ناتور رحمانی

25.07.07

 

موريانه های آهن خور ؟!!

 

درين عصر همه چيز عوض شده است ، اگر دگرگونی تعريف ها و تغييرها را نپذيرم همان آدم کله شخ و سرتنبه ای خواهم بود که به اصرار خودم را ناف زمين ميپندارم ؟!!

بدبختی دليل درجا زدگی است ، قرن ها ميشود که من بدورخود می گردم  ، من چسپيده به موهومات به دور از آگاهی و فن درهمان عصر يوغ واسپار زندگی مينمايم ، اگر باکارد و پنجه سوپ مينوشم ويا واژه های چون « ديجيتال ،  مکدونالد و تم آرتين » را تکرار ميکنم حمل برمتمدن بودن و نوگرايی نشود من همانم که برای رفع بدبختی ها و احتياجات خويش دست دعا بلند ميکنم و انتظار معجزه را دارم ، بدون اينکه حرکتی برای پيشرفت فکری و يا تغيير خود در جهت ترقی بنمايم ... بارها از خود سوال ميکنم ، چرا دگران به مدارج بلند علم و اقتصاد رسيده اند چرا ترقی و تمدن نصيب آنها گشته است ؟؟ آيا اينطور نبوده که آنها بيشتر به انسان و انسانيت فکر ميکنند تا به فروهات و موهومات ، آنها برای انديشه هرفرد حرمت قايلند و خودرا آنچه استند معرفی مينمايند تا آنچه فکر می کنند ، آنها معنای خوشبختی و رفاه اجتماعی را در احترام متقابل ، اتحاد ، صداقت و راستی ميدانند ، آنها برای تحقق آرمان خويش مبارزه نموده اند ، قربانی داده اند و تلاش کرده اند ، دريک کلمه برای اظهار عشق و محبت به وطن و آزادی خويش از جان خود مايه گزاشته اند ، هرکدام برای حراست و بهبود آن زحمت کشيده و از خود چيزی به يادگار مانده اند و ... « من در مورد ملت ها حرف ميزنم نه در مورد دولت ها »

و من چه استم ؟ آن ماهی مرده ای روی آبم که با شلاق هر موج به صخره ميخورم و واپس به دريا پرتاب ميشوم ، آنوقت پيشتازان نسبت به آرمان من که برای تحقق آن مبارزه ميکنند بی باور ميشوند ، زيرا در وجود من کوچکترين شور و حالی برای تغيير نمودن و تغيير دادن زندگی مشاهده نمی نمايند .

درين حالت درجا زدگی يک اقليت زرنگ با استفاده از موقعيت نمايش قدرت مينمايند و اراده ملت را بدست می گيرند ، اينها دولتی را تشکيل ميدهند که با جبر و اکراه بر گُرده ملت سوار شوند ، زياد دور رفتن چه لازم ، در همين عصر در دوران زمامداری « بابای ملت » من چهل سال در دايره فقر و بی سوادی نشستم تا سرم بريده شود و يا در دخمه های تاريک زندان بربادی تدريجی خويش را به تماشا نشستم  ، با همان سهل انگاری ها او باز هم « بابای » من شد و در سايه نام من رهنمای معاملات قصر و زمين باز نمود ، وجود نازنين اين بابای من آنقدر با ارزش و درخور ملاحظه گرديد که بعد عمری بيکارگی و عياشی دولت بی بنياد کرزی مرگ وی را ضايعه دانسته و سه روز ماتم ملی اعلان ميکند ، مگر برای قربانيان گور های دسته جمعی و شهيدان ستم خودکامه گان کسی شمعی روشن ننمود ، برعکس دولت کرزی قاتلان آنها را صميمانه در آغوش خود جای داد   !!

حرفی ندارد من برای تسلی خاطر گپ های شيادان مذهبی متکی به دربار را سالهاست که با خود تکرار ميکنم : پادشاه سايه خداست ؟! ، دعوی پادشاهی مکن ، با خدا دادگان ستيزه منما ، پايت را برابرگليمت دراز نما و دهها مقوله ای دگر ....

 من نميدانم به چه چيز دلگرم باشم ، چه چيز را دليل مباهات خود بدانم ، کدام شاخص از فرهنگ را انگيزه ای افتخار بشمارم ؟؟؟؟؟

مهمان نوازی ، سخاوت ، جوانمردی ، رشادت ، سلحشوری يا چه و چه وچه را .

