پُرسُمانی در شکِ مَد خلی

 

  

 

 

در تمدن های بزرگِ غیر از  تمدن غربی ،

با زندگی جنسی همچون ادب وهنرعاشقانه

برخورد می شود که در آن حقیقت از خود

لذت ناشی می شــــود  و  بعنوان کرداری 

فهمیده و بمثابۀ تجربه ای انباشته میشود 

فوکو   

                                                                              

 

   با پذیرش شکِ جدل آمیز در حوزه ی شکستن عقل ، مگر میتوان شکاکانه ادعا کرد که حالا دگر شف شفی وجود ندارد که تآویل فراگیرتر از منظرپسا ساختارگرایی و پدیدارشناختی هرمنوتیک ،هر متنی در قرن بیست و یکم ، مستلزم مبتلا شدن به حس ها و دید های جدیدتر فلسفی و علمی ،با روش و نگاهِ ساختار شکنانه است .

اگر پدیدار شناسیی ادراک حسی ، توصیف مفاهیم است که بوسیله آگاهی  فهمیده شده در وجود فرد به ظهور میرسد ، نگارندۀ آگاه بناچارهر نوع آزادی را در حوزه تجربه شخصی و تجربۀ زبان ، معنا میکند.

 از آنزمان که نعره ی دکارتیی " ما محکوم به اندیشیدنیم " معنای تفکر انسان مُقلد را واژگون ساخت تا امروزکه میگوییم " ما محکوم به معنا هستیم " و از روی ساختار معنایی زبان به ساختاریت ِ اجزای ساختاروار واقعیت ، پی میبریم. ما نویسندگان افغان هنوز عادت نکرده ایم که با کفشهای زمانه راه برویم و از ترس موهوم هنوز هم جرآت نمیکنیم که متن های مؤلفین دیروز و امروزینه را بنیان افگنانه تماشا یا سلاخی نماییم .

   در بازخوانی متن ها ، غیر مؤلد و مُفتخور باقی میمانیم. هنوز قبول نمیکنیم که واژه ها تابو و مستقل نیستند ، فقط در کاربرد زبان است که معنا میابند و این معنا گردانی درهر پژوهشی در ساختار نگاه ِ تازه و روش زمانمند  ، منعکس میگردد .

   میراث های فرهنگی ،دست آوردهای آدمی در برآیندِ بینا – فرهنگی درادامۀ زندگی و زمان است،گسست رادیکال نما وعبث ازمتن های گذشته به معنای تحمیل خودکشی براندام حقایقی ست که حقیقت های متعالی تر راتولیدمیکنند.

ناگسستی نقل وتأویل نوشتار،ضامن انتقال معانی ی ست که درگسترۀ شدن ونوشتن شکل می گیرد. قطع نوشتن درعرصه تحلیل ونقد و همچنان در قلمرو تجلیل ،  به مرگــ خلاقیتها پایان میابد.

امروزه پژوهشگران جدی بر مبنای علوم انسانی ، هرمنوتیک در جلوۀ پسا مدرن وشالوده افگنی  در سیمای باز تولیدِ متن ،هرمتنی را با ارزشهای جاندار وعلمی شدۀ غیر مرجع ، بمثابۀ تعبیری از تعابیر ، بازخوانی میکنند و این خوانش را با نبض زمان پیش  میتازانند .

با شکستن متن به تولید حقیقت های نا مکشوف دگرنایل می گردند . ساختاریت متن ها را با نگرش تولیدی مینگرند ومتنیت اندیشه را درعرصه هاوابعادگوناگون یعنی درشگرد بینا رشته ای ، بسوی انتشارعقلانیت سلیم  و کشف معانی پسا متن ، سوق میدهند .

