تاریخ را چگونه  باید نوشت؟

 

محمد ابراهیم فتی

08.09.07

 

 

سر انجام محمد ظاهر شاه سابق پس از یک بیماری طولانی در شهر کا بل دیده از جهان فروبست در حالی که سابقۀ چهل سال پادشاهی و احراز  لقب پر طنطنه اما میان تهی «بابای ملت» را در کارنامۀ مطول سیاسی خویش داشت.

1.     دولت فعلی به رهبری آقای کرزی که با محمد ظاهر شاه دربسا موارد دارای نقاط نظرمشترک است و نیز هم تباری حامد کرزی با شاه در این مورد سهم بارز دارد، محمد ظاهرشاه را به حیث یک شخصیت برتر، یک قهرمان ملی و یک انسان کبیر اجلال و اکرام کرد و به مناسبت وفات او سه روز عزای ملی اعلام نمود. عده یی که یا خود و یا اسلاف شان از برکت محمد ظاهر شاه به نام و نان و نوایی  رسیده اند در وسایل ارتباط جمعی از بزرگواری شاه فقید ، از رحم و رقت قلب او  ، از هنر پروری و فرهنک دوستی  و حتی از مهارت او در بعضی از عرصه های دانش و هنر ، از احساس مسؤلیت او در برابر تاریخ و ملت ، از بی تعصبی و وسعت نظر او داد سخن دادند و از او سیمای دلپذیر و سراپا نجابت و اصالت ترسیم نمودند.

در این مجال اندک ، می خواهم سیمایی  از محمد ظاهر شاه  آنگونه که در آینۀ قلب و روان من منعکس شده است تصویر کنم و قضاوت را به خوانندۀ بصیر وآگاه محول نمایم.

محمد ظاهر شاه به روز شانزدهم عقرب     1312شمسی روزی که دست انتقام ملت از آستین عبدالخالق شهید بدرامد ، در اثر حمایت شاه محمود خان کاکای خویش و زیر حربیه  بر اورنگ سلطنت نشست. نه در جهان تخیل که در عالم واقع تخت پادشاهی ظاهر شاه به  زورقی شباهت دارد که بر رو ی امواج خون شناور باشد. زیرا پدرش صدها نفر را به نام طرفدار امان الله خان و هوا خواه حبیب الله کلکا نی گشته بود.  محمد ولی خا ن دروازی ،محمد امین خان دروازی ، عبدالرحمان خان لودین ، محمد مهدی خان چنداولی ، فقیر محمد حان ، غلام نبی خان  چرخی و برادران او از مشاهیر این شهدا استند. شمار کشته شدگان در ولایت های بغلان و قندز و تخار امروز را هم که به اتهام همدستی با ابراهیم بیگ مشهور به لقی به کام مرگ فرو رفتند نیز باید بر تعداد جانباختگا ن بی گناه افزود . سلطان صاحب قران محمد نادر خان باید از مردم شمالی کابل و ولایات شمال زهر چشم میگرفت تا پایه های حاکمیت و قدرتش استحکام بیشتر یابد!

 ماه  ها ی  اول پادشاهی ظاهر شاه نیز مقارن بود با جریان تحقیق عبدالخالق و به اصطاح همدستان او وقتل عام خویشاوندان دور و نزدیک وی و عده یی از معلمان و متعلمان مکاتب . البته از صدها زندانی سیاسی هم باید یاد کردکه شماری از آنها از شدت شکنجه ها و آ سیب های محابس در داخل زندانهای وحشت آفرین قرون وسطایی با قلب هایی سرشار از عشق وطن و مردم ،جان دادند. روان آ نان را شاد می خواهم و این که برای روان ظاهر شاه و پدرش و اعمامش چه دعایی باید کرد به  اهل انصاف می گذارم.

در سال سوم پادشاهی محمد ظاهرشاه مقارن با صعود امواج فاشیزم در آلمان ، ایتالیا و اسپانیه  و وزیدن آن باد زهر آگین در ترکیه  وایران ، پشتو سازی نصاب تعلیمی مکاتب در سراسر افغانستان و تدویر کورسهای اجباری پشتو در دستور کار دولت افغانستان قرار گرفت و آ تش تبعیص و تعصب در هر گوشه و کنار کشور شعله ور شد.

اگر هواخواهان ظاهر شاه او را بنا بر نداشتن صلاحیت و تمرکز قدرت در دست محمد هاشم  و شاه محمود و تلبیس محمد گل مهمند ، در این قضیه بری الذمه وانمود میکنند چرا در فاصلۀ 342 1 تا   1352  که خود وی از صلاحیت و قدرت عام و تام بهره ور بود به الغای  کورسهای بی  نتیجه و در عین حال تفرقه افگنانه پشتو اقدامی از او سر نزد.

