سیدهاشم  سدید

27.6.2007

 

 

"از خرد بر تر به دو جهان سوی من معیار نیست."

 

نوشته  خانم " ملالی موسی نظام"، تحت عنوان " داکتـر صاحب، شما جریانات وطن را با کـدام عینک میبینید؟" را در سایت  افغان جرمن آن لاین خواندم.  از  لحظه ی خواندن آن نوشته که نویسنده آن داکتـر صاحب غلام محمد دستـــگیر را مخاطب قرار داده اند تا زمانیکه من این نوشته را آغاز نمودم با خود در جنگ بودم که مطلبی در این زمینه بنویسـم یا نه. زیرا بعضاً نوشتن در یک مورد، خصوصاً زمانیکه یک مبحث مشخص درجریان است و دو طرف  درمورد  آن مبحث به بحث ادامه می دهند،  تصوری را ایجاد می کند که  گویا نوشته نویسنده سوم در آن مورد  و آن بحث و فحص موضع گیری وی به طرفداری یکی از دو طرف و حمله به طرف دیگراست. دلیل دیگر احترام خاصی است که نسـبت به داکترصاحب دارم.

قبل از آغاز این بحث می خواهم این موضوع را روشن بسازم که این نوشـته متوجه هیچ کدام ازاین دوشخصیت محترم نیست و من قصد ندارم که در بحث ایشان خود را داخل کنم.  بحث من کاملاً جدا از بحث آن ها،  ولی در زمینه روشـن ساختن همان مطالب هستند که در نوشته خانم موسی نظام به آن ها اشاره شده است؛ منتها از زاویه دیگری. علت آن هم این بود که مطالب یاد شده به همه ی ما تعلق دارند و بخششی از تاریخ دردانگیز این کشور را شامل میشود.

نویسنده این مقاله، اما، نه  از راه موضع گیری سمتی، قومی، حزبی، زبانی و عاطفی نسبت به افراد و قضایا یا ...  که فقط با توجه به اصل حقایق از طریق پرداختن به یک سلسله معیارها و ارزش های که باید پایه واساس قصاوت های ما را تشکیل بدهند به قضایا برخورد نموده است. مثلاً با پرداختن به تعریف مفهوم اجتماع، اخلاق ودین یا تعریف  مفاهیـم خانواده، همشهری، ملت،  یا تعریف مسـئولیت و حقوق و قانون و ...  که مسئولیت ها و حقوق و تکالیف هر یک از ما ها را معیین میسازد.  توجه به این مفاهیم  و تعاریف آن ها هستند که ما را به واقعیت پدیده ها و اتفاقات،یا شناخت دقیق انسانها و کارهای شایسته یا نا شایسته آن ها کمک میکند. نکته دیکر برداشتهای عینی هستند که ما رادرعرصه شناخت قضایا و اشخاص و دست یابی به کنه مسائل یاری میرساند.

تنها پژوهش و تحقیق یا پرداختن به این خصلت ها و واقعیت های روحی روانی انسان، و توسـل به این ظرفیتها هسـتند که نویســنده و محقـق را دربرداشـت های پرمایـه و سـنگین و معتـبر و نتیجه کیـری هـای با ارزش نایل می سـازد،  نه تمایلات گوناگون شخصی،احساسی یاعاطفی. به این پدیده ها نباید اجازه بدهیم که درارزیابیها و تحقیقات و نتیجه گیری ها و گفته و نوشته های  ما در امر بررسی قضایا  دخالت کنند.

