ناتور رحمانی
14.08.07
فرياد طفل افغان ؟ ؟
پرسش ؟
خانمها !
آقايان !
لطف نموده مرا کمک کنيد و بمن راه را نشان دهيد ، اگر زحمت نباشد محبت کرده مرا برای خودم معرفی کنيد ، من کی استم و درين خانواده بشری که دگران آنرا جهان مينامند چکاره ام و چه جايگاهی دارم ؟؟
فرياد مرا بشنويد ، درد مرا درمان کنيد ، مشکل مرا حل نماييد ، باور کنيد من هيچ چيزی از دنيای شما نميدانم
وبا هيچ چيزی آشنايی ندارم ، بويژه با مفاهيم بلند « آدميت » که شما هرازگاهی از آن ياد مينماييد ؟!
آدمی چيست نمی فهمم ؟ آدميت کدام است نميدانم ؟ دنيا چيست و زندگی چه مفهوم دارد برايم نامعلوم است ؟؟؟؟
من می بينم که همه ای دنيای من همان نهاد منست ، تاريک ، مبهم و پُر از سوال ، هزارها سوال که شبيه نوک تيزوکج چنگک در گلويم فرو رفته و حلق آويزم کرده است ....
لطف نموده مرا کمک کنيد ، من طفل به پيری رسيده ام ، چهره دود زده ام را خطوط و شيار های اجباری درد ، فقر و آوارگی پير نشان ميدهد ، چشمانم به گود نشسته و درعمق آن يک غم و اندوه جانسوز ماندگار است ، باور کنيد اين چشمها هرچه ديده ماتم بوده وستم ، خاکستر آرزوهای سوخته روی موهايم گرد خاکستری پاشيده که پير بودنم را بيشتر به نمايش ميگزارد ، تار سياه ای لای موهايم نيست همه خاکستری و خاکستری اند مثل خاکستر های ديگدان های مرده و خاموش شده ، شايد هم اين خاکستر شهرهای سوخته باشد که روی سرم نشسته ، نه من خودم فصل خاکستری سترون استم .
با همه اين علامه های پيری هنوز هم قلب کوچکی دارم و اين قلب کوچک در چنگال غمهای ديرپا و بزرگ فشرده شده کرخت و نا اميد است ، بلی . من پيرتر از پيرم دگر جوانی و شباب برايم کلمات نامانوس اند ، اين واژه چه معنا دارند ؟ درست يادم نيست چند خزان يا زمستان از عمرم گزشته است ، مگر خوب بخاطر دارم سه دهه يا سی سال تاراج و سرما را که بيداد کرد ، آدم خورد و هستی بُرد ... بلی . من ناظر فروريختن سبزينه ها بوده ام ، بربادی باغ ، مرگ و پژمردن جوانه ها و شکستن سپيدارها را ديده ام ، شايد سن من هم به درازنای اين مصيبت باشد که از هر دهانی يکرنگ شنيده ام ، من بطور مستدام بخود لرزيده ام ، رگبار و سيلاب حوادث پيکر نحيف مرا زياد شلاق زده است ، مانند پرنده ای لانه ويران زير بارش برف سرما خورده و مرا يخ زده است ، در ذهنم حسرت خانه گرم ، نور و حرارت تداعی ميگردد ، مگر من نميدانم اين واژه کدام است و چه معنا دارد ؟
خانمها عزيز !
آقايان محترم !
مهربانی نموده بمن بگوييد که خانه چيست ؟ نور ، حرارت و روشنايی کدام است ؟؟؟
ميگويند : دنيا زيباست ؟! من نمی بينم ، مقابل ديدگان رنجديده من ديوار بلندی از دود تا آسمان قد کشيده است دود پيکرهای سوخته ، شهرهای در گرفته و زيبايی های خاکستر شده ، من از عقب اين ديوار دود چيزی را ديده نمی توانم !!
ميگويند : درجهان رنگهای روشن و مقبول ، رايحه وعطر روحنواز وسکرآور موجود است . من بالاتراز رنگ سياه ، بوی تند باروت و گوشت سوخته چيزی نمی بينم و نمی شنوم .
در مورد خانه و وطن صحبت ميکنند ، اين کلمات برای من نا آشنا است زيرا تا من خودم را شناخته ام آواره بوده ام ، وطن من خاکهای ناشناس بوده که درآن عمر ، آگاهی و سواد من گم شد و خانه ؟ خانه من همان ژنده پاره های بنام خيمه يا کمپ امدادی است که سالها ميشود روی سرم قرار دارد ؟!
از باغها ، تاکستانها ، از شگوفه های بادام و سيب ، از پروانه ها و پرنده های خوش آواز حرف ميزنند .
