انجنیر سخی ارزگانی

گنجینه های از فرهنگ عامیانه مردم افغانستان

بخش اول

26.09.07

 

زهی مجموعهء فرهنگ و دانش       که در عالم ز مقبولی سمر شد

آیا خود انسان مطابق با قانونمندی تکامل پدیده ها بانی، تکوین دهنده و خالق گل دسته های فرهنگ نیست؟ آیا بازهم انسان در بستر و دامن فرهنگ جامعه پرورش، پویش و تکامل نسل به نسل تا عصر ما نداشته و ندارد؟

انسان از سپیده دم خلقتش با فرهنگ خود زیسته و از بلندی ها و پستی ها گوناگون بستر حیات مادی، معنوی و اجتماعی خویش به ره برد و ارزش های فرهنگی امروز رسیده است. به نظر اهل خبره و اربابان دانش است که فرهنگ را نیز در جوار عوامل دیگر مبنای شکوهمندی، تکامل و پویایی جامعه تلقی می نماید و آنرا مبانی آفرینش ارزش های بس مهم می داند. پس بهتر است که قبل از نخست، به سراغ تعریف مقوله «فرهنگ» برویم و تا اینکه تدریجا به اصل موضوع وارد گردیم:

 

فرهنگ چیست:

اگر درک و شناخت مشخص از تعریف مثلا یک مقوله اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، هنری، طبیعی وغیره در جامعه صورت نگیرد؛ آنگاه در قسمت مقوله مورد نظر، سخن و سنجیدن به بیراه می رود که نتیجه آن به قول این شاعر فرهیخته چنین خواهد بود:

خشت اول  گر نهد  معمار کـــــــج      تا  ثریا  میرود  دیوار کـــــج

پس در این زمینه تعریف مقوله فرهنگ را از نگارش این نویسنده فرزانه آقای دای فولادی چنین می خوانیم:

« فرهنگ عبارت از تمام افکار، باورها، عقاید، سنت ها، قواعد و طرزالعمل های اجتماعی جامعه است که جامعه را به رهبری، اداره تنظیم امور آن قادر می سازد. فرهنگ در این مفهوم خود، شعر و موسیقی و ادبیات و هنر نیست، بلکه هویت جامعه در عرصه های فکری، رفتاری و سنتی آن است.» ( 1)

فردوسی در مورد ستایش فرهنگ و فرهنگ دوستی خردمندان چنین سخنی دارد:

شنیدم ز دانای فرهنگ دوست     که زی هرکس آیین شهرش نکوست ( 2)

این کاوشگر و متفکر، فرهنگ را هستی اجتماعی دانسته و عصارهء نظرش را در این راستا اینگونه شرح می دهد:

« فرهنگ یک هستی است؛ یک هستی خاص اجتماعی که مال هیچ کس و هیچ جامعه ای دیگر نیست. در این هستی خاص (فرهنگ)، حتی خصوصیات روحی و روانی جامعه را می توان دید.

فرهنگ، نمای خلقت خاص یک جامعه است. به همین علت است که تمدن، جلوه فرهنگی خاص خود را دارد و حتی هر جامعه در مراحل مختلف تکامل مدنی خویش، شاهد مراحل خاص فرهنگی نیز است.

فرهنگ نحوه درک و شکل دید جامعه را نسبت به خود، نسبت به ماحول و نسبت به جهان تعیین می کند. به همین علت، در هر دست ساخته جوامع، فرهنگ آن را می توان دید.» ( 3)

دقیقا که سطح تکامل یک جامعه از ورای خصوصیات و ارزش های فرهنگی آن قابل شناخت می باشد. مثلا ساختار های جامعه اولیه، بردگی، ارباب و رعیتی و سرمایه داری قبل از همه هر کدام آن بر مبنای ویژگی ها و ساختار فرهنگی مختص به خود قابل فهم و درک می باشد. یعنی بر اساس همین فرهنگ است که میکانیزم مادی، اجتماعی و معنوی جامعه در اذهان انسان ها بازتاب پیدا نموده، شناسایی و معلومات را هستی می بخشد و همچنان رویش و پویش مبانی تاریخ توسط انسان به وجود می آید. اینجاست که فرهنگ «آئینه» تمام نمای انسان در کلیه مناسبات اجتماعی، مناسبات مادی و مناسبات معنوی جامعه بوده که هستی ها و ارزش های انسان ها را منعکس نموده و همواره رو به تکامل می باشد.

آیا آگاهی و شناخت از گل برگ های فرهنگ انسان بیانگر سطح تکامل یک کشور، یک ملت، یک قوم، یک قبیله، یک طایفه، یک خانواده و بالاخیره تمام جوامع بشری نمی باشد؟ آیا انسان بر پایه فرهنگ خویش قابل شناسایی، هویت یابی و تکامل نیست؟

الحق که بانی و خالق فرهنگ توده های بشری در درازنای تاریخ تا حال هستند و از تولد شان نسل تا نسل و تا لب گور در آن نقش داشته و ارزش ها را به زایندگی و پویندگی گرفته که از جمله ما امروز پدیده ای بنام «فرهنگ عامیانه» در جامعه داریم.