زندگی نمودن در یک گروه یا یک اجتماع ایجاد مسئولیت می کند.  زیستن در یک شهر یا در یک کشور در کنار ایجاد

حق یا حقوق، ایجاد مسئولیت نیز میکند. انسـان ها به قول " روسو " با تشـکیل اجتماع در واقع قرار دادی را میان شان

به امضا میرسانند که همه اعضای آن جامعه، به مثابه یک پیکر، ازحقوق مساوی برخور دارند. بر وفق این قرارداد یا وفاق، قانون، هنجارها و قواعد یا حقوق و مکلفیتها، که ثمره این قرارداد هسـتند، به شکل یک سان شامل همه میگردد. این وفاق حدود و ثغورحقوق و مکلفیت های همه افراد جامعه ی را که ثمره این قرارداد است، معیین میکند وتخطی از این وفاق و مرزهای آن را امری غیر مجاز، غیر قانون وغیر انسانی میداند.

حال اگردر جامعه ما کسی از این وفاق تخطی کند و آن را رعایت نکند، با وی چه گونه باید برخورد نمود؟ این شخص

هر کسی که باشد.  فرقی نمیکند که ما به جای ربانی یا سیاف نام احمد یا محمود را بنویسیم. آلبر گامو می گفت : " اگر

کسی نان شما را بگیرد با همین کارآزادی شما را نیز گرفته است و اگرکسی آزادی شما را برباید مطمئین باشید که نان

شما نیز در معرض تهدید است." میگویند حدیثی هم در این زمینه از پیامبراسلام است که میگفت: " کسی که نان ندارد آخرت ندارد." برای لحظه ی از کشتار وجنایت وصد ها نوع عمل ناانسانی نا انسان های مورد بحث اگر بگذریم تراکم این سرمایه ها از کدام زحمت ایشان بوجود آمده است؟  باید کوخ های ویران شده باشند تا کاخ های شیرپور آباد شـوند.

باید سرمایه های سرازیر شده که بنام کمک به مهاجرو کمک به جهاد دزدیده شده باشند تا حساب های بانکی افغانان در دوبی و ابوظبی و امریکا و اروپا فربه ترگردند. فقرمردم و درنتیجه ربوده شدن آزادی آنها به قول آلبر گامو، یا نداشتن آخرت این مردم فقیر بقول پیامبر اسلام، نتیجه لطف این آقایان نسبت به مردم است.

محصول و ثمره ی زندگی آرمانی در یک اجتماع سالـم وجود عدالت است،  ما کدام  کار آقایان ربانی و محقق و سیاف و ... را عادلانه میدانیم.    

وضعیت موجود و موضع گیریهای زورگویانه زورگویان مسلح در کشور ما این قرارداد راعملاً به یک سند بی اعتبار

تبدیل نموده است. نادیده گرفتن یا انکار از این واقعیت آشکار کار درستی نیست.  ملت افغانستان خواهان یک جامعه ی است که  بر مبنای  حقوق و احترام  متقابل بوجود  آمده  باشد و نه بر مبنای حاکمـیت یک مشت افراد ناب کار مسلح و محکومیت تمام ملت. رعایت این وفاق است که صلح و امنیت، وفضائی را که اساس ثبات یک کشورمیباشد بوجود می آورد.

آقایانی را که خانم موسی نظام از آن ها نام برده اند، آقای ربانی و سـیاف و محقق و سایر همپالکی ها و همرکابان اینها

با تجاوزات مکرر ومتنوع و با ابعاد متفاوت به حقوق مردم عملاً این وفاق را زیرپا گذاشته اند و صلح و امنیت و ثبات این کشور را به خطرانداخته اند.

 قبل از رسیدن به قدرت و قبل از اینکه پای شان به افغانستان برسد جامعه ی را به تصویرمیکشیدند  که در برگیـرنده همه نیکوئی ها بود، ولی به مجرد رسیدن به کابل و  به محض آن که برکرسی قدرت تکیـه زدند محشری را بر پا نمودند.  زمانی زیادی هم از آن روزها نگذشته است که ما آنهمه وحشت و جنایت را فراموش کنیم. اگر حافظه ها ضعیف باشد، تصاویری  که هر روز در صفحات تلویزیون های داخلی و خارجی ظاهر میشــوند ممکن نیست که خاطره های تلخ آن حوادث را به ذهن ما روشن نسازند.