بخدا من نميدانم اين چيز ها چيست ؟ من تا ديده ام قبرستان ها ، توغ های رنگارنگ بوده و زمين های سوخته و گودال شده و تا شنيده ام آواز کرگس ها و لاشخورها بوده و صدای بوم شبگرد ، من با آواز ماشيندارها خوابيده ام وبا غرش تانکها و صدای مهيب راکت ها بيدار شده ام .
از عشق و محبت صحبت ميکنند ، اين حرف ها کدام است ؟ من جز نفرت چيزی را نمی شناسم و احساس نمی کنم ، درواقع من خودم سراپا نفرتم .
از زبان مادری ياد ميکنند ، من بزبان های مختلف حرف زده ام ، بطور دقيق زبان مادری خودم را نميدانم زيرا اصلا مادر نداشته ام و گزشته ازاين حرف زدن با زبان مادری جرم بوده و مخالفين آنرا بريده اند .
از فرهنگ و تاريخ ميگويند ، من نميدانم اين ها چه معنا دارند ؟ فرهنگ من جنگ و تاريخ من بازگشت به قهقرا بوده است ، اگر شما خانمها و آقايان غير ازين می پنداريد لطف کرده بمن هويدا بسازيد .
از تمدن حرف ميزنند ، در ذهن من تنها ترين نمونه از تمدن نور و روشنايی برق بود ، مگر از زمانی که چشم گشوده ام اطرافم را تاريک و سياه يافته ام و يا اگر واقعاً تمدن در شکل دگری وجود دارد و دنيا متمدن است پس چرا آدمهای متمدن شبيه حيوانات درنده وحشيانه آدم ميخورند و با تجاوز برای مردم چهار گوشه جهان را انبار باروت و سلاح مرگبار ميسازند تا از کشته ها پشته ها گردد ، تا از خوردن کباب گوشت آدم و نوشيدن خون شان مست شده برقص بيخودی و شيطانی بپردازند ... تفو براين تمدن ، اصلاً بمن بگوييد افتخار صفحات تاريخ کی ها استند ؟ و نام کدام امير ، سلطان يا جنرال زيب تارک تاريخ است ؟؟؟
در واقع تاريخ چه است ؟ شايد اوراق مستندی از جرم و جنايات بشر در طول سده ها و تطور زمان باشد ، من درست نميدانم مرا بفهمانيد ، خانمها ، آقايان ! مرا کمک کنيد مشکل مرا حل بسازيد .
از آزادی ، تعليم ، تربيه و اخلاق ، از صلح و آرامش صحبت می کنند ، من با اين کلمات بيگانه استم ، وقتی آدم در طول زندگی اش پايند قيود و اصول بوده و بجرم داشتن عقيده به زنجير کشيده شده و زندانی ميشود پس آزادی کدام است ؟ دموکراسی چيست ؟؟ شايد آن باشد که برای گفتن حرف حق بايد زبانش را بريد و بخاطر دگرانديشی مغزش را پاشان کرد ؟!
بمن بگوييد : من برای آگاهی و تعليم کدام کتاب را بايد بخوانم ؟ هرکتاب را گرفتم بدی و نادرستی علم دگری را تصوير نمود !!
تربيه و اخلاق را من در دروغ ، مردم فريبی ، خيانت و دورويی يافته ام ، اگرغير ازين است مهربانی کرده بمن روشن بسازيد ، مرا راه بنماييد .
من با صلح و آرامش پيوسته در جنگم زيرا می بينم که مردم جهان بنام صلح و برای صلح با هم می جنگند و بنام آرامش سلب آرامش ميکنند ، اگر خلاف ميگويم درستش را بمن بفهمانيد .
خانمها و آقايان عزيز !
من بيکس و بينوا اسم ، من طفل يتيم بی پدر و مادرم ، پدرم را « سوسيال شوونيزم چپ » خورد و مادرم را « فاشيزم راست » بلعيد ؟!!
من ازين واژه های آدمخوار چيزی نميدانم اين « ايزم » ها چيست و چرا آدم ميخورند ؟؟ اين « راست و چپ » کذايی چه معنا دارند و چرا با خون و خاکستر رنگ شده اند ؟؟؟؟
برای من بگوييد ، برای من روشن بسازيد که مفهوم جنگ چيست ؟ اين قدرت ها ، اين جنگ سالار ها ، يا اين نوکران گوش بفرمان بيگانه ها برای چه باهمدگر می جنگند ؟؟ برای تصاحب گورستان ها ، برای فتح شهرهای سوخته و ويران شده ، برای زمامداری بالای مردم تباه شده ، مريض ، معيوب و ملول ، يا برای حکومت کردن بالای قلب های افسرده ، داغدار و روان های کوبيده شده ، بالای کدام يک ؟ من عقلم نمی رسد مرا ياری رسانيد
خانمها ، آقايان !