         چهل سال پادشاهی محمد ظاهر شاه سالهای اسکان ناقلین در ولایات شمالی کشور سالهای تهاجم کوچیان بر شمال و مرکز و غرب افغانستان بود و او حتی در ده سال آخر پادشاهی خویش باز هم تکرار می کنم که با وجود تمرکز قدرت دردست خودش ، هیچ چارۀ اساسی در مورد این عمل خلاف قانون بشری ، خلاف اعلامیۀ جهانی حقوق بشر وخلاف وحدت ملی مردم افغانستان  

انجام نداد.                                 

می دانیم که محمد نادر شاه ، علی رغم سوگند به قرآن مجید و ثبت آن در حاشیۀ  کتاب الهی حبیب  الله کلکانی و عده یی از خویشاوندان  و همکاران او را به خاک هلاکت افکنده بود و عدۀ زیادی از مردم شمالی را به ولایات دیگر تبعید نمود ه بود و تا سالها مطبوعات وابسته به دولت مردمان ولایت پروان و کا پیسا  ی کنونی را به نام  اشرارشمالی یاد می کردند.

متأ سفانه محمد ظاهر شاه پس از چهل سال سلطنت و بیست وجند  سال اقامت اجباری در ایتالیا و دو سه سال اخیر زندگی معززانه در کابل و داشتن لقب بابای ملت ، هنوز هم کینه مردم پروان و کاپیسا را در دل داشت ودر مصاحبه یی که در سال 1384  خورشیدی با نماینده بی بی سی انجام داد غیر مسؤ لانه  و دروغپردازانه  ادعا کرد که چون در زمان حبیب الله کلکانی مردم شمالی دختران را می ربودند، بزرگان خانواده با عجله عقد حمیرا ( ملکه بعدی ) را با من ظاهر( شاه ) بستند!  زهی طرف شدن با حقیقت وواقعیت! زیرا در آن سالها اعلیحضرت ایشان در فرانسه تشریف داشتند !

در بیست سال آخر سلطنت محمد ظاهر شاه افغانستان با وجود ادعای پر طمطراق غیر منسلک بودن وپیروی از سیاست بیطرفی فعال ، به یکی از اقمار اتحاد جماهیر شوروی سابق تبد یل شد ه

    و مخصوصاً اردوی افغانستان عرصۀ تاخت و تاز مشاورین شوروی سابق بود و بی مبالغه در برابر چند تن انگشت شماری که به کشور های دیگر فرستاده می شدند ، اکثریت مطلق محصلانی که در رشته های گوناگون نظامی به تحصیلات عالی می پرداحتند ، متعلق به ولایات خاصی بودند و به اتحاد شوروی سابق و اقمار ان فرستاده  میشدند. از عجایب تاریخ و بازیهای روز گار اینست که این عناصر و افراد هم در کودتای بیست و شش سرطان 1352  سهم بارز داشتند و هم در کودتای خونین و سرا پا شقاوت ثور 1357 که در نخستین بنای سلطنت چهل سالۀ محمد ظاهر شاه را از پا یه برافگند ند و در کودتای دوم پسر عم و شوهر خواهر اورا با تعداد زیادی ازاعضای خانواده  ا ش را آنهم  به چه وضع غیر انسانی و فجیعی ، به کام مرگ سپردند  و شرم آور بودن  قضیه در اینست که این هر دو حادثه مخصوصآ کودتای سیاه و منحوس هفت ثورریشه در خارج مرزهای کشورداشتند. این هم نمونه یی از دور اند یشی و تعقل سیاسی محمد ظاهر شاه !

 آیا در کشته شدن دو ملیون انسان هموطن ما ، معلول و معیوب شدن هزاران فرد و آواره گردیدن چند ملیون دیگر ظاهر شاه هیچ نقش و تأ ثیر مستقیم یا غیر مستقیم ندارد؟

چهل سال دوران پادشاهی ظاهر شاه ، اگر ده سال دورۀ صدارت سر دار محمد داؤد را نادیده بگریم ، دوران فترت و پر از خمود و جمود از لحاظ اقتصادی و اجتماعیست . سردار محمد داؤد که بی گمان خود از آوان جوانی هوای سلطنت در سر می پرورانده است برای زمینه سازی آینده از رقابت میان دو بلاک غرب و شرق در اوج جنگ سرد استفاده کرد تا جایی به تغییر سیمای کهن افغانستان پرداخت و نیز در بر هه هایی از این چهل سال ، عده یی از سرمایه داران تشبثاتی  در زمینۀ رشد اقتصادی و توسعه و اعتلای تولید داخلی انجام دادند که ذات شهریاری از همۀ این رویداد ها بی خبر تشریف داشتند و مصروف شکار ،عیاشی، شنیدن موسیقی کلاسیک هند و تفریحات  د لپذید تر و پر لذت تر ازاین ها بودند!