سیافی که دو صد هزار دالررا به وزارت معارف کمک میکند، میتواند بگوید که این دو صد هزار دالر را که شاید یک بخش ناچیزی از دارای هایش باشد، زیرا  یک انسان هیچ گاه همه ی پولش را به کسی یا به جای کمک نمیکند، از کجا

آورده است؟  یا آن مرد بی چیزی که اینک ده ها هزار دالر را مصرف اعمار خانه شخصی برای خود می کند این پول را از کجا آورده است؟ یکی دو تا نیستند که از آن ها نام ببریم، صد ها تا از این ها را همه ی ما می شناسیم. سخنان آن دختر معصوم و بیچاره را که در سیزده سالگی بوسیله یکی ازهمین جنایت کاران بدست هشت مرد سپرده میشـود تا ... شاید درتلویزیون خانم سجیه شنیده باشید. مگر یاد کردن از این نوع جنایات تنها انگیزه دشمنی شخصی یا قومی یا دلیل سیاسی میتواند داشته باشد؟  ما نباید فراموش کنیم انسان ها دارای رآفت، احساس و عاطفه و اخلاق نیز هستند.  همه ی انسان ها تنها موجوداتی نیستند که به خوردن و پوشیدن و جمع نمودن ثروت و ... فکر کند.  هشتاد و هفت درصد مردم ما در زیر خط فقر مطلق زندگی می کنند. با اینحال مگر این یک در صدی که با سرمایه های باد آورده شان در قصور زندگی میکنند که رشک قصر ابن عاد ( شـداد ) را بر می انگیزند این وفاق را زیر پا ننموده اند؟  گفتن این موضوع یا ذکر این تفاوت و بیداد گناه است؟  سوء لیاقت و سوء سیاست های این ها مگر این کشــور را به خاک و خون نه نشانده است؟ کشورما امروز بر لبه پرتگاه تجزیه قرار دارد و اگر کوشش یک مشت انسـان های مسئول و شریف نمیبود شاید

خیلی وقتها قبل این کشور تجزیه میشد. چرا این کشور بار بار و مکر در مکرر به مراحل از متلاشی شدن روبرو شد؟

تشکیل تشکل ها و جبهه ها عامل وحدت و وفاق جامعه و وسیله قوت کشور است یا راه ها و طرق جدائی و تشتت ملت که در نتیجه سبب ضعف کشور و مداخلات بیشتراز پیش بیگانه ها می شود. مگر پای بیگانه ها را این ها به این کشور نکشاندند؟ میتوانیم رابطه های چرکین و ننگین اینها را با سرویس های اطلاعاتی ده ها کشور انکارکنیم؟ میتوانیم منکر این حقیقت شویم که همه ی این ها سال جیره خوار بیگانه ها، از جمله پاکستان و ایران، بودند؟

دامن زدن به اختلافات قومی، زبانی و سمتی و...که فقط بخاطر متشنج ساختن اوصاع کشور برای بهره برداری بیشتر صورت میگیرد، مگر کار اینها نیست؟ شهر ویران کابل ثمره و نتیجه جنگهای قدرت طلبانه اینها نیسـت؟ آیا این قدرت لعنتی این قدر با ارزش است که ما را مجاز میسازد که آن همه انسان ها را ( در حدود هفتاد هزار نفر در جریان جنگ ها کابل کشته شدند)  به خاک و خون بکشانیم؟

آیا میتوانیم بگوئیم که این ها به مکلفیت های شهروندی یا ملی خویش، با  آن وفاقی که روسو  آن  را قرارداد  اجتماعی مینامید پابندی نشان داده اند؟  آیا مردم افغانستان حق ندارند که از ستمگری و استبداد و قانون شـکنی ها و زورگوئی و