آيا تنها من اين خصايل را دارم ؟ مگر در پهنه گيتی کسی است که مهمان خود را نوازش نکرده وی را گرسنه و تشنه بگزارد ، مگر مردم دگر قاره ها همه ليم اند که من سخاوتم را مايه فخر بدانم ، آيا انسانهای سوا از سرزمين ، نژاد و زبان من براستی بی غيرت ، جبون و فرومايه اند ، که سلحشوری و رشادت من شهره است ، مگرآنها در تطور زمان و ازمنه های مختلف تاريخی از کرامت انسانی ، حقوق بشر ، نواميس ملی ، آزادی های فردی و اجتماعی خود دفاع نکرده اند ، بخاطر حراست و قدسيت آن مبارزه ننموده اند ، خون نريخته اند و قربانی نداده اند ؟؟

پس من به کدام حق بايد خود را جوهر خجستگی های مطلوب بدانم ؟ بس است بابا  !  ميخواهم جسارت نموده اعتراف نمايم که اين همه حرفهای ميان تهی و دهن پُرکن را همان استعمار جهانی چون پر های رنگين فريبنده به کلاه ام زده است تا به اصطلاح دلمشغولی داشته باشم ، من ميخواهم اعتراف نمايم که اصراف و فضولخرچی به هيچوجه مهمان نوازی نيست ، يادم نميايد با نان و پيازی و پيشانی بازی به استقبال مهمان رفته باشم ، بلکه يادم ميايد که برای تهيه قابلی پلو ، آشک ، منتو ، کباب و دهها هوسانه ای دگر بودجه را شارانده ام ، مال فروخته ام ، يا قرض کرده ام و در آخر مهمان به رسم سپاس فقط گفته است « بسيار نان مزه دار بود ، تشکر !! » من به اين باور بوده ام که نبايد سيال از سيال عقب بماند ورنه بينیش از بُريدن است ؟!  يک تماس گزرا به مسله ازدواج و مرده داری در فرهنگ سنتی ميرساند که هردو مساوی به تاراج و مصيبت بزرگ است ، طور مشال :

عروس را از بازار معامله چون جنسی به قيمت گزاف می خرم و در معرفی اين شی مرغوب برای آشنايان ، اقارب و دوستان محفل آنچنانی مي گيرم و يک عالم ريزوپاش مينمايم تا جای اعتراض برای فرمايش يا فرمايشات باقی نماند ، « اين جز فرهنگ است » وقتی تخت جمع شد و عسل ميل گرديد متوجه ميشوم که توشه ای سفر تولانی زندگی را در شبی برباد داده ام  ، و با دريغ زمانی ميرسد که " زن ميرود و قرض ميماند "      « شايد عروس خانم به صفت يک انسان اين داد و ستد را توهين به کرامتش بداند » مگر من برعلاوه که به عقيده وی کوچکترين ارزشی قايل نميشوم او را از جمع انسانها هم دور ميدانم ؟! »  

بادريغ درد که همان رسم سيالی و شريکی يا چشم وهم چشمی از کنار کفن مرده داری هم سر بلند ميکند ، نمونه ميدهم : مرده داری با آن همه گزافه پردازی بيشتر شکل تظاهر و نمايش را دارد تا سوگواری و ماتم ... از لحظه تکفين و تدفين ، شب های جعمه ، چهل و سال تا دورشدن انديشه از قيل و قال يک عالم ريز و پاش است و خورد و خوراک آنقدر که مازاد آن گنديده و زباله ميگردد ، چون حساب و سنجش از انديشه دور است ، تنها به حساب عُرف ميگويم « خير است زياد باشد که کم نشود ، اگر گنده و خراب شد معنا ندارد »  خوب خورد و خوراک به وجه بهترينش روی سفره ميايد ، اگر زرده پلو ، قابلی ، منتو ، کباب ديگی يا بره بريان برای تناول دوستان نباشد باور دارم که روح آن جنت مکان آزار می بيند «  اينکه پولش چگونه تهيه ميگردد آن جنت  مکان نميداند »  مگر دگران با فرستادن صلوات بلند معده شانرا تا جای که قابليت ارتجاعی داشته باشد پُر مينمايند و بعد از خارج ساختن باد و بخار از داخل مشغول حرافی وغيبت شده به همه ايراد ميگيرند جز خود ، خود را وارد در سياست دانسته ، سياست های جهانی را مورد تعبير و تفسير قرار ميدهند ، استعداد های نبوده اولاد های خود را اعم از اخلاق و هنر برخ همدگر ميکشند ، پيرامون سليقه های خويش در تجارت ، خوراک وپوشاک مبالغه مينمايند و غيره و غيره ... در حلقه خانمها هم وضع چنين است ، و جوانها به هيچوجه کيفيت شوخی ها و بزله گويی های دزدانه را در مراسم مرده داری فراموش نمی کنند ، درخصوص اطفال چه گفته شود که اشتراک بی مورد و بی جای شان يک عالم خاطره پُر سروصدا و چندش آوری بجا ميگزارد ... دگران بصورت عموم و من بطور مشخص فراموش ميکنم که ارواح مرحوم آرامش يافته از چنگ به اصطلاح فرهنگ پُربار تنها برای شنيدن آيه های مبارکه از کلام پروردگار ( ج ) و دعای آمرزش نيازمند و سرگردان است نه برای دسترخوان رنگين ، چشم و هچشمی های هفتاد و هفت رنگ پيوند شده به فرهنگ ....