 

فرهنگ عامیانه چیست:

آیا نمی پذیریم که فرهنگ عامیانه یکی از گنجینه های دانش و بخش مهم از ثرؤت معنوی بشری است و همچنان آئینه را در مقابل انسان قرار می دهد تا خود را آنچنانکه است، بیابد؟  مسلما که فرهنگ عامیانه از بذر نطفه گیری، ظهور و ژرفای گسترش خود به مثابه چراغ فراراه دانش امروزی گردیده که نمی توان آن را کتمان نمود.

فرهنگ محصول فعالیت های مادی، اجتماعی و معنوی جامعه در امتداد تاریخ و بستر زمان بوده و «فرهنگ عامیانه» را به زایش گرفته که در تاریخ بشریت بالاخیره «هویت اجتماعی» را خلق نموده که دامنه رشد پی در پی آن تا به عصر کنونی می رسد. انسان از آغاز تولدش تا به امروز از جمله در ایجاد و گسترش فرهنگ نقش بس محوری را داشته  و اکنون نیز دارد. پس بهتر است که از نگارش آقای محمد ابراهیم شریعتی نویسنده و اندیشمند عصر زیر عنوان سخن ناشر تعریف فرهنگ عامیانه را در این اثر توجه نمایم:

« فرهنگ عامیانه (فولکور) گنجینه ای از دانش و تجربه نسلهاست که در کورهء زمان پالایش یافته و به نسل فعلی و نسلهای آینده به میراث مانده است.» ( 4)

مورخ واراسته و شهیر کشور ما آقای حسینعلی یزدانی (حاج کاظم)، فرهنگ عامیانه را اینگونه تعریف و ترسیم می نماید:

« فرهنگ عامیانه و یا فولکلور هر ملتی بیانگر طرز تفکر، روحیات، آداب، رسوم، و پیشینه تاریخی آن ملت است.» ( 5)

پس گفته می توانم که منجمله فرهنگ عامیانه از یک سو بیانگر سطح تکامل جامعه بوده و از سوی دیگر پایه و اساس بینش، بصیرت و فرهنگ عصری را شکل می دهد که نباید از آن اغماض نمود. این پدیده در درازنای تاریخ گام به گام تکامل زمینه های اجتماعی، مادی و معنوی جامعه رشد کرده و در غنامندی فرهنگ مادی  و معنوی جوامع بشری سهم قابل وصفی را خلق نموده است.

در این راستا بازهم آقای یزدانی می نگارد:

« فرهنگ عامیانه همانطور که از اسمش پیدا است ساخته و پرداخته یک فرد و یا یک گروه خاصی نیست، بلکه در به وجود آوردن آن تمام مردم از طبقات مختلف نقش داشته است و آنهم در طی قرون و اعصار متمادی شکل گرفته و در قالب: ضرب المثل، چیستان، اشعار عامیانه، حکایات و فکاهیات درآمده و به مرور مقبولیت عامه یافته و از سینه ای به سینه دیگر منتقل شده تا به روزگار ما رسیده است و ما هم به سهم خود وظیفه داریم که این میراث گرانبها را به نسلهای آینده منتقل سازیم.» ( 6)

پس اکنون در هر قلم و هر قدم مناسبات اجتماعی ملاحظه می گردد که فرازگاه جلال و شکوه خرد و دانش کنونی عصر محصول نبردهای نیاکان و فرهنگ عامیانه بوده که همواره بر غنامندی، بالندگی و تکامل آن مطابق نیازمندی زمان افزوده می شود که نمی توان از این ثرؤت فرهنگی انکار نمود.

از میان گنجینه های فرهنگ عامیانه یکی هم ضرب المثل ها اند که به صورت قصار، مختصر و با مفهوم خیلی وسیع توسط افراد جامعه گفته و سینه به سینه منتقل شده تا اینکه به عصر ما به میراث مانده اند. روی این ملحوظ درک و فهم اساسی از فرهنگ عامیانه یک جامعه برای یک فرد که خواهان ترقی و پیشرفت جامعه می باشد، به خصوص برای مردمان کشور ما کاملا ضرور است که شناخت اساسی از فرهنگ عامیانه خویش داشته باشند. و به این نگرش در زمینه عطف توجه نماییم:

« برای شناخت تاریخ، عنعنات ملی، سنن و آداب اجتماعی یک جامعه آشنایی با فرهنگ عامیانه آن مردم امر لازمی خواهد بود. چه بررسی فرهنگی توده ها می تواند برخی از زوایای تاریک تاریخ آن مردم را روشن سازد. از این رو این رشته از دانش و ادبیات بشری، امروزه در جوامع علمی جایی برای خود گشوده است.» ( 7)

 

ضرب المثل چیست:

آیا ضرب المثل به مثابهء یکی از بخش های مهم فرهنگ عامیانه در میان توده های از مردم و کشورهای گیتی و به ویژه در افغانستان از ارزش ویژه ای برخوردار نیست؟