جنایات کسانیکه مرتکب این همه زشتی ها شـده اند یادی بکنند. خوب، ما برای  یک لحظه فرض میکنیـم که اینهائی را که همه درنوشته های شان به آن ها اشاره میکنند و آنها را متهم به این همه جنایت و فساد  و ...  میکنند مرمانی شریفی هستند ومردم بیهوده به آن ها اتهام میبندند. پس این شهر ویران و آن همه کشته و اینهمه بیداد  نتیجه کارکیست؟ بالاخره این انسان ها باید پیدا شوند یا نه؟ بالاخره ما بایداین انسان ها را بشناسیم یا نه؟

حضورنیروهای ایساف و ناتو و امریکا، فعلا،ً ثمره ی سیاست نادرست کی ها است. آمدن طالب ثمره سیاست ناقض و

غلط کی ها بود. تداوم مداخلات پاکستان و ایران و سایر کشورها در کشور ما نتیجه کار کیهاست؟  ادامه این بحران ها و اینهمه درد و مصیبت و بینوائی نتیجه سیاست نادرست کیهاست؟ بالاخره باید کس یا کسانی عامل این همه نا بسامانی ها باشد.

انسان ها اگر بدانند یا ندانند، وقتی که در جامعه ی تجمع میکنند، بخواهند یا نخواهند، تابع هنجار ها و قواعدی میشـوند که بر آن جامعه مسلط اند. ارزش ها و رسوم و حقوقی را که جامعه پذیرفته است باید رعایت کنند. یکی از این ارزشها

تضمین برابری هاست. هدف از بوجود آمدن جوامع آنست که انسانها آرمان های شان را بصورت یک آرمان واحـد در آورند وبه عالی ترین وجه همه توان و استعداد های شان را درخدمت همگانی و برای رفاه وبه هدف شآن همه ی انسان های جامعه  بکار ببندند.

از دید فلسفه دین نیز، از آنجائیکه این آقایان خود شان را مردمان دینی و با خدا مینامند، اگر به مسئله نگاه کنیم، میبینیم که این ها بر خلاف آنچه ادعا میکنند عمل کرده اند و عمل می کنند.  وظیفه  دین آنطوری که فلاسفه یا دانشمندان دینی معتقد هستند عبارت است از رستگار ساختن انسان در دنیا و اخرت. دین  وظایفی را در برابر انسان قرار می دهـد  که انجام آن انسان را به سعادت کونین نایل می سازد.  دین از جانب خدا آمده و خدا بالاترین و عالی ترین منبع فوق بشری است. آنچه خدا گفته است همه درست است. آنچه را که خدا امرنموده است باید همه آن را بدون چون وچرا بپذیرند ، به آن ایمان بیاورند و مطابق آن عمل کنند. تخطی از آن، از گناه صغیره گرفته تا کناه کبیره، موجب کیفر است. در حرف خدا حرفی نیست، زیرا همه  حقایق مطلق اند. اطاعت اوامر الهی بر حسب تعالیم اسلام از جمله واجبات است. خدا امر میکند که مسلمان باید از زشتی ها  دوری گزیند.  بجا  آوردن  اوامر الهی و رعایت حقوق  مردم  و حقوق الهی نیز از واجبات دین اسلام به حساب مییآید. مولوی میگوید:" هرکه آرد حرمت او حرمت برد ــ هر که آرد قند، لوزینه خورد."

 به تاریخ زندگی حکمتیار و دار و دسته اش، ربانی و دار و دسته اش، سیاف و دار و دسته اش، مجددی و دار و دسته اش و دیگر افراد از همین دسته و رسته بنگرید و بعداً به عنوان یک انسان آزاده و مسئول دربرابر خدا و انسان بگوئید که این ها چه آوردند و چه باید ببرند؟ به کدام حرف خدا عمل نموده اند و کدام امر خدا را پاس داشته اند؟  دهن  با حلوا حلوا گفتن شرین نمیشود. ارزش هرچیز در عمل است.

