باقی سمندر

سه شنبه ششم سنبله 1386

28 اگست

 سال 2007-08-28

 

يادداشت: ديروز از دوست خوبم باقی جان سمندر خواهش نمودم تا برايم از اوضاع وطن آنچه را که در رسانه ها نمی شنوم بنويسد. ايشان لطف نموده و چند ساعت بعد برايم گزارشی به اين جالبی فرستاد. دليل اينکه اين گزارش شکل نامه خصوصی را دارد همين مسئله است. با ابراز تشکر و امتنان از لطف  و مهربانی رفيق پر کار و  همکار با احساسم باقی جان سمندر، اين گزارش را خدمت خوانندگان سايت تقديم می دارم.

اسد الم

عزیزم سلام !

سلام از کابل ، سلام از این ماتمکده ، سلام از سر زمین ملیونها فقیر و گرسنه !

 

سلام از کابل سر زمین ای هزار ها هزار بیکار و بی روزگار !

سلام از کابل لابراتوار جدید نیو لیبرالیسم !

سلام از کابل این شهر بی شهروند واما پر از سر نشینان دراین میدان ای رقابت بازار و چور و چپاول و احتکار !

سلام از کابل ، از کابل  این سر زمین رشوه ستانی، زور و زر و ریا و تزویر !

سلام از کابل ، سلام از گشت زار ها ی موتر های هامر، لکسس، و صد ها نوع موتر از صد ها کمپنی دنیا !

سلام ازکابل و یک گوشه گلوبال ومیدان تمرین ورقابت گلوبالیزم !

سلام از کابل پایتخت سرزمین هندوکش که هم اکنون جزای از پایگاه های پاکت ناتو است و تاهنوز زخم های دیروزی پاکت وارشا را التیام نبخشیده است ، وکی خواهد شد که زخم های تازه را درمان نماید؟

سلام از کابل ایکه دیروز گوشه و جزء از بازار پاکت کومیکان بود ودر هر گوشه و کنار آن کوپان دولتی پیدا میشد و سرمایه داری دولتی در مرکز کابل زندگی مردم را رقم میزد و  امروزکابل  جز بسیار عقب مانده از بازار بانک جهانی و اسیائی و بازار ازاد غیر دولتی وتخته پرش به پیرامون اش بوده و در هر چهار راهی و سه راهی و یک راهی آن دکان است. دکان سیاست، دکان ریا و تزویر. دکان خود فروشی . دکان قدرت و دکان هر چیز فروشی !

سلام از کابل ایکه پس مانده ترین وعقب مانده ترین جای در زمره شهر های پیرامونی است  و نه تنها فاصله اقتصادی و سیاسی وفرهنگی آن با کشورهای شمال بیشتر از فاصله زمین و کره ماه شاید  باشد ، بلکه یا هیچ یک از شهر های کشور های همسایه قابل مقایسه نیست.

 

سلام از این کابل برای تو عزیزم  !

سلام ازاین گوشه ای عقب مانده ترین عقب مانده های جنوب به آن دوست عزیزم در آن یکی از پیشرفته ترین  پیشرفته های شمال !

در کابل ابکه من از ماه جنوری سال 2007 یا چند روز پیش از عید قربان پارسال تا حالا زندگی میکنم ،و این کابل تا حال چند قربانی بدون عید در روز های عادی داده است ، این کابل عجیب و غریب است. چند کابل در یک کابل است.

کابل زور مندان و زور گویان !

کابل حکمرانان و حکمفرمایان !

کابل پولداران و گنج اندوزان !

کابل فقرا و مسکینان !

کابل بیوه زنان و یتیمان !

کابل معیوبان و ناتوانان !

در همین کابل همین امروز قیمت یک کیلو گاز برای سوختن و یا روشن نمودن چراغ به شصت و پنج افغانی رسیده است.

در همین کابل دیروز یک زن کودک اش را میفروخت چون مصارف او را نمیتوانست پوره کند.

در همین کابل یک مامور رتبه اول سه هزار و چند افغانی معاش دارد و پول معاش وی فقط کفایت یک بوجی آرد جهارده سیره که قیمت آن یکهزار و چهار صد و پنجاه افغانی است ، یک بوجی برنج سه ونیم سیره سیزده صد و پنجاه افعانی ، یک پیپ روغن هم یک هزار افغانی میشود ، میکند.

