را در آسیاب استبداد می ریزد.

جناب ارزگانی متوجه نیست که آنچه در شرایط فعلی بعنوان تقدس فرهنگی جلوه گر می شود؛ ملیونها انسان علیه آن زرمیده و در جریان نبردهای طولانی و تاریخی جایگاهش را بعنوان فرهنگ کمایی کرده است. حتی در شرایط فعلی نیز مردم ما اعمال های ضد اخلاقی و ستم پیشه گانی را که حتی جنبه مذهبی و مقدسی دارد نیز قبول نداشته و همرایش میرزمند. ایشان اگر در هزارجات زندگی کرده باشد میداند که بعضی ازاحکام شرعی مثل سنگسار، صیغه؛ ازدواج موقت، بریدن دست دزد و برپایی نماز جماعت که در مذهب شیعه جایز است هرگز در آن خطه عملی نشده و مردم به آن تن دهی ندارد. پس چه بهتر بود که ارزگانی به  اینگونه فرهنگ مبارزاتی و شورشگری، که مبازران مثل  گاو سوار و شیرین که ریشه در فرهنگ یاغی گری توده های ارزگان دارد؛ به افتخار یاد میکرد.

آقای ارزگانی در بخش ضرب المثل چیست می نویسد:

« از سوی دیگر در جامعه یی که بیش ترین آمار درصد آن از نعمت سواد و تعلیم محروم مانده اند؛ به کاربرد ضرب المثل ها یکی از مهم ترین ابزار روشنگری و آگاهی از واقعیت های جامعه به حساب می آید» . ( همان مقاله)

ارزگانی با استفاده از ضرب المثل، از یک جانب می نویسد که آدم بی سواد کور است، اما از جانب دیگر معتقد است که ضرب المثل ابزار روشنگری و آگاهی به حساب می آید! لابد همین ضرب المثل ها را انجنیرهای مثل ارزگانی ساخته و برای توده های کور و بی سواد ارزانی داشته است. اصلاً چه شد که جناب ایشان موضوع بحث گنجینه های فرهنگی را رها ساخته به آمار و ارقام بیسوادان در کشور رو آورد .

وی یا هیچ نمیداند و یا اینکه از یک موضع طبقاتی که با ماسک و شعار ماورای طبقاتی در قبال قضایا برخورد نموده؛ دست به تحریف و قلب حقایق اجتماعی زده و تمام پدیده های اجتماعی را از یک زاویه به بحث و برسی میگیرد. ورنه کی است که نداند که ضرب المثل ها بصورت عام نمیتواند ابزار روشنگری و آگاهی محسوب گردد. ما ضرب المثل های داریم که در خدمت استبداد و طبقات حاکمه جامعه ساخته شده و رعیت ها را به بردگی و اطاعت کور از ارباب زور و زر  دعوت می نماید. ظرب المثل های داریم که در جریان پروسه تولید مادی، تجارب تاریخی انسانها را از طبیعت و اجتماع بازتاب میدهد. ضرب المثل های داریم که هر گرایش فکری  واقشار مختلفی بنا به مصالح  خاص طبقاتی شان از یک ضرب المثل تفسیر های خاص خود شان را نموده نتایج دلخواه شان را از آن برداشت می نماید. مثلاً « شوله خود بخور پرده خود بکن» یا « بز درپای خودش؛ گوسفند در پای خودش».

یا اینکه ضرب المثل های داریم که در خدمت مناسبات فرهنگ عقب مانده و در خدمت حفظ و سلطه فرهنگ مرد سالاری و زن ستیزی قرار داشته است. ارزگانی که مقاله ای را در دفاع از حقوق زنان اختصاص داده چرا این ضرب المثل های مثل « زن و اسب و شمشیر وفادار کی دید» ضد جنبش فمنیستی را افشا نمی نماید.

اینکه ارزگانی میگوید ضرب المثل راه را بسوی روشنگری باز می نماید؛ حرف ایشان بر مبنای استدلالات علمی استوار نیست.چرا؟ اول اینکه ضرب المثل ها از ادوار مختلف تاریخ جامعه بشری برای ما به میراث مانده و جامعه بشری در مسیر مبارزه علیه طبیعت و مناسبات طبقاتی شان نقش پویا و رشد یابنده ای را بازی می نماید. وقتی موقعیت انسانها به لحاظ مادی دست خوش تغییر و تحول شود؛ طبعاً که دست آورد معنوی ای نیز کسب نموده است. بطور مثال ما نمیتوانیم از ضرب المثل های قدیمی که بشر در هزار سال درکی از آن داشه بغرض روشنگری امروز استفاده کنیم. حتی ما نمی توانیم دید گاه مانرا در عصر فعلی مثل سعدی که در آن مقطع درکی از زنان داشت؛ به عقب ببریم، با آنکه سعدی را نیز از بابت دید آن نسبت به زنان مورد نکوهش قرار نمیدهیم.