پیامبر اسلام میگفت:"  برانگیختند مرا به پیامبری تا کامل کنم مکارم اخلاق را."  کدام اخلاق را میتوانیـد در وجود این

آقایان سراغ بگیرید؟ اخلاق نوع دوستی را، اخلاق ترحم را، اخلاق گذشت را، اخلاق بخشش  و جود را، اخلاق امانت داری را، اخلاق صلح و سلم را، اخلاق وفا بعهد را، اخلاق احترام به آن چیزی را که بمثابه کتـاب خدا و قانون اساسی خود میشناسید، اخلاق حفظ حرمت خانه خدا را ( تعهدی که در قران و در خانه کعبه نمودند و آنرا شکستند) و ...  کدام یک از مکارمی را که پیامبر از آن ها حرف می زد در این ها، با وجود ادعای پیروی از پیامبراسلام، بر انگیخته شـده است. اوامر پیامبر از آنجائی که متـکی به اوا مر خداست، متکی بروحی خداست، واجب الادا و واجب الاجرا هستند و تخطی از آنها واجب السیاسه. از دید اسلام کسانی واجب الاحترام هستند که تقوای بیشتر داشته باشند. مکرم ترین انسان ها کسانی اند که تقوای بیشـتر داشته باشند. فرموده خدایست که مسلمانان به بندگی وی سر فرو آورده  اند.   تقوی یعنی پرهیز. مگرشما این ها را دیده ائید که ازکاری، از امری غیر مشروعی ابا ورزیده باشند؟ بطور نمونه آن را ذکر کنید.

پرهیزگاری دراسلام توآم با ترس است؛ ترس از خدا و ترس از نفس خود که مبادا او را در مهالک مبتلا سازد. این ها

ازچه چیز پرهیز نموده اند؟ ازخوردن مال یتیم؟ از ریختن خون صدها هزار انسان؟ از زورگفتن و بربستن؟ از غضب دارائی های دولتی و شخصی؟ ازچورو چپاول اموال  و ادارات دولتی؟ از سینه بریدن ها، ازمیخ بر فرق مردم کوبیدن ها؟ از تجاوربه هزاران زن پی پناه؟ از زنده زنده سوزاندنها؟ از رقصاندن مرده ها؟ ازبی حرمتی به مرده ها؟ ( عکس

نیمه برهنه طالب را با ایزار فرآورده و خونین وی که دربحبوحه تجاوزآمریکا به افغانستان درتمام مجلات دنیا به چاپ رسیده بودهمه باید دیده باشند.) همین بود اخلاق اسلامی وترس از خدا؟

محمد بن سبحان میگفت:" تقوی یعنی دوری جستن ازعقوبت حق بواسطه انجام طاعت."  شما فکر می کنید  که  این ها واقعاً از عقوبت و بازخواست خدا میترسند و خدا را به خدا بودن قبول دارند و وی را میپرستند؟ من که فکر نمیکنم  که چنین ترسی وجود داشته باشد. زیرا، اگر واقعا ازعقوبت خدا میترسیدند و خدا را به خدائی قبول میداشـتند و دین وی را واقعاً میپذیرفتند، ازخوف و ازعقاب وی که آشکارا و مکرر در مکرر از آن در قران سخن رفته اســت، از آنچه را که خدا آن را منع نموده است، بیزاری میجستند.  شما فکر نمیکنید که این حکم عطار:

" اگر از نقطهء تقوی بگردد یک دمت دیده     سزای دیدهء کج بین ز میل آهنین باشد."