 پس این مامور بوره و چای و لباس و سایر مواد مصرفی خود را از کجا و چگونه بخرد؟

کرایه خانه را که ازهمه مشکل تر است چگونه بپردازد ؟

 سلام از همین کابل !

سلام از کابل ایکه در آن انسان وانسانیت  برای عده ای بیشماری هیچ ارزش ندارد اما،

یک سیر کچالوی وطنی هفتاد و پنج افغانی قیمت دارد و یک سیر بادنجان سوسنی پنجاه افغانی،

 یک سیر پیاز شصت افغانی،

 ده پاکت نمک پنجاه افغانی،

هشتاد سیر چوب سوخت سه هزار و پنجصد افغانی ،

 یک کیلو بوره سی و پنج افغانی ،

یک کیلو گوشت گوسفند دو صد افغانی ،

یک کیلو گاو استخوان دار یک صد و هفتاد افغانی ،

یک کیلو گوشت گاو سرخی دو صد افغانی  ،

یک قطی چای نیم کیلوئی یک صد افغانی ،

یک جوره لباس مردانه  پنجصدو پنجاه افغانی،

یک جوره لباس کودکانه سیصد افغانی،

 یک جوره لباس زنانه از پنجصد افغانی تا سه هزار تا پنجهزار افغانی ،

مصارف یک عروسی برای مردم غریب اقلا سه صد هزار افغانی ،

مصارف کفن ودفن و سه روز مصارف اولیه و شب جمعه گی ها و چهل اقلا به یک صد هزار افغانی ،است.

سلام از همین کابل که از انسان وانسانیت درآن کمتر میتوان نوشت  و انسان در این جا برای عده ای هیچ قیمت و ارزش ندارد.

وقتی به این مصارف در این ماتمکده نگاه مینمائی ، تعجب میکنی که این انسانهای غریب و فقیرو بینوا چگونه  شکم اولاد و زن وفرزند خود را پر میکنند ؟

مصارف قرطاسیه و کتاب ولباس مکتب هم کم نیست و چگونه پوره خواهد شد ؟

 

تصور نما که یک مامور رتبه یک چگونه زندگی خواهد نمود ؟

ماموریکه معاش اش از دو هزار و پنجصد افغانی اضافه نیست ، چگونه زندگی خواهد نمود؟

مزد یک کارگر صنعتی در صنایع کوچک و یا صنایع سمنت سازی در هر  ماه از دوهزار و پنجصد افغانی اضافه نیست و هر خانواده کارگری کم از کم شش نفر میباشد ، پس با دو هزار و پنجصد یا سه هزار افغانی این زنده گی را چگونه پیش میبرند؟

در شهر کابل و در هر کوچه آن که راه بروی در هر چند قدمی ات زنهای دریوزه گر یا گدا را با مردان و کودکان گدا و یا سوال گر می بینی . مردان و زنان معیوب و کودکان بیش از حد تصورخود ات در روی سرک ها و کوچه ها وپس کوچه ها دست دراز نموده و از تو پول یک شکم نان را میخواهند.

مریضی ومرگ و میر هم در این کابل غمزده زیاداست. پول مصارف داکتر و دوا هم کمرشکن است.

در شهر کابل پنج  نوع موتر های تاکسی از بام تا شام فعال اند.

تاکسی های شهری، نیمه شهری و اطرافی. دونوع تاکسی های خصوصی با شماره شخصی هم بکار مشغول اند. یکی تاون ایس که در کابل انرا تونس میگویند ویکی هم همان اشکال مختلف تویوتا.

هوای کابل همیشه زهر آلود است. زهر موتر ها و جنریتر ها هوای  شهر کابل را برای مردم به زهرگاه و شکنجه گاه تبدیل ساخته است. در هر چند قدمی ات میبنی که مردم به دماغ و بینی خود  دستمال  یا بینی بند ویژه را بسته اند.