      اگرما ساختمان وبنای پیرانگی وکهنه زدگی راشالوده افگنی نکنیم،بازهم مجبورآ ایستاوار بر پُشت خر ، خُرزده باقی میمانیم ،  دردیگ تقلید، اندیشه های تأویلی ونقادی خودرا خامجوشانه چَمچه خواهیم زد ، قرن هاست که درباب حافظ ومولوی و... ، موافقان ومخالفان

دست به تولید متن زده اندودرجوی نقادیهاوتأویلها ی اکثرآ شعورآبهای تکراری جریان یافته است ، و ما میرقصیم ولی خودرا نمی شکنیم ،

" رقص آنجا کن که خودرا بشکنی "

 

درین برآیند ها در هالۀ پیشامتن  به حیث زندانی ِ دهن سوخته ، بند میمانیم .

واین ملامتی وقتی دوچندان میگرددکه پس ازچندصدسال ، باداشته ها وذخایر علمی وادبی ،همان آب باشدوهمان جویبار؟! مولوی جلال الدین محمد بلخی ازمؤلفینی ست که تألیف اش در بُعد بازخوانی و پژوهش ، درهرزمانی تازه نمایی میکند ، وتألیفی چنین پرباروبینا رشته ای راباعاطفه وبینشهای تکراری ، مکررکردن ، به معنای گفتن ونوشتن برای ناگفتن ونانویسایی ست .

متن مولوی متن تاریخمند وفرهنگشگاف وهمیشه پویاست وبرای حوزه  های مختلف اندیشه وتحقیق ، موادخام را برای بازتولیدحقیقت وگردش مجدد معنا

پیشا روی میگذارد. این متن ازقلمروشعرتا شورش جدلی فلسفه، ازگسترۀ تاریخ تابلندای  روانشناسی و جامعه شناسی ، ازحقوق تا فلسفۀ زبان ، ازعجایب کوبیک و سورریالستیک تازمزمه های رویدادآفرین  ِ بازی های لفـظی و بازیهای شأندارسُخنی رادرپرتو زبان عرفانی منحصربفردخویش ،پنهان دارد.

   حالا هرنقدوتأویلی در باب گردش معنا در شعر مولوی  اگر درایستگاه تقلید گیرکندومغرورانه جا بزندوازغفلت و دینخویی به بازخوانی تولیدی متن حرکت نکند، نویسنده کاری عبثی رامرتکب میگرددکه نانوشتنش به ز فسق نوشتن.

    هرمینوتیک نگری حسی ونقدنگری ساخت شکن ... ، ابزاررسیدن به صوب سپیده دمان تولیدوکشف حقایق تازه ازدرون متن مولوی  است . این متن الزامأازفرایندانقسام وبازخوانی فرا- تقلیدی میگذرد، آنچه خودرابه مثابه یک مقاله ،یک اثر، یک کتاب نشان میدهد، زمانی شایستگی اثر و کتاب راکمایی میکندکه نگاهِ نوباورانۀ مولوی راکه بُرش در بُرش کاشف نابالغی های آدمیست

که کاشف ابهامات حسی وعقلانی ست ، که کاشف رسیدن به آزادی وآگاهی ست ، که کاشف مطالعه عمیق ساختارابژه ها بوسیلۀ ساختارمندی سوژه هاست که کاشف دگرگونی های جدی در اعماق روح بشر ست  که کاشف شورآفرین  دل وشهودوپیوستن به ذات حق  برمبنای فلسفۀ تاریخی روح است ، ...درخودجذب ومتکی به اندیشه های امروزینه،  اثرش را ازفلترخلاقیت وامرتولیدی بگذارند.

  مولوی که با میتود چند آمیزی ومؤلف گریزی راویانه دست به خطرتولیدمتن زده است واز طریق شکستن معانی در اندیشه و زبان ، ناشکن آبژه رانیزشکسته است وبا انجذاب و رگه رگه کردن سوژه های قبل ازخود ( پیشا متن )، دست به تکمیل کردن ، زیبا کردن وبازسازی کردن ،و آگاهی های جدید بخشیدن ( پسا متنی کردن )  ، متنی می آفریند که پس ازهشتصدسال هنوز قابل انقسام  ِ هستی شناسانه  ومعناگردانی است .