ضرب المثل ها آن جملات مختصر از میراث اجداد ما در بستر های زمانه هستند که یک قسمت از فرهنگ عامیانه بوده و در محدوده خود داشته های تاریخی، مذهبی، فرهنگی و... یک جامعه را منعکس می سازند. آیا نمی پذیریم که ضرب المثل ها یکی از اندرز ها و ارزش های از فرهنگ عامیانه توده ها است که بازتاب دهنده واقعیت های اجتماعی جامعه و سطح رشد، هویت تکاملی و پویای ملت و جامعه مورد نظر می باشد؟

با نگارش آقای داکتر محمد اکبر شهرستانی که در این زمینه از کتابش چنین می خوانیم:

« اگرچه در اوایل احتمالا ضرب المثلها جنبهء مادی زندگی ساده را در انسان ابتدایی در بر می گرفت، اما در این عصر و زمان انعکاس دهندهء طرز فکر و شیوۀ برخورد مردم با ابعاد مختلف زندگی هستند. وقتیکه یک ملیت در مسیر تاریخ گام بر می دارد و با رویدادهای متنوع زندگی مواجه می گردد، تصویری از بازتاب برجستۀ آن را می توان در اجزای بغرنج ضرب المثلهای آن مردم مشاهده کرد.» ( 8)

پس بر مبنای کاوش ها و تحقیقات جامعه شناسان، ادباء، دانشمندان علوم اجتماعی و سایر پژوهشگران گفته می توانیم که ضرب المثل ها یکی از مهم ترین عصارهء و تجارب اجداد و نیاکان ما هستند که برای ما به میراث رسیده اند. و با به کاربرد ضرب المثل ها بوده که به قول آقای محمد جواد خاوری پژوهشگر و نویسنده چیره دست کشور ما که در مقدمه کتابش چنین می نویسد:

 « بدین حربه طلسم تفهیم را می شکنند.» ( 9)

آقای محمد جواد خاوری در مورد ارزش ضرب المثل ها اینگونه می نگارد:

« بی شک مثلها نابترین عصارۀ خرد و تجربۀ آدمیان است که در کورۀ زمان پالایش یافته و عیار حکمت و قیمتش بالا رفته و زینت بخش گفتار و رفتار آنان شده است. و خوشبخت مردمی که این گوهر را نصب العین قرار داده و از لغزش ها و خطاها در امان مانده اند.» ( 10)

آقای خاوری تعریف ضرب المثل را با ذکر از مأخذ چنین می نگارد:

« مثل جمله ای است مختصر، مشتمل بر تشبیه یا مضمون حکیمانه که به واسطۀ روانی الفاظ، روشنی معنی و لطافت ترکیب، بین عامه مشهور شده و آن را بدون تغییر یا تغییر جزیی در محاورات خود به کار می برند.» ( 11)

ضرب المثل ها با بیان ساده و قابل فهم خود در میان جوامع بشری و به خصوص در بین مردم کشور ما که اکنون بیشتر از هفتاد درصد جمعیت آن را بیسواد تشکیل می دهد؛ جایگاه خاص دارند. و برخی از افراد جامعه با به کارگیری ضرب المثل ها در ارتباط موضوع و قضیه مشخص، درک و فهم آن را برای مخاطب آسان می سازد.  از یک جهت در میان جامعه از ضرب المثل به عنوان «شاه کلید» تسهیل و تفهم موضوع مورد نظر استفاده صورت می گیرد که مردم بیسواد را نیز از مسأله با خوبی آگاه می سازد. از سوی دیگر در جامعه یی که بیش ترین آمار درصد آن از نعمت سواد و تعلیم محروم مانده اند؛ به کاربرد ضرب المثل ها یکی از مهم ترین ابزار روشنگری و آگاهی از واقعیت های جامعه به حساب می آید.

یکی از گل دسته ها و اندرزهای فرهنگ عامیانه مردم افغانستان را در اینجاه وام گرفته که ذیلا آنرا تقدیم خوانندگان گرانقدر و نازنین خویش نموده و در ضمن جسته و گریخته چند مصرع شعر را از این بستر گلستان ادب و آن سوی چمنستان دانش در ارتباط این ضرب المثل هزارگی نقل نموده و به کند و کام هرچند سطحی هم که گردد، می گیرم:

 

آدم ناخوانده کوره ( آدم بیسواد کور است) (12):

حافظ  کلامش را جهت اصلاح بیسوادی، ناهنجاری و سایر معضلات ناگوار اجتماعی اینگونه به مخاطب تقدیم می دارد:

من آنچه شرط بلاغ است با تو می گویم      تو خواه از سخنم پند گیری خواه ملال ( 13)