گرچه مردم از موتر های سرویس ملی بس هم استفاده میکنند وهمچنان بایست گفت که موتر های ملی بس را به خاطر تحقق نیو لیبرالیسم به اجاره داده اند و راننده ها بخاطریکه در یک روز چند بار بیشتر سواری و راکبین را سوار موتر ها نمایند، در وقت راندن بیش از حد سرعت دارند. این سرعت بیشتر هر روزه باعث کشته شدن خرد و بزرک و زن  ومرد میگردد.

هر ترافیک یعنی یک مامور جزیه بگیر . مامورین و کارکنان پولیس ترافیک در شهر کابل از راننده ها بزور پول میگیرند. به بهانه کهنه بودن جواز سیر و اسناد موتر یا بهانه های دیگر هر ترافیک بیشترین عاید را در روز دارد.

در دو طرفه تمام سرک های خرد و بزرگ هزار ها کراچی و تبنگ مانده شده و فروشنده ها مصروف فروش مواد مصرفی اند و هرروزه مورد لت وکوب پولیس ترافیک قرار میگیرند. هر پولیس و هر ترافیک از دوره گردان و کراچی داران روزانه به اندازه که کمتر از صد  افغانی نیست ، بزور پول میگیرند و الی تبنگ وکراچی اش را چپه میکنند.

در هر کوچه و خم آن و در هر گوشه شهر کثافات را میبینی. زباله دانی ها پر از زباله است و مامورین تنظیفات بلدیه یا شهرداری کابل با مجموعه  مردم  شهرکابل به کثافت و بوئیدن کثافت عادت کرده اند. از سر و روی کابل و از گوشه های فرعون آباد تا زن آباد و زور آباد ها ی از شهر کهنه تا جدید در همه جا بوی کثافات مشمئز کننده به دماغ ات میرسد.

در روی هر زباله دان روزانه چوپان ها میگردند و با چاقو ها خریطه های پلاستیکی را پاره نموده تا گوسفندان و بز ها در زباله دان ها بچرند.

در کابل و اطراف آن نه چرا گاه وجود دارد و نه کدام جائی را سبز میبینی.

اگر یک بار خاکباد های دوره ای شروع میشود ، زمین و آسمان را گرد و خاک و خریطه های پلاستیک میگیرد.

در همین کابل ، در همین ماتمکده ، در همین لابراتوار نیو لیبرالیسم ، به تعداد زیادی از جوانان ای معتاد به پودر و یا هیروئین برمیخوری.

محله های خرید وفروش پودر و فروشنده های آن مشخص است و خرید وفروش و مصرف هیروئین در کابل رو به ازدیاد میباشد.

انسانهای مصاب به ایدز هم در کابل پیدا میشوند.

 فحشای غیر رسمی در کابل رو به ازدیاد است. دلالان " محبت" در هر گوشه وکنار از رهگذران می پرسند که " موبل آیل تبدیل کردن نمیری" " شاه جور هایته خالی نمیکنی " و... این هم نوع دیگر و نشانه دیگری از فقر است.

در کابل فقر زیر صفر وجود دارد. من بارها به کودکان و جوانانی برخورده ام که به مریضی سوء تغذی مصاب اند.

امراض قلبی در کودکان کابل بیش از حد دیده میشود.

از کجای کابل بنویسم و از چه بنویسم ؟

در هر گوشه ای کابل فقر، گرسنگی، بیکاری و بد بختی و ظلم واستبداد بیداد میکند.

بخاطر چند دالر سر میبرند. با یونیفورم پولیسی به بانک ها و اشخاص انفرادی ومنازل مردم یورش برده میشود و تجاوز صورت میگیرد.

فرهنگ گفت و گو در کابل به مفهوم فرهنگ مشت ویخن تعبیر میگردد.

من کودکانی را میشناسم که مسولیت پیدا نمودن نان برای خانواده های پنج نفری واضافه تراز آن را بدوش دارند.

هر شب و روز در خنک وسردی زمستان پارسال و در گرمی تابستان حالا کودکان تا نیمه های شب در کوچه ها و خیابان ها وپس کوچه ها مصروف فروش ساجق، خریطه پلاستیک و کارت ها تیلفون اند. کودکان اسپندی را در شب و روز می بینی.

در بازار ها هنوز میبینی که جوالی ها بار های سنگین  را به پشت خویش میبرند.