درمورد این ها  قابلیت تطبیق داشته باشد؟

اخلاق، همان لغت مورال در انگلیسی نه اتیک، یعنی خلق و خوی و عمل نیک و بدی که جز طبیعیت یک انسـان شــده باشد. فلسفه اخلاق و نظریه ارزشها را اعمال انسان ها بوجود مییآورد. برای تعیین ارزشها باید به بنیـادی ترین معـانی و مفاهیم کلمات رجوع کنیم. وقتی ما کلمه " شریف "  یا " شریر" را بکار میبریم  آیا متوجه آن معانی یا مفاهیـمی کــه در پس این کلمات نهفته و نهان هستند، میشویم؟ شریف یعنی مردی دارای شرف و بزرگی و قدر در دین و دنیا. مردی بزرگوار و پاک و  دارای شرافت، و  والا  مقام؛  ضد  وضیع.  شریر معنی  ضد شریف را  دارد؛ سرکش، خیره سـر،

خودکام، بدکردار، بد طینت، قانون شکن، دزد، جنایت پیشه، مال مردم خور، قاتل و... هیچ انسانی از بطن مادر شریف یا شریر به دنیا نمی یاید.  شرافت و شرارت گذشته از این که پدیده های تاریخی و نسبی هستند زاده عمل انسان بوده به تربیت و آموزش و پرورش و خانواده و محیط انسان ها بستگی دارند.  دزد تا زمانی که دزدی نکرده و به کار و بار و زندگی خویش مشغول است و ضررش به کسی نرسـیده اسـت، مرد شریفی است. اما، همین که مال کسی را دزدید و به این وسیله سبب آزاری کسی شد به انسان شریری  تبدیل میشود.  قاتل هم همینطور؛  تا زمانیکه خون انسانی را نریخته است و ضررش به کسی نرسیده است و به زندگی خود در دایر هنجار ها و قواعد و قوانین ادامه می دهد، انسانی است شریف، اما  به مجردی که از دایره ی هنجارها و قواعد و قوانین قبول شـده و انسـانی، و حقوق مسلم خود و دیگران پا فرا تر گذاشت و باعث قتل انسانی شد، از حوزه شرافت بیرون آمده در زمره اشرار به شمار مییآید.

ملاک و معیار خوبی ها و بدی ها عمل انسان هاست. کار های شایسته و نیکو ملاک و معیار شرافت و نام نیک هسـتند و کارهای ناپسند و ناشایست ملاک و معیار شرارت و نام بد. همه ی سنت ها و عرف و عادات و هنجارها و جمعبنـدی های همه ی کارهای ما، همه ی زندگی ما انسان ها، درهر لحظه و هرساعت آمیخته با ارزشگذاری هاست. این کار بد است و این کار خوب. این انسان بد است و این انسان خوب. ملاک این همه خوبی و بدی چیسـت؟  ملاک داوری ما هـا که بر اساس آن یک عمل یا یک انسان را خوب و بد مینامیم چیست؟ باید یک معیار یا ملاک برای تعیین ارزشها وجود داشته باشد.  نا گفته پیداست که برای تعیین ارزشها و داوری های انسـان ملاک ها و معیار های وجود دارند. ملاک هـا و معیارهائی که ارزش ها را تعیین میکنند، همانطوری که میدانیم، اعتبارخود را از سودمند بودن یا سودمند نبودن کار های ما نسبت جامعه، نسبت به عموم مردم، میگیرند. یکی بالاترین سعادتها را در لذت های فردی میبیند(مانند سیاف و امثالهم ) و دیگری والا ترین سعادت و نیک بختیها را در ایثار و کسب رضایت خاطر همنوعان خویش می بیند و خود را وقف دیگـران می کند.  یکی لذت های شخصی را خوب میدانـد و دیگری آن را زشـت می داند.  داوری ما در مورد شریر بودن اولی و شریف بودن دومی را عمل و اندیشه این انسان و اندیشه و هنجار های جمعی ( جامعـه ی که بوجود آورده ایم )، همان وفق اجتماعی روسو، تعیین می کنـد. زشـتی یا نیکوئی یک عمل را بد و خوب، حقایقی که بر خلاف عقاید بسیاری از متفکرین، مستقل از وجود انسانها وجود دارند ( خوبی و بدی مستقل از وجود انسان و بعنوان واقعیـت های مستقل از وجود ما انسان ها به شکل مطلق وجود دارند. نسبی بودن آنها که برخی از متفکرین به آن اصرار دارند در دید ما انسان هاست که هنوز از کنه و ماهیت پدیده ها و قضا و واقعیت ها آگاه نیستیم، یا هرچیز را در ترازی امیال و خواسته های خویش و مطابق به نفع خود وزن میکنیم.  نسبی بودن امورغالباً به دید ما بستگی دارد که هنوز به کمال نرسیده است. 