  سخاوت من چه بوده  نان پسمانده و باسی ، لباس ازکاربرآمده و مندرس ، و يا شايد ميوه های گنديده وشاريده ای که بدست دراز نيازمندی گزاشته ام ، سلحشوری ، شهامت و غرور من با تعدی و تعرض ، آدمکشی و تجاوز « آنهم در حق مظلوم ترين و بيچاره ترين مردم » رنگ ميخورد و مردانگی من را زن کشی ، خواهرکشی و دخترکشی زير بهانه های غير انسانی تعصب و زن ستيزی افاده مينمايد ... من وقتی تنها و با خود استم ميدانم که چيزی برای غرور و مباهات ندارم ، منتها نمی خواهم اعتراف نمايم يا اعترافش يک کمی مشکل است ، من اينطور فکر ميکنم . من آرزو ندارم در جهت مخالف جريان شنا نمايم ، من ترسو استم و می ترسم در مقابل سنت های کهنه و زنگزده قرون قدعلم نمايم ، می ترسم من را به چوب بيگانگی و بی فرهنگی نه بندند ، پس لاجرم به همان جلپاره های پوپنک زده عُرف و عادت که ممثل فرهنگ درجا زده است خودرا پيچيده به همان آواز دُهل ميان تهی خوش استم ....

من در مناسبات فرهنگی به همه دروغ ميگويم ، تملق ميکنم ، ريأ کاری مينمايم و عداوت ميورزم ، اين همان فرهنگی است که خوبی هايش را شاخه بری نموده اند و بدی هايش در باورمن ريشه های عميق دوانيده قسمی که باطن من را بکلی دگر رنگ و دگرگون از ظاهرم ساخته است  ، يک مثال ، با زبان و رنگ ظاهر ميگويم :

دوستت دارم ، هرلحظه پيش نظرم استی ، پيش از پايت ذکر خير شما بود ، چرا بما سر نمی زنيد خوشحال ميشويم، من به فهم و صداقت شما باور دارم ، به وطنپرستی و مردم دوستی تان افتخار دارم وچه وچه وچه !!!!

مگر بمجرد که از ديده دور گردد گلو پاره کرده صد عيب و علت برای آن  بی خبر ميتراشم و داد ميزنم که : چقدر از او نفرت دارم ، او هرگز به فکرم خطور نمی کند ، او آدم نادان و شيادی است که ارزش دوستی را ندارد او يک عنصر ضد وطن و مردم است ، وقتی مزاحم شده پا به خانه ام ميگزارد دلم ميخواهد گلواش را به دندان بجوم ... اين عادت ديرينه يا فرهنگ من است ، به شخص سوم از وی غيبت و بدگويی ميکنم .

دگران در مورد ما و جيزه ای دارند ، ميگويند : در بين سه افغان بدبخت آنست که زودتر مجلس را ترک ميکند زيرا زمينه غيبت و بدگويی از وی برای دو کس دگر مساعد ميگردد ؟!  شايد آنقدرها بيمورد هم نگفته باشند .

خوب با پيشکش اين اعترافات من يقين دارم که کسی يا کسانی خامه برداشته به پاسخ و يا نقد اين نبشته خواهد پرداخت که شما غلط و اشتباه کرده ايد ، شما ازخود بيگانه ، بی هويت ، يأسگرا ، منفی باف ، غرب زده وچه وچه شده ايد .

ما فرهنگ غنی ، غرور شامخ ، افتخارات با شکوه ، غيرت دشمن سوز ، عادات پسنديده و حيرت افزا و غيره  و غيره داريم ؟؟؟؟؟؟

من نميدانم ، شايد چنين باشد و يا بازهم خود فريبی ، خود برتر بينی و افتراء مطرح است ؟!

مگر يک نکته را بوضاحت دريافته ام « تا بخود آئيم آهن ها را موريانه خورده است !! »