کراچی را دو نفر کش میکنند و دو نفر تیله مینمایند.

از ساعت چهار صبح تا نه شب در هر گوشه ایکه یک نل آب وجود دارد، صد ها کودک و زن ومرد را میبنی که با بشکه های پلاستیکی  به نوبت ایستاده اند تا آب پر نموده و راهی خانواده هایشان گردند. در دامنه های کوه های آسمائی و شیر دروازه کودکان را میبینی که یک بشکه 5 لیتره آب را با ریسمان به پشت بسته وتا زیر انتن های تلویزیون یا تا زیر توپ ای گذرگاه یا بالاتر از آن میرند.

دوران کودکی کودکان در آب بردن، نان بردن و کارهای شاقه سپری میگردد.

هر صبح در چهار راهی ها میبینی که کسبه کاران از رسته های مختلف جمع شده اند و منتظر اند  تا یک نفر آنها را بکار ببرد.

 نان پز، واز بر، ناخون گیر، خمیر گرو نان کن کارهای روز مزدی انجام میدهند. و مزد شان از یکصدو شصت افغانی اضافه نیست.

به همین ترتیب گلکاران روزانه از پنجصد افغانی تا هفتصد افغانی مزد دارند.

مزدور کاران روزانه از یکصدو پنجاه افغانی تا یکصدو هفتاد افغانی مزد دارند.

نجاران هم از ششصد افغانی تا هشتصد افغانی مزد دارند.

اجاره داری هم رایج است و گلکاران و نجاران بعضی اوقات به اساس اجاره کار میکنند.

  در کابل ونواحی  آن کار در روی زمین بسیار کم و نادر شده است. زنان ایرا را دیده ام که مصروف خیشاوه وداس کاله و درو کردن اند و مزد روزانه انها هم یک صدو وپنجاه افغانی است.

دیروزیک زن را در مقابل فابریکه سابقه جنگلک به روی توته زمینی دیدم که مشغول قلبه رانی بود اما در یک طرف یوغ یک ماده گاو را بسته بود و در طرف دیگرش یک الاغ یا مرکب یا خر را.

برای من این از جمله نادرات است. در گذشته های پیش از سی سال هر زمین دار اقلا یک جوره قلبه گاو و چند اسپ و قاطر میداشت و زن ها کمتر در خیشاوه سهم میگرفتند ولی امروز این چنین شده است. در جاهای دیگر میگویند که دهقان فقیرخودش قلبه را کش میکند.

مواد مصرفی از سنگ تا ریگ و خشت خام تا خشت پخته و سمنت قیمت تر شده میرود. بازار آزاد و نبودن کنترول برنرخ ها باعث شده که تمام مواد تعمیراتی روز بروز قیمت تر شده بروند.

از سیخ گول تا گادر روز بروز قیمت تر شده میروند. بنزین ودیزل از صبح تاشام به همین ترتیب قیمت تر شده میروند.

نرخ تمام اموال و اشیا روزانه و ساعتی بلند میروند. کابل این ماتمکده شاهد بد بختی اهالی خود است اهالی که در جائی زندگی میکنند که نامش شهر است و از شهربودن خارج شده و شهر وند را به معنی اصلی کلمه در زره بین نمیتوانی پیدا نمائی اما از از نام شهر وند در رسانه ها زیاد میشنوی.

کابل شهریست که نه شهر است ونه شهر وند دارد.

 در اینجا  از جوالی تا معلم با فقر دست به گریبان است.

در داخل شهر کابل صد ها هزار ها خیمه پلاستیکی را میبینی که مردم در همین آفتاب سوزان زیر آن زندگی میکنند.  پشه ها ومگس ها مهمان شبانه روزی غربا و فقرا بوده و برروی هر دسترخوان پرواز و نشست مینمایند.

این گوشه یک کابل است . گوشه کابل ایکه اکثریت مردم در آن زندگی مینمایند اما یک کابل دیگر هم وجود دارد.

در کابل دیگر انسانهائی اند که گرسنگی و فقر را نمیشناسند.