چون هرمؤلفِ شعری خودرا درمتن و بازی ها ی سخنی گم میسازدومخاطب را بعنوان مؤلد جدید به تجربۀ تآلیف سازمستحیل میکند واین دومی آن منتقدی است که باجذب تازگیهای نا آشنا وکشف ابهامات بینا- متنی ، تاسطح مؤلفِ تازه نگر ثانی ، ارتقا مینماید.

درمورد مایه های زبانی و معنایی ِمولوی  ما متآسفانه  دردایرۀ :

                           مؤلف – تابومتن – مخاطب

چنان  بی رحمانه گیر مانده ایم  که هر قدر می جُنبیم باز هم چون مُرده ی بی حرکت جلوه میکنیم . برای منتقدین و مفسرین محض دینخو و عرفانجو، مولوی به حیث تآلیف ِ عظیم حلاجی نمی شود بل بمثابۀ مُرشد ( مؤلف - مقدس) مورد پرستش قرار میگیرد.

    بویژه این سیکل دروضعیت افغانی شدۀ آن ، دیریست که در رود خانۀ تکراری هراکلیتوس شنا میکنیم  ،و بقول شرین هایدگر ، دچاراستفاده های دم دستی گشته ایم ( که اصلآ فکربکر کار ندارد ) ودینی که زبان مولوی بر ذهن ماداشته است ما همشهری ها بمقیاس هیچ انجام داده ایم وشاید :

                                                                 ازهیچ هم

                                                                      چیزی کم

 

مثنوی وغزلیات مولوی چنان متن لرزاننده ایست که بعد ازتولد به حرکت شور انگیزخود دردرون زندان زمان ادامه داده است ، درمیان شاعران وعارفان منطقه وجهان ، شعاع بُرد اندیشگی هایش ازمتنی به متن دیگرازقومی به قوم دگرانتقال یافته است .درنوشتارمولوی ، رابطۀ مؤلف – متن  دایروی نیست که دریک سیکل بسته پایان بگیرد، بل پرشی وچند گستر وسلیقه گردان است ، درمثنوی وغزل این گردش ِ فورانی  ِ معناست که مخاطب را جانشین منتقد میسازد.، واین نقاداست که همچون مؤلفی ، خود درمتنی دیگری شناورمیشود. واین معنا گردانی وپرش ازمتنی به متن تازه ترانتقال میابد . ( با قبول این قول دریدا که هیچ معنای یکه و نجاتبخشی وجود ندارد ) . انباشت ساختاری معنا در زبان ِ متنی ، بطور متافزیکی  در خویش نمی ماند بل  با صدق و صفای دیالکتیک به وادی دگر انتقال میابد.چنانچه از سنایی وعطاربه  لحاظ دید تازه به مولوی . چنانچه ازمولوی شناس ِ دودِ چراغ خورده ای مانند بدیع الزمان فروزانفربه مولوی شناسان دگری مانند علامه محمدتقی جعفری واستاد زرینکوب واستاد واصف باختری ... وهمانگونه که هِزیود شاعر یونانی  درمتن هُومرقلم برافراشت و خودرا بعد از تولید به مدینۀ فاضلۀ شعر یونان اهدا کرد.

 

گرچه هرقرنی سخن نوآورد

لیک گفت سالفان یاری کند

هی بگوتاناطقه جومی کنـــد

تا به قرن بعد ما آبی رســـد

 

     مولوی خیلی  مولویانه از روایاتِ پیشا متن به زبان و روایاتِ مولوی وار اش  به متن خودی رسید و خودرابا چهرۀ هزار تآویل  به راهیان پسا متن بخشید.