دو سه دهه از سلطنت ظاهر شاه دوران پشتونستان سازی و پشتونستان خواهی بود ، در این مختصر نمیخواهم وارد مسأ له پشتونستان یا خود مختاری پشتونها و بلوچهای ماورای خط دیورند شوم و یا پیرامون حقوق افغانستان در این قضیه مطلبی بنویسم ، اما تصور می کنم هر فرد افغانستان حق دارد از سلطنت طلبان دیروز و امروز بپرسد که طرح مسأله پشتونستان به آن شیوه و اسلوبی که ظاهر خان و داؤد خان میپنداشتند سودمند بود ؟  و اصلآ چه سودی عاید افغانستان شد؟ ملیونها دالر امریکایی خرچ وزارت سرحد ات و سلف آن ریاست مستقل قبایل گردیدو عده یی از خان ها و متنقذین صوبه سرحد و بلوچستان پاکستان از این رهگذر به امکانات مالی چشمگیری دست یافتند.

اما این سر کردگان پشتونها و بلوچها در ایامی که سرزمین ما دچار بلاهای سیاسی از قبیل کودتا و اشغال و جنک داخلی و مصا یب دیگر گردید یک روز در کنار نور محمد تره کی و روز دیگر در کنار ببرک کارمل نشستند و به ریش ملت افغانستان خندیدند و در روز گار تهاجم طالبان هم صدایی مؤثر به طرفداری از مردم ما از حلقوم آنها خارج نشد.

امرو زاز  برکت همان سیاست غلط ظاهرشاه و بنی اعمام اوست که نظامیان شریر و مفسد و خون آشام پاکستانی به خون ملت ستمدیده ما تشنه استند و برای تعمیق استراتیژی منطقه یی خویش خیال مستعمره ساختن افغانستان توسط طالبان ریشو و پشم آلود و چرکین یا به وسیله طالبان یونیورسیتی خوانده و دارای پی اچ دی را در سر می پرورانند.   

در سالهای سلطنت محمد ظاهر شا ه به تحریک و اغوای محمد گل مهمند و بعداً مؤسسه دولتی پشتو تولنه نام عده یی از شهرها و محلات تاریخی تغیر کرد. در شهر کابل دهمزنک  بریکوت شد و افشار سپین کلی و در هرات شغلان تاریخی نام پشتون زرغون به خود گرفت و سبزوار شین دند شد و قره تپه لباس تورغندی به تن کرد. باز در شهر کابل میرویس میدان ، لیسۀ محمود

هوتکی ، لیسۀ  خوشحال خان ، لیسۀ  رحمان بابا ، دارالمعلمین عالی  پیر روشان ، رحمان مینه ، خوشحال مینه ، لیسۀ غازی بعدأ لیسۀ شیرشاه سوری ، لیسۀ ملالی ، لیسۀ زرغونه ، لیسۀ بلقیس ، لیسۀ مریم ، لیسۀ نادریه ، از زمین تعصب فرا ر و ییدند و ما در شهر کابل جز شفاخانه ابن سینا، لیسۀ رابعه بلخی و لیسۀ انصاری و شاید دو سه مکتب دیگر به نام بزرگان گذشته دیگر اقوام افغانستان چیزی مشاهده نمیکنیم .

البته کسانی چون حکیم سنایی ، مولینا جلال الدین بلخی ، ناصر خسرو بلخی ، مولیناعبدالرحمان جامی ، امیرعلی  شیرنوایی ، بهزاد هروی ، میر عماد هروی ، این حق و این اهلیت را نداشته اند که نام شان بر جاده یی ، بر مکتبی و یابر آموزشگاهی نهاده شود !  دریغا !

در همین دوران بود که تاریخ جعلی افغانستان که ساخته و پرداخته مغز بیمار محمد نعیم خان پسر عم شاه بود بر فضلای کشور تحمیل و پته خزانۀ جعلی به حیث یک متن اصیل و قدیمی بر اهل تحقیق قبولانیده شد  و هر سخن تردید آمیز در بارۀ اصالت آن خیانت ملی تلقی گردید. در همین سالها صدها کلمۀ پشتو به جبر و عنف  وارد زبان فارسی دری ساخته شدند مانند : پوهنتون ، پوهنزی ، پوهاند ،پوهنوال ، پوهندوی ، شاغلی ، میرمن ، ستره محکمه ، سارنوال

 که پرداحتن به این موضوع مقالۀ جداگانه یی را ایجاب میکند.