 عیش ونوش شبانه روزی شان ادامه دارد. کسانیکه تازه به پول دست یافته اندو پولدار شده اند، به شکل سرسام اوری در هرگوشه وکناری برای خود جای نشست وبرخاست خاص خود را دارند. این ها پولدار شده اند اما چگونه؟ من نمیدانم و یا نمیخواهم بدانم یا اینکه نمیخواهم در مورد ان سخن بگویم. انچه مهم است این پولدار ها فرهنگ پولدار های کشور های اصلی پولدار را ندارند. یعنی از فرهنگ پول و شهروندی و حتی نیمه شهر وندی بدور اند. یک مشت آدم هائی که پول دارند، اما متاسفانه از نگاه معنوی و فرهنگی به همان کاست، یا قشر پولدار های کشورهای پولدار تعلق ندارند. میان چند فرهنگ  پیش مدرن و تفاله های مدرن و از خود بیگانکی سرگردان اند.

مامورین عالی رتبه لشکری وکشوری در زندانهای  ویژه خود بسر میبرند. یگان دفعه که سرک ها بسته میشوند و پولیس وترافیک سرک ها را مرقبت مینمایند تا موتر های زمامداران بگذرند باز مردم میگویند:

 اونه در چند موتر یک رنگ کدام وزیر یا کدام بلند رتبه این طرف وآن طرف میرود.

موتر های بدون نمبر پلیت با شیشه های سیاه هم کم نیستند و جاهائی را میبینی که در دیوار های کانکریتی اش نوشته اند:

استفاده ار کمره و عکسبرداری ممنوع است .

بین مردم و جکومت به معنی اصلی کلمه فاصله ای بزرگ وچود دارد.  فاصله زخیم تر از دیوار های کانکریتی یا سمنتی کنار و یا مقابل بعضی اماکن وخانه ها.

هیچ انسان عادی این ماتمکده به هیچ گپ رییس دولت، وزرا، یا رئیس شورا وهمقطاران شان نه باور دارد ونه اعتنا.

بی باوری و بد بینی در شهر کابل روز بروززیاد شده میرود.

برای جکمرانان دوران جیب سازی هنوز بسر نرسیده است.

وقتی یک نفر در کدام جائی کار پیدا کند، معاش یک ماه اول اورا انجنیر ومامورین برای خود میگیرند.

دوست عزیزم !

برایت چه درد سر بدهم . در این سر زمین بی قانونی قانون است. دروغ گفتن و ریا وتزویر قانون است.

در این سر زمین مردم فریبی و سو استفاده از قانون وصلاحیت های خرد و بزرگ قانون است.

در همین ماتمکده ای کابل جلسه ها و صحبت ها و سالون های عروسی و موتر های لیموزین دوازده گزه هم موجود است.

در همن کابل رادیو ها و هفت هشت نلویزیون و هفتاد هشتاد حزب و یکصد وچند جریده و مجله و هفته نامه و روزی نامه ها هم موجود است و درهر گوشه ای دام روزی گسترده شده است و روزی نامه نگاری یکی از کارخانه های تولید کارشناسان است.

گپ دهن پر کن وقراردادی و تشریفاتی را هر روزه میشنوم.

من در همین ماتمکده نفس میکشم و هنوز در خم بک کوچه نرسیده ام و شناخت ای سطحی از این ما تمکده دارم.

در همین اوضاع و در همین شهر ناشهر همه روزه صدای مکتب سوختاندن، معلم کشتن، خبر نگار کشتن، گروگان گرفتن از پشت دروازه های شهر هم بگوش میرسند.

عزیزم ببخش که برایت درد سر دادم و از رنج وغم وغصه نوشتم.

اگر لازم میدیدی این نامه ام را در گفتمان منتشر ساز تا سایر عزیزان این نامه را بخوانند.

به باور من  این شهرباید شهر گردد و دارای شهروند. در این شهر باید انسان به جایگاه واقعی انسانی برسد. مگر نه اینست که گفته اند " اگر سجایای انسانی زاده محبط است پس باید محیط را انسانی ساخت ؟ ؟"

   دست را صمیمانه میفشارم و امید وارم با تمام اعضای خانواده ات سرفراز و سلامت باشی.

باقی سمندر

کابل افغانستان سه شنبه ششم سنبله 1386