این ضرب المثل در کشورهای فقیر و به خصوص در بین مردم افغانستان جایگاه خاص دارد که دلالت بر فقر فرهنگی و نادانی یک انسان، خانواده، دودمان، ملیت، قوم، طایفه و خلاصه اکثریت افراد جامعه می نماید. یعنی وقتی که یک آدم و یا جمعی از اجتماع محروم از نعمات تعلیم، آموزش، دانش باشند؛ آنگاه در فرهنگ عامیانه نام یک چنین فرد و یا یک جمع را «کور» لقب داده اند. به صورت عملی از جمله در روابط روزمره مردم ما وقتی که یک شخص بنا بر بیسوادی خویش از انجام یک کار و یا یک وظیفه عاجز باشد؛ آنگاه می گویند که: «آدم ناخوانده کوره!» و این امر مصداق عینی دارد. ولی در مقایسه این شخص بیسواد؛ فرد «باسواد» وظیفه محوله را انجام می دهد. پس اینجاست که فرد بیسواد و با سواد در مقابل همدیگر قرار می گیرند. یعنی آنگاه از یک سو تفکر منجمد و سرطان زده و از سوی دیگر اندیشه سرما ستیز و چراغ دانش باهم به صف آرایی و نبرد سرنوشت ساز وارد میدان می گردند.

شیخ سعدی که درد و رنج بیسوادی و جهل مردم آن عصر ذهنش را سخت متأثر ساخته، بالاخیره با ناامیدی تمام اینگونه داد سخن زد:

نصیحت همه عالم چو باد در قفس است    به گوش مردم نادان چو آب در غربال ( 14)

کلام زیبای شاعر دلالت بر عمق فقر جامعه دارد که از طریق نصحیت کاری از پیش نمی رود، مگر اینکه با بینش و برنامه های دقیق و مؤثر در مورد فقرزدایی ذهنی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی جامعه اقدام به کار و پیکار تدریجی و مسالمت آمیز نمود.

 این جمله کوتاه و با مفهوم به انسان هوشدار می دهد که «آدم ناخوانده کوره». یعنی یک فرد بیسواد راه را از چاه، خیر را از شر، زیبایی را از زشتی و نظایر آن را در جامعه و حتا در حیات فردی خویش از هم تفکیک کرده نمی تواند. به این ترتیب آدم بیسواد دشمن خود و دیگران است. در مقابل آدم بیسواد؛ آدم باسواد مطرح است که خوب و بد، نفع و ضرر و امثالهم را با «کمک» سواد خود درک کرده می تواند. و اینجاست که سواد برای یک انسان اساسی ترین وسیله روشنایی، سعادت، ترقی و پیشرفت های حیات مادی، معنوی و اجتماعی جامعه و جهان بشری می گردد. یعنی زدودن جهل و بیسوادی فقط و فقط از طریق سواد و دانش بنیادی و همراه با رشد زیر بنای اقتصادی، اجتماعی و... ممکن است و بس.

شاعر در این مصرع خود تأکید بر آموختن علم دارد:

چو شمع از پی علم باید گداخت     که بی علم نتوان خدا را شناخت

موزون با همین کلام شاعر یک ضرب المثلی هم داریم که گویند:

« خود شناسی و خدا شناسی.» یعنی با کمک دانش است که خداوند قابل شناخت می گردد.

این نتیجه و برکت سواد است که امروز جهان با این وسعت طبیعی، بزرگی و پهنایی آن به یک «دهکدهء» تبدیل شده که از جمله با ابزاهای دیداری، ماهواریی، مخابراتی، شنیداری، تصویری و... با کمترین وقت انسان را از دورترین گوشه و کنار دنیا مطلع می سازند.

پس در ارتباط همین ضرب المثل که: « آدم ناخوانده کوره»، به سراغ فردوسی عارف و سخنور می رویم که او جهت مداوای جهل و بیسوادی نسخه خود را اینگونه پیشنهاد می کند:

توانــا بود هر که دانا بود    ز دانش دل پیر برنــا بود ( 15)

جامی یکی دیگری از شعرای طرازاول ادب و سخن است که کلامش را به خاطر علاج درد بیسوادی و جهل یک فرد، اجتماع  و جامعه به این صورت پیشکش می نماید:

علم بال است  مرغ  جانـت را     بر سپـهر  او  برد  روانت  را

علم نور است و جهل تاریکی     علم  راهت  برد  به  باریــکی

بود  معلوم  هر آزاده  و بــنده     که نادان مرده  و داناست زنده ( 16)

جامی، علم را به بال تشبه نموده است. همان طوریکه بال، پرنده را به منزل مقصود می رساند؛ آنگاه علم هم انسان را از بی دانشی، جمود نگری و بیسواد نجات داده و راه و رسم مدنیت، آزاد اندیشی، ترقی، خود باوری، سعادت خودسازی و پیشرفت را برایش می گشاید. در ضمن شاعر علم را  به نور تشبه نموده که تاریکی ذهنی مردم را روشن نموده و ابرهای دودگین جامعه را برطرف می سازد. و در اخیر نادان را «مرده» و دانا را «زنده» خطاب کرده که عملا در جامعه قومیت زده و فرهنگ قبیلوی مبتلا به سرطان چنین می باشد. یعنی یک دانشمند ولو که جسما مرده هم باشد و از آنجائیکه او در حیات خود یک «ارزش» اجتماعی، علمی، هنری و امثالهم را برای انسان ها به میراث مانده است؛ او بازهم زنده و جاوید بوده و نام دانشمند ورد زبان ها است.

