سالار عزیزپور
14.08.07
خاکستر صدا
خورشید در طلایه ی مشرق غروب کرد
شب بود و آیینه
گلگون نوای نای سپیدار
از ضربِ شصتِ فاجعه از یاد رفته بود
جمع ِ حواری مصلوب
اندوه یی بیکرانه خود را
سبد ، سبد
بر کودکان ِ مدرسه بردند
ما
راویان ِ غربتی دیگر
با یخ بروی بام
با مشق های شاعرانه
با خطی میخی
برسنگ ها
نوشتیم
ـ در آغاز کلمه بود ـ
وکلمه هیچ بود
خورشید در طلایه ی مشرق غروب کرد
شب بود و صاعقه
خاکستر صدا ی توهم نا شنیده ماند !
پا نوشت : تورات