شما ها بزرگتر از ما استيد ، شايد زياد می فهميد بنام خدا ما را کمک کنيد ، اگر ميگويم « ما » اشتباه نيست
بلی . خواهران و برادران زياد من درسراسر دنيا با اين مشکلات مواجه اند و نياز به کمک و ياری دارند . آنها با زبان های مختلف صحبت می کنند و رنگهای متفاوت دارند ، سياه ، زرد ، سرخ و سپيد که در پنج قاره پراگنده اند ، مگر مشکل شان يکی است ، همه کشته دست بيداد ، ستم استعمار و تجاوز اند ... آنها هم مانند من آواره های بی خانمان استند و فشار جنگ های تحميل شده را روی شانه های ضعيف خويش احساس مينمايند ، آنها هم تنها و بيکس اند ، آنها هم حرف های خوب ، رنگهای روشن و دلپزير ، بوی های لذت بخش ، زيبايی های طبيعی ، مروت و انسانيت ، صلح وآرامش ، اخلاق ، فرهنگ ، شخصيت ، آموزش ، وجدان ، شرافت ، کيش و آيين ، تمدن و سازندگی را نمی شناسند ، آنها در افغانستان ، عراق ، لبنان ، سودان ، فلسطين ، سوماليا ، انگولا ، بوسنيا ، چيچين ، کردستان ، کشمير ، نيپال ، در امريکا ، اروپا ، افريقا و آسيا وجود دارند .
همه آنها اطفال به پيری رسيده و رنجديده خواهران وبرادران من اند که فرياد ميزنند : خانمها ، آقايان بنام انسانيت مارا کمک کنيد ، ما مشکل داريم ، شما می فهميد و تجربه داريد مشکل مارا حل نماييد ، مارا ياری رسانيده رهنمايی کنيد ، برای ما بگوييد که ما کی استيم ، چه استيم ، نام ما چيست ، وطن ما کدام است ، به کجا بايد برويم ، خانه ما کجاست ، با کدام زبان حرف بزنيم ، کدام شناسنامه را بايد در جيب داشته باشيم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اصلاً گناه ما چوچه ها چيست که بايد قربانی خواسته های شما بزرگتر ها شويم ؟
ببنيد من يک طفل افغان استم رُگ و راست به شما ميگويم : سردمداران جفاکار ، دولتمردان دغا و ستم پيشه ، هاديان خاين و خدا نشناس ، رهبران جنايتکار وزبون ، طلايه داران وجدان مرده و طماع ، غلامان بيگانه پرست و از خود کش ، زن ستيزان بی ايمان ، کجروان « راست » دروغين ، عابدان « داس و چکش » متجاوز ، عاملان گور های دسته جمعی ، اسارتگران استقلال و آزادی ، ديوانه های تجاوزات جنسی ، مافيای ترياک و تفنگ ، مخترعين بمب های انتحاری ، مادرکُشان ، ويرانگران ، راکتبازان ، غارتگران ، بی ننگان تاريخ به شما ميگويم : چرا مانند جوک يا زالو به پيکر اين کشور و مردم آن چسپيده ايد و هر روز با نام و عنوان نو ، با شکل و آوای نو ، جرگه و شورا ، جبهه وقضاء ، مذهب و خدا خون ميخوريد ؟ جالب است که اين تشنگی شمايان هيچ مرفوع نميگردد ؟!!
چرا سکوت کرده ايد و چيزی نمی گوييد ، اين همه حرف ها را من دروغ ميگويم يا شما حرفی برای گفتن نداريد
يا شايد هم از ديدن به چهره های معصوم ما شرم داريد ... باورم نميشود شما و شرم !!!
خانمها ، آقايان !
بخدا ما خواهران و برادران در سراسر جهان چيزی قابل ارزشی نداريم ، فقط قطرات اشکهای ماست که بسان الماس های درشت تلالو دارند ، بياييد مهربانی کنيد اين الماس ها را از ما بگيريد و بجايش برای ما گل خنده های هميشه جاويدان را هديه کنيد ، فقط همين ، کاری مشکلی نيست .
درغيرآن اگر از دهن کوچک ما حرف های بزرگی برون ميشود برما ببخشيد ، آخر ما طفل استيم و نا فهم ، وشما بزرگ و دانا ، يا در يک کلمه شما آدم ايد ، آدميت داريد و دنيای متمدن و ما ....