شاعر دیگر هم اسدی است که آدم بیسواد و نادان را مورد نقد قرار داده و آن شخص را به مردهء تشبیه می کند که بر اثر بیسوادی و بی دانشی در واقعیت امر جسمش نمرده، بلکه اصلا «روانش» مرده است. یعنی ذهنش اسیر جهل و نادانی می باشد که جسمش مردهء بیجان، بی روح و بدون ارزش آفرینی در جامعه است.

این شاعر کلامش را اینگونه اداء می نماید که بار مبارزه با جهل را نیز به خود حمل می دارد:

بود مرده هر کس که نادان بود     که بی دانشیی مردن جان بود ( 17)

مثلا کسانی که با هر طریقی ممکن به ریزش خون انسان، سوزاندن نهادهای فرهنگی، تعلیمی، اداری، تولیدی، آسایشی و... در افغانستان و یا هر جای دیگر دنیا دست می برند؛ در واقعیت امر از لحاظ  روانی و فکری مرده اند که با جهل خودها نه تنها باعث کشتار افراد نظامی، نیروهای خارجی، ویرانی آبادی ها و نهادهای تولیدی می گردند، بلکه عده ای از آنان با اعمال انتحاری خود و دیگران را نیز به قتل می رسانند. جامی هم کلامش را در زمینه نادان و دانا اختصاص داده و چنین می سراید:

بود معلوم هر آزاد و بنده     که نادان مرده و داناست زنده ( 18)

عملا در جامعه چنین است که شخص دانا بر مبنای تعلیم و علم «آزادی» را نصیب خود و جامعه اش می نماید و نادان بر پایه جهل خویش «بندگی» را حاصل نموده که دشمن حیات خود و مردمش می گردد. کارکردها و عملیات انتحاری و تروریستان طالبی، القاعده و سایر همکاران شان عملا در جهت کشتن انسان ها به خصوص در افغانستان است که اینهم بیانگر یک «بندگی» ویژه ای اسلام نماهای کنونی در جهان اسلام می باشد که دین اسلام نیز به مسخره گرفته اند.

سرایشگر دیگری اوحدی است که علم را نه تنها عامل رفع بیسوادی و جهل معرفی می دارد، بل از آن هم فراتر رفته و تأکید بر ماندگار بودن دانش و علم پس از مرگ انسان نیز می کند:

علم  را  دزد  برد  نتــواند      به  اجل  نیز مرد  نتــواند ( 19)

واقعیت امر هم اینست که دانش بشری نه تنها قابل دزدی نیست، بلکه در انحصار هم قرار نمی گیرد. مثلا یکی از ارزش های دانش بشری «نور برق» است که خالقش آنرا نه در حیاتش در انحصار خود قرار داده و نه با خود به گور برده و حال در خدمت عموم قرار دارد. اگر فرض گردد که چند ساعتی در یک کشور، دستگاه تولیدی، ادارات دولتی، کانون خانوادگی و... «برق» نباشد؛ آیا همه برنامه ها و نظام اجتماعی جامعه برهم نمی خورند؟ آیا بازهم نمی پذیریم که علم هرگز مرگ ندارد، دزدی نمی شود  و ماندگار می باشد؟

در اینجاه فردوسی ارزش های بشری را به نام نیکوییها لقب داده که مضاف برآن، خرد و علم را «سرتاج» همه دست آوردهای عالم بشریت قلمداد می کند و همچنان در کلام اخیر خویش آن را گنج آگنده از ثرؤت می داند که مقصودش همانا «گنج» معنوی بی پایان برای نسل موجود و آیندگان می باشد. کوتاه کلام اینکه، این هم شما و این هم سخن عارف بزرگوار فردوسی که در عصر طلایی حاکمیت تورکتباران ( غزنویان) افغانستان سروده است:

خرد بر همه  نیکوییها سر است      توچیزی مدان کز خرد برتر است

دلی کــز خرد گردد آراستـــــــه     چو گنجی بود پر زر و خواســـــته ( 20)

این شاعر در این قسمت از کلامش به توصیف از دانش برخواسته و مسلمانان را به تعلیم تشویق داشته است:

ز دانش بسازیم کاخی بلند     که آز باد و باران  نیاید  گزند ( 21)

عملا  وقتی که یک خانه با تهداب علمی و اساسی ساخته و سر به فلک می کشد؛ آن وقت است که از گزند آب و باران در امان می باشد. و همچنان اگر زیربنای نظام اجتماعی، مادی و معنوی جامعه که مبتنی بر خرد عصر و دانش طرازنوین روزگار ما آباد گردد؛ آن وقت این چنین جامعه از دست برد دژ ستمگران، ستیزشگران تمدن، قافله سالاران جهل، دژاندیشان عصر حچر و سایر دشمنان اش محفوظ خواهد بود.