مولوی شاید ازنخبگان نوابغ عالم بوده است که تداوم گردش معنارا درتولید  تمثیلوار ِ سخنهای نو، درسیاهچال قرون وسطادرک میکرده است ورابطۀ(مؤلف  - متن  - مخاطب ) که مساویست به رابطۀ (شاعر- شعر-  شنونده- خواننده) درمولوی آنگونه اتفاق افتیده است که میشود با جمع بستِ فرا تابویی  وتآویل ناترسیدۀ نوشتاروبا استفاده ازنقدِ هستی انگار وبکاربُرد کارآی دغدغه های زبان  ، دریک حلقۀ چندآمیز و تکثیرمند ، مصالح متن اشعار را شکستاند واز آن به سلیقۀ خود  رُبابِ دیجیتالی ساخت .

  شاعر مثنوی در عصر بحران معرفت ، بحرا ن سرکوب کلک بر خامۀ دل زد ،علیه سانسور دینی برآشفت  و تا رسیدن به درون ِ  رهایی ، از تولیدِ و بکار برد کلمات در معنای منحصر به فرد ، امتناع نورزید ، هر ابژه را از فلتر تآویل هستی شناسانه خود  گذراند و انتقال فهم را از طریق خلق واقعه و گذار آن از کردار اجتماعی ، به ثمر نشاند.حتا در گفتمان های ارجمند میان حیوانات نیزفرایند انتقال ِ فهم ، متکی به تجربۀ انسانی  انباشت میگردد.

    برای دریافت و آموزش دلیرانه از عناصرهمیشه جاندار فراــ دستگاهِ این نابغۀ جوشان ، هر پژوهنده ای  خودرا مکلف می پندارد که علاوه برمطالعه وبررسی نقادانۀ ریشه های  روایتی - معرفتی  ِ مثنوی و غزل ، که درحوزۀ  اندیشگی های قونیه و چار سوقش  می درخشید ، غوطه  ای نیز  دراوقیانوس تیره و تار  قرون وسطای عصر سیستماتیکِ قمچین تاقرن سیزدهم ، بزند .

   بانگرشی ازاین زاویه ، به روشنی هویدا میگرددکه تا دوران  مؤلف مثنوی  ، دراروپا شاید بقول زیگریدهونکه ، توماسین فون سرکلر یکی ازرهبران جوان کلیسای جرمنی ، اولین کسی باشد که باحجم 12000 بیت تعلیمات دینی واخلاقی را به شعردرآورده وآنرا به حکام وخانهای جرمنی پیشکش نموده است .توماسین مجموعۀ شعری اش را در 1216 میلادی  زمانی به پایان رسانیده که شاعر مثنوی و غزل با " بازیچۀ کودکان کوی " اش 9 سالگی خورا می  زمزمید. شاعرمؤشح سرای جرمنی درپشت کتاب  اش اعداد1 ، 3، 9  و27  رابه عربی درکنارتصویرفیثاغورث منقوش فرموده است :

 

سرزمین ژرمن همچو یک زن خوب خانه دار

این مهمان فرانسوی را

که سرفرازی توموردعلاقۀ آنهاست

پذیرایی می کند

 

شعر واره ی دگری از دیوان تجنیس نگاراروپایی که بعنوان یک صدای ابتدایی و مقلد الحساب ، با باور به این که " گرچه عاجز آمد این عقل از زبان " خودرا در همسایگی اقتدار آسمان گستر مثنوی " دیدولاف ِ خفته می  نآید بکار " میخواند  :

 

 

توجه کنید!اعداد، 9 گانه اند

تلفظ آنها مشکل نیست.

باوجوداین ـحواس تانراجمع کنیدـ

صفرتلفظ نمیشود

گردو باقوارۀ مثل (ه) ،

معنایش هم بشکلش شباهت دارد

یک عددجلوش بنویس

تا آنراده برابرجلوه دهد...