 دو سه سال آخر پادشاهی محمد ظاهر شاه از سیاه ترین اوراق تاریخ میهن ما ست . این دو سه سال ، سالهای عسرت ، سالهای خشم طبیعت و بی اعتنایی زمامداران حکومت بودند. در خشکسالی که در این سا لها رخ داد صدها هموطن ما کودکان خویش را فروختند، علف خوردند یا به خوردن گوشت حیواناتی که شرعاً حلال گوشت شمرده نمی شدند،پرداختند. و عدۀ زیادی  از گرسنگی مردند. شدت این خشکسالی در ولایا ت بدخشان ، غور ، بادغیس و فراه و قسمت هایی از فاریاب بیشتر محسوس بود. ولی اگر روز نامه ها و جراید آن سالها را ورق گردانی کنیم ، درک مینماییم که این افت و مصیبت عظمی بر شخص اعلیحضرت معضم همایونی هیچ تآثیر نداشت. ذات شهریاری بر طبق عاد ت دیرینۀ  حویش مشغول شکار و تفرج در بامیان و درۀ باجگاه یا افگندن بساط عیش و نوش در کاریز میر وپغمان بودند.

مخمد ظاهر شاه پس  از کودتای منحوس ثور 1357  هیچ گاه نقش قاطعی در مقاومت ملی و جهاد  ملت افغانستان نداشت. فرزندان ناز پرورده وپسر عم و داماد قهرمان ! او سردار عبدالولی منتظر آن نشسته بودند که مردم کشور ما فرزندان خویش را به جبهات داغ مبارزۀ خونین وبی امان بر ضد اشغالگران روسی و عمال آنها بفرستند تا هر چه زود تر زمینه برای برگشت اعضای خاندان جلیل سلطنتی به شهر کابل فراهم گردد و باز آنها بازی با سرنوشت ملت را ادامه دهند!

در بزرگترین فاجعه یی که کشور ما در سالهای اخر گرفتار آن شد یعنی در ایام تسلط آدم  چهره های طالب، محمد ظاهر شاه فتح! شهر مزار شریف را به طالبان شادباش گقت و این اقدام را گامی در جهت تقویت وحدت ملی نامید و حتی  بعضی از گماشتگان او طالبان را سپاه ظاهر شاه مینامیدند. آقای وزیری سخنگویی شاه در سال   1996  دو روز پیش از تسخیر کابل توسط طالبان ، از طریق  بی بی سی گفت که اعلیحضرت در ظرف چهل و هشت ساعت وارد کابل می شوند. ولی خلاف فرمودۀ  ایشان ، این ظا لبان بودند که بعد از چهل و هشت  ساعت وارد کابل گردیدند. اما کسی نشنیده است که ظاهر  شاه این سخن سخنگوی خود را  در همان مقطع تاریخی یا بعداً رد گرده باشد . آ یا حق نداریم اظهار نظر کنیم که ذات شهریاری با طالبان در تبانی بوده اندو از کجا معلوم که حق الزحمه یی در ازای سکوت خویش از طالبان یا باداران آنها اخذ فرموده باشند.

در پنج سال آخر که شاه دو باره به کابل رفت و معلوم نیست به لطف آقای کرزی یا آقای خلیل زاد لقب پر طنطنۀ« بابای ملت» را هم بر دیگر مفاخر ! خویش افزود، چه خدمتی به ملت انجا م داده؟  او دیگر این سالها شاه نبود ، بلکه دلال ، رهنما ی معاملات و از این قبیل چیز ها بود    .او حبه و دینار ی به ملت نبخشید . وبال دنیوی و اخروی را بر گردن گرفت و اسباب و زمینه  های عیاشی فرزندان و نوادگان خودرا فراهم ساخت و ثروتی زیاد را به خارج کشور انتقال داد.

این همه احترام به او ، اعلام عزای ملی پس از مرک او خندیدن به ریش مشروطه خواهان ، آزادی خواهان ، تحول طلبان ، آنانی که ریسمان دار بر گردنشان افگنده شد ، آنانی که تیر باران شدند ، انانی در محابس پوسیدند و مردند ، آنانی  که سالها رنج زندان را دلیرانه تحمل کردند، آنانی که سالها در کورۀ تبعیض و تعصب سوختند، به شمار می آید. نمی دانم تاریخ در بارۀ حامد  کرزی و هم پیمان او چه خوا هد گفت؟ وسر انجام باز هم نمی دانم تاریح را باید چگونه نوشت ؟