 محمد طرزی خطاب به مسلمانان چنین می گوید:

مسلمانان! بیاموزید عرفان     گذارید این همه بطلان  حرمان

میاسایید یکدم ، زود  پویید     پی علم  و هنر تـا چین و جاپان ( 22)

این شاعر به نسبت بیسوادی و فقر فرهنگی ویژه یی که در بین مسلمانان مسلط اند، اینجاست که او فریاد برآورده و مردم مسلمان را به آموختین دانش و عرفان تأکید می نماید. زیرا که این سرایشگر از عقب ماندگی های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی مسلمانان شدیدا رنجیده و به خوبی می داند که جهالت و بیسوادی در میان مسلمانان تا آن حد عمیق است که استبدادیان، استحمارگران و استثمارگران حتا همه هستی ها و میکانیزم جامعه را در حیطۀ اسارت خود ها دارند.

دقیقا یکی از انگیزه ها و عوامل فقر جوامع اسلامی اینست که عملا دین با دولت یکجا گردیده و دین در خدمت نظام های استبدادی و خودکامگان عصر قرار دارد. ستمگران، طبقات حاکمه و مدنیت ستیزان و با همه ساز و برگ خویش از دین در مقابل مخالفین، دیگراندیشان، ملیگرایان، مدنیت خواهان، خردورزان و تحول طلبان سود جسته و دین را هم بدنام نموده اند. آیا با رهایی دین از «اسارت» دولت و دکانداران دینی؛ منجمله زمینه های بلوغ آزادی، شکوهمندی اجتماعی، رشد اقتصادی و پویایی فرهنگی جامعه به خصوص در ممالک اسلامی و از آنهم خاص تر در افغانستان میسر نمی گردد؟

آیا با «جدایی» دین از سیاست؛ ارزش های دینی مردم بدون استفاده های شخصی و سیاسی زمامداران دولتی، اشرافیت مذهبی دربار، استثمارگران، طبقات حاکمه، دلالان مذهبی و نظایر آن در متن جامعه حفظ  نخواهند شد؟

مسلما وقتیکه دین از سوء استفاده دولتمداران، درباریان، دژ ستمگرانه هیأت حاکمه، جهل پرستان و... با زیر بنای دانش و منطق عصر نجات یابد؛ بدین معنا است که مردم به «داشتن» اختیار خون بدن خودها مسلط می گردند. یعنی «آزادی» دین از اسارت سیاست، دژآهنگان حاکم و قلدران عصر به معنای «نجات» خون بدن انسان از حیطه انحصار خون آشامان و معامله گران دینی در کلیه مناسبات جامعه می باشد. پس آیا با آزادی دین از حیطه اسارت سیاست و دولت؛ آنگاه مرگ دکانداران دینی و همقطاران شان فرا نخواهد رسید؟ آیا با جدایی دین از دولت؛ مردم عملا صاحب دین و حافظ دین خویش در تمام روابط جامعه نخواهند شد؟ آیا با جدایی دین از دولت؛ منجمله نطفه های آزادی، کثرتگرایی، مدنیت، عدالت اجتماعی، رشد زیربنای مادی، بلوغ سیاسی، شکوهمندی فرهنگی و... در تمام مناسبات اجتماعی جامعه ایجاد و نهادینه نخواهند گردید؟

 سرایشگر دیگر در این سرود خویش نگاه به خرد نموده و آنگاه مفدیت آنرا اینگونه بر می تابد:

نخست آفرینش خرد را شنــاس    نگهبـــان جانست و او ناسپــاس

خرد چشم جانست چون بنگری    تو بی چشم شادان جهان نسپری ( 23)

فروغ هستی در فراخستان عقلانیت و خرد عصر از جهت دیگری توجه به ارزش دانش و خرد داشته و آنرا چنان بذر پوینده معرفی می دارد که همیشه برای مردم بازده را به بار می آورد:

من بذر امید در جهان کاشته ام     تخم خرد و فکر جوان کاشته ام

دانم  که  زند  جوانه امید وطن    دردانه برای مردمـــان کاشته ام ( 24)

با ادامه سرودهای عارفانه و ماندگار فردوسی که در عصر شکوهمند و طلایی غزنویان تورکتباران افغانستان سروده است، اینهم کلام دیگری در زمینه خرد دارد که چنین است:

بنـــام  خداوند  جــــــان و خرد    گزین برتر اندیشه برنــــــگذرد ( 25)

شاعر شهیر دیگر ناصر خسرو است که نهصد سال قبل از امروز اهمیت دانش را اینگونه در برابر جهل و بسیوادی قرار می دهد: 

درخت تو گر بار دانش بگیرد    به زیر آوری چرخ نیلوفری را ( 26)