 

همـچنین نجار وحداد و قصــــاب

هستشان پیش از عمارت ها خراب

یک سبد پُرنان ترا بر فرق ســــر

تو همی خواهی لبِ نان دَر به دَر

تا  به  زانویی میــــان  آبِ  جُــو

غافل از خود زین و آن تو آب جو

بر سرش زد سیلی  و گفت ای مَهین

خصیۀ مردِ نمازی باشــــــــــــد این

 

    مگر نسلی که حالا  در کابوس حذفِ معانی وتکثیر  جهانی شدن ، اجبار آمیز گیر مانده اند ، صدای ِ" ما محکوم به معنا هستیم  " را با اُفق نا منتظر دگر ترکیب نخواهند کرد؟

 مگرهوش و زبان آدمهایی که از ساختار ابژکتیو ِ جنگ های جهانی ، خشونت تسلیحاتی مدرنیته ، رشد ِفقرنیو لیبرالی ، بربادی همه جانبۀ زمین ، مــازاد ِ ایدز سرمایه .... به پادزهر گفتمانهای  پُست مدرن رسیده اند ، قادر خواهند شد تا با نگاه های هومانستی و مبارز، حق هر کشف و هر تآلیف انسانیی را روی دستِ شکستۀ  تاریــــــــخ بگذارند ؟

دانش فلسفی ما بر چند و چون چند صدایی ها و معنا بخشی ها از منظر نقدِ  فراتر از مواضع عمودنگر، به تولید صداهای دگر و معنا های نا مکرر ، نخواهد پرداخت ؟

   در دایرۀ جنسی ، مفاهیم : لذت ، حقیقت ، دانش و قدرت آنگونه که فوکو در " تاریخ سکسوالیته " گفتمان غریزۀ جنسی  و سکسوالیته را محصول قرن های هژدهم و نزدهم  و گفتمان شهوت را مربوط به سده های قبل از هژدهم  دانسته و یا بهتر است بگوییم که  ادعا کرده است ، مگر این سامانۀ ترکیبی  در نگاهِ طنزآگین مولوی نیز سامانمند ســـــامان یافته است ؟

   یا گفتاری بودن سرایش مثنوی ، ســــماعی بودن ، سطح نازل مستمعین خانقاهی  ،......     جاذبۀ ساختارمندی زبان اروتیک به حیث دانه ای  شهوتناک برای بدام انداختن ( مستمع و خواننده ) در حلقۀ پرش هــــــــای عرفانی بوده است؟

 

                                                      چون درآنجا مستمع را خواب بُرد

                                                      سنگــــــ های آســـــیا را آب  بُرد

 

     چرا زبان انتزاعی مولوی در حوزۀ اروتیسم ( باوجود غیر حسی بودن زبان ) سر آغاز گفتمان زبان اروتیک بشمار نیاید ؟

آیا جاذبۀ بزرگ دیدگاه مولوی درساختار سخنانی پنهان مانده است که دانشهای موجودۀ فلسفی آن را به بینش های  " بعدِ ما "  رها کرده است ؟

چرا مولوی گفتمان های یکه و عُرف شکن را در انقیاد زبان درآورد؟

 

اگر سکس اُسطورۀ تاریخی است ، اگر سکس نامی ست که بتوان آنرا از بدویتِ انسان ( مرحلۀ سکس اندوگامی ) تا هنجاری بودن همجنسگرایی در پُست مُـدرنیته  ، داد ، به نظر من ، مولوی در روایات مثنوی به غریزۀ جنسی و نظام جنسیت با نگاهی همچون " ادب و هنر عاشقانه " برخورد نمیکند ، بل با صدا و زبانی دمساز میگردد که هنجار و ناهنجار را ویران میکند و مگر این مولوی نیست که انتشار جنسیت را در گسترۀ قدرت ِ عمودی ( سلطنت دینی ) و قدرت اُفقی ( زهد نمایان ) بر محور طنز افشاگر جاری میسازد ؟

 

 

                                           فرهود

 

 04.09.07