متاسفانه خود ارزگانی هم از مردم یک درک غلط دارد و هم از ضرب المثل های مردم. از ضرب المثل به این مفهوم که ایشان می نویسد « بی سواد کور است» و بعد نتیجه ای که ازین ضرب المثل بدست می آورد عقده گشایی می نماید؛ ازین گوشه به آن گوشه می پرد؛ تقلا می نماید به هرطرف چنگ می اندازد؛ نقل قول هایی از این و آن ردیف می نماید،  بی تابی می کند و آخر الامر به دامان سعدی پناه می برد و شعر وی را نقل نموده و بعداً نتایج آنرا جعل میکند. ببینید:

  نصیحت همه عالم چو باد در قفس است    به گوش مردم نادان چو آب در غربال

قسمی که بی سوادی را توام با نادانی معرفی نموده و حکم می نماید که:

 « یعنی یک فرد بیسواد راه را از چاه، خیر را از شر، زیبایی را از زشتی و نظایر آن را در جامعه و حتا در حیات فردی خویش از هم تفکیک نمی تواند. به این ترتیب آدم بیسواد دشمن خود و دیگران است»!  ( همانجا)

خدا را شکر که جناب انجنیر سخی ارزگانی از چنین  صفت زشتی مصئون مانده باقی 70 فی صد مردم افغانستان بلا به پس شان!

آقای ارزگانی که از سوادش می نازد بیچاره مفهوم کار برد یک ضرب المثل را نمیداند که در کجا و برای چه بحثی استفاده کند.  ضرب المثل « بی سواد کور است» صرفاً در مقطع زمانی مشخص و برای عمل مشخص استفاده میگردد. مثلاً در مقابل نوشته ای که فرد بی سواد قادر به خواندن آن نبوده و یا در محیط مشخصی که فرد بی سواد به دلیل عدم داشتن سواد نتوانسته آدرس کوچه ای را بیابد؛ استفاده می شود. چون فرد بی سواد قادر به خواندن نوشته یا آدرس مشخصی نبوده؛ دلالت بر این نمی نماید که فرد مزکور خارج از زمان و مکان موجود در تعریف ضرب المثل بگنجد  و با او بعنوان یک نادان برخورد شود! طبق تعریف ارزگانی، بی سواد نادان است که راه را از چاه ، خیر را از شر، زیبایی را از زشتی تشخیص داده نتواند! اگر چنین است که سی در صد مردم ما سواد را از اوایل قرن 14 خورشیدی کسب نموده و قبل از آن میزان بی سوادی در میان مردم حتی به در صد هم نمی رسید، حال که این طور است پس چرا میگوئید ضرب المثل راه را بسوی روشنگری باز می نماید؟ مگر همین مردم بی سواد که راه را از چاه تشخیص داده نمیتواند چگونه به خلق چنین ضرب المثل همت گماریده و شما با چه معیاری اینگونه ضرب المثل ها را می ستائید؟

آقای ارزگانی نمیداند که انسانها در مسیر زندگی مبارزه با طبیعت با چه مصایب و مشکلاتی که عبور نکرده تا نسل خویش را در میان 50 نوع ملیون جاندار حفظ کرده اند، به بیان بهتر 50 نوع ملیون جانداران به مراتب از انسانها جسیم تر بودند که بدلیل عدم دانایی کافی نسل شانرا در طبیعت از دست دادند و تنها انسان است که زندگی را نباخت. حال ارزگانی آمده دانش و تجربه جامعه انسانی را که محصول هزاران کش ومکش های آگاهانه انسانها بوده بدلیل عدم داشتن سواد؛ به نادانی معرفی می نماید. تو خود بخوان حدیثی ازین مجمل.

شاید برای ارزگانی تازگی داشته باشد که بی سوادان علیرغم اینکه دست به تولید ابزار و وسایل مادی میزدند، آثار هنری و زیبایی  وحتی مقولات فلسفی ای نیز می افریدند که بدلیل حجم این نوشته از بحث آن خود داری می نمایم.

ارزگانی مسئولیت دارد علل و عوامل بی سوادی را در جامعه به ارزیابی گرفته و سیستم و مناسبات نظام حاکم را به چالش بطلبد و راه حل های رفع بی سوادی و ره یابی ها را به بحث بگیرد، نه اینکه تمام هم و غم اش این باشد که اهمیت سواد را توضیح دهد. در واقع بچه های صنف اول نیز میداند که فراگیری علم و دانش یک چیز خوب و بی سوادی یک پدیده مضر و منفی می باشد.

 در اخیر از مقاله گنجینه های از فرهنگ عامیانه مردم افغانستان نباید مطلقاً یک قضاوت غیر عادلانه نمود. ایشان در لابلای بحث اش یک سلسله واقعیت ها را مبنی بر اینکه دین با دولت یکجا گردیده و دین در خدمت نظام های استبدادی و خودکامگان قرار گرفته است؛ پرده برمیدارد و خواهان جدایی دین از دولت می باشد.

من امیدوارم که آقای ارزگانی در آینده نه چندان دور موضع، سیاسی خویش را بعنوان یک روشنفکر دیموکرات باز خواهد یافت. چرا که درپوشش روشنفکران دینی بقول خود شان، جایی در میان دکانداران دینی باز نخواهد کرد.

 

       آدرس مکاتباتی:  rooshbin@yahoo.com