این سرایشگر شخص دانا و فرد نادان را باهم مقایسه نموده و با زبان ساده اهمیت سواد و دانش و مضار بیسوادی و جهل را به صورت ذیل به تصویر کشده است که با شما خوانندگان گرانقدر و عزیز خویش به خوانش می گیریم:

دوستی با مردم دانا نکوست     دشمن دانا  به  از نادان  دوست

دشمن  دانــــا بلندت می کند      بر زمینت می زند نادان دوست

دشمن  دانـــا  نیــازارد  ترا      گر  بیـازارد  ترا  نادان  دوست

هرچند که دانش دارای نقش محوری در جامعه می باشد. ولی با آنهم دانش پیروزی بیشتر را در عرصه گفتگوها و مشوره ها با همقطاران، مخاطبین و جمع از مردم حاصل کرده می تواند:

هر که را دانـــش است بسیــاری     نکنــــد بی مشـــاورت کاری

این هم شما و اینهم کلام شاعر شیرین سخن دیگری عصر که در وصف دانش چنین گوید:

هرآنکس ز دانش برد توشه ای     «جهان» است بنشسته در گوشه ای

این شاعر از این زاویه به ارزش دانش پرداخته و تأکید می کند که دانش، روح انسان را از آلودگی ها تزکیه و پالایش می نماید:

روان چون ز دانش شد آراستـــــه     «جهان» بود پر ز هر خواستـــه ( 27)

واضحا زمانیکه ذهنیت های خفاشان شب پرست و منجمد در متن جامعه با نور دانش تدریجا پاکیزه و منزح گردد؛ آنگاه انسان بر پایه خرد و دانش با آن حد از کمال، جمال و توانایی میرسد که به عنوان نماینده خدا در روی زمین عرض اندام خواهد نمود.

مسلما اگر انسان با سنجش و شعور خویش با کار و پیکار آغازیده، سخن آفریده و ارزش ها را خلق نموده تا از حیوان تفکیک گردد؛ آنگاه با تزکیه روان خود از تاریکی ها به روشنایی گام می گذارد تا از نگاه معنوی نیز از حیوان غیر ناطق آنچنان فاصله می گیرد که انسان بر مبنای دانش به آسمان می رود و حیوان بازهم به زمین باقی می ماند. آیا کارکردهای آگاهانه، هدفمند و دانش مرز انسان و حیوان را کاملا با شیوه عصر خرد و منطق زمان مشخص نکرده است؟

اگر جهش و حرکت، انسان را به محک آزمون و گهواره تجربه قرار دادند تا اینکه انسان بانی و خالق ارزش ها گردید؛ آنگاه قلم و دانش به عنوان مهم ترین وسیله سعادت، ترقی اجتماعی، مادی و معنوی در جامعه گردیده که از نیستی، هستی تابنده و پویا را آفرید:

به نـام آن که هستی از عدم کـــرد     زلال علـم جاری از قلـم کــرد

به نور خود چراغ دانش افروخت      به انسان شیوهء دانایی آموخت

این شاعر فرزانه در فراخستان نبردش یادگیری دانش را برای تشنه لبان و پویندگان آن توصیه نموده که کلام زیبایش را برای مخاطبین مورد نظرش اینگونه می رساند:

بیـاموز آنچه نشناسی تو زینــهار     که بر کس نیست از آموختن عار

واضحا که آموختن سرنوشت انسان را رقم می زند و انسان از بدویت، جهل، جمود نگری به سمت مدنیت، خرد عصر گام می گذارد. داشته های عصر حاضر خود مصداق این مدعا است.

این شاعر توصیه اش را در ارتباط  شخص نادان و دانا اینگونه به مخاطبان تقدیم می نماید:

قصه کوران به پیش مردم دانا مگو     حرف حق را پیش کرها از لب دانا بگو

 

خوب!

 در بخش اول این نبشته در ارتباط این ضرب المثل که: « آدم ناخوانده کوره»، مختصر کلامی از داشته ها و اندوخته های ماندگار عارفان بزرگ زبان فارسی دری عصر گزیده و نقل گردید که بر مداوای اساسی نادانی، جهل و بیسوادی تأکید شده و در ضمن همه ای این چنین دست آوردهای فرهنگی بیانگر اساسی فرهنگ عصر حاضر نیز می باشند.

 در کشور ما بیسوادی نه تنها ریشه ای طولانی داشته، بیداد می کند و یکی از موانع اساسی تعالی و شکوهمندی های مادی، معنوی و اجتماعی جامعه می باشد، بلکه اصلا بیانگر نظام های سیاسی- اجتماعی واپسگرا و استبدادی کشور و روابط خصمانه و تنگ فرهنگ قبیلوی میان ملیت ها، اقوام، قبایل و عشایر مردم افغانستان و به خصوص در روستاهای دور دست کشور نیز است که پیش زمینه های نطفه سازی اندیشه و خردورزی مستقل ملی، بذر همبستگی ملی، دولت سازی مدرن ملی، ملت سازی مستقل ملی و... را شدیدا خدشه پذیر نموده است.

آیا بانیان، سرایشگران، عارفان و منادیان دانش دژ مستحکم، پوینده و تابنده را در مبارزه علیه ظلمت پرستان، ستیزشگران تمدن، جهل پروران، خفاشان شب پرست، زن ستیزان، جهلستان، جمود نگری، بیسوادی و... خلق نکرده اند؟ آیا سخنوران، شاعران و اربابان دانش جرقه های آگاه سازی، سفرۀ نوسازی و تجدد گرایی را به نسل کنونی و آیندگان به میراث نگذاشته اند؟ آیا موج آفرینی و ظرفیت فراخ دامن دانش، فرهنگ نوین زاینده، عقلانیت پوینده و منطق عصر جدید عامل نیرومندی در جهت عبور از استبداد و «جمود» اندیشی به «خرد» اندیشی طرازنوین مطابق با نیازمندی زمان نخواهد بود؟ آیا جریانات زاینده و پاینده فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، هنری و فکری بدون بنیاد علمی و دانش، نقش محوری مردم و مدیران شایسته و مدبر آن ممکن خواهند بود؟ آیا یک جامعه خفه و خاموش بدون کسب باورهای آگاهانه «انسان سالاری» علمی و نبرد همه جانبه و سرنوشت ساز چگونه از خود بیگانگی و اسارت های طبقاتی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، روانی و... رهایی خواهد یافت؟ آیا چه وقت جامعه ارباب و رعیتی و قبیلوی تمدن ستیز افغانستان به جای تظلم طبقاتی، ستم ملی، قوم سالاری، قبیله سالاری، علایق خونی، سلایق انحصاری خانوادگی و فردی به «گوهر» انسان سالاری خواهد رسید؟ آیا چه زمانی روشنفکران قومیت زدهء ایدولوژیک و قبیله گرای افغانستان مصیبت رسیده با بلوغ اندیشه فراملی، تفکر انسان نگری عقلانی، مدنیت خواهی علمی مسلح و غرض آگاهی سیاسی- فرهنگی در بطن مناسبات جامعه نفوذ خواهند نمود؟ آیا دانش و خرد عصر، چگونه متولیان تبعیض گرا، خویشتن خواه، قبیله زده و مردم داغدار افغانستان را به تفکر فرانگری، فراخنای تسامح ملی، دولت فراخ دامن مستقل ملی، انسان باوری و تحقق نظام دموکراتیک در بطن تمام مناسبات جامعه تشویق و تحریص خواهند کرد؟

ادامه دارد

جمعه 30 سنبله 1386 خورشيدی برابر با 21 سپتمبر2007 ميلادی/ جرمنی

----------------------------------------------------------------------------------------

منابع:

1- ص 467 « دین، فرهن، سیاست»، مؤلف: دای فولادی، چاپ اول اسد 1382 نشریات  بنیاد انکشاف مدنی.

2- ص 77 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

3- صفحات 273 و 274 « شناخت اسارت ها، خودآگاهی، اشکال مبارزه» ، چاپ اول: دلو 1377، انتشارات فدراسیون آزاد ملی

4- «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

5- ص 5 « فرهنگ عامیانه طوایف هزراه»، مؤلف: حسینعلی یزدانی (حاج کاظم)، چاپ اول: زمستان 1371، چاپخانه آزادی، مشهد مقدس.

6- ص 5 « فرهنگ عامیانه طوایف هزراه» ، مؤلف: حسینعلی یزدانی (حاج کاظم)، چاپ اول: زمستان 1371، چاپخانه آزادی، مشهد مقدس.

7- ص 5 « فرهنگ عامیانه طوایف هزراه» ، مؤلف: حسینعلی یزدانی (حاج کاظم)، چاپ اول: زمستان 1371، چاپخانه آزادی، مشهد مقدس.

8- ص 1 «ضرب المثلهای هزارگی» ، نویسنده: داکتر محمد اکبر شهرستانی، ناشر: مؤسسه سواد آموزی هزارگی، تاریخ چاپ: 1999 م ( 1378 هجری) شهر کویته پاکستان.

9- مقدمه ص 9 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

10- ص 9 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

11- ص 10«امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

12: ص 40 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

13- ص شماره  556/ 25  قوس 1381 هفته نامه امید منتشره امریکا.

14 ص 54 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

15- ص 40 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

16- ص 40 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

17- ص 40 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

18- ص 40 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

19- ص 40 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

20- ص 403 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

21- ص 363 خط سوم شماره 3 و 4 ، فصلنامه فرهنگی، ادبی، هنری/ بهار و تابستان 1382

22- ص 253 خط سوم شماره 3 و 4، فصلنامه فرهنگی، ادبی، هنری/ بهار و تابستان 1382

23- منبع بالا... فردوسی

24- فروغ هستی

25- فردوسی

26- ص 25 شماره 24 /10 سنبله  1384 ماهنامه اندیشه نو منشتره کانادا ( نهصد سال قبل سروده شده توسط ناصر خسرو)

27- ص 125 مجله سراج سال دوم- شماره ششم- زمستان 1374