دست کشیدن به سریک طفل یتیم و کمک بوی و وی را پناه دادن یک امری طبیعیست و هرامری طبیعی، ازآن جائیـکه انسان یک موجود طبیعیست و از طبیعت جدا نمیباشد(اینکه انسان را خدا آفریده یا طبیعیت فرقی در این زمینه نمیکند ) یک واقعیت است. حال اگرما موضوع کمک به آن طفل را یک امرنیک نمیدانیم و آن را طوری دیگری تعبیرمی کنیم،

یا با آن طفل طور دیگری برخورد میکنیم  بستگی به این دارد که ما از لحاظ سلامتی روحی یا روانی در چه مرحله ی قرار داریم. هر بر خورد ما با آن طفل غیرازبر خورد اول ما ناشی میشود ازبیماری ها وبحران های روحی ـ روانی یا گسست ها و کمبود های تربیتی، یا  تآثیرات منفی محیط نا سالم خانواده و پیرامون خانواده،  و ده ها عامل غیر زنتیـک دیگر که ما از آن درطول عمرمتآثر شده ائیم.  وقتی شش نفر داستان دردناک آن دخترسیزده ساله را در تلویزیون خانم سجیه میشنیدند، چهارتا از این شش تا میگریست، یکی خاموش آنرا تماشا میکرد و یکی هم گفت: " گم کن این پروگرام را. یک چیزی را بگذار که کمی فکر ما دیگر شود." آن عمل با آن دختر سیزده ساله، با هر کسی که باشد، مطلقاً عمـل بدی بود، ولی برداشتهای ما، دید و احساس ما نسبت به آن عمل مطلق، یعنی یکی نبود.  زیرا دید و احساس و برداشـت های ما که متآثرازاخلاق و منیت وشخصیت ما هستند، که آنهم بنوبه خود متآثر ازمحیط و جامعه میباشد،نسبی میباشـند.

هر انسان تصور یا برداشت جدای از انسان دارد. شخصیت اخلاقی انسان ها را همین برداشت های و تصورات انسـان ها از انسان ها میسازد. برداشت خود را، از آنجائیکه برداشـت انسانگرایانه و زمینی از انسان است، به کنار میگــذارم

و از آن حرفی بمیان نمییآورم، شما ها که از این ناب کاران دفاع می کنیـد، با  برداشـت های دینی و آسمانی  خود و بـا توجه مکلفیتهای آسمانی تان، بفرمائید که کارنامه های این آقایان در کدام گوشه ی از آن چهارچوبی که دین وضع کرده  یا نظریه پردازان ومفسرین دین ازآن صحبت میکنند، میگنجند؟ من ستلایت ندارم. تلویزیون آریانای شخصـیـت نهایت محترم و شریف، آقای بیات را یک بار در خانه دخترم دیدم. طفلکان پنج تا دوازه ساله درآن زمستان سرد، درمیان لای و گل ویخ و برف درکنارخیمه های فرسوده و پاره، با پاهای برهنه درلای یک پیراهن و تنبان مندرس و کثیف. دین آن هائیکه به مثابه تیکه داران دین دعوای دینداری وعدالت و پاکیزگی دارند در این موارد چه میگوید؟ 

خوبی و بدی و شخصیت نیک انسانها را چه عوامل و کدام ارزشها و چه معیار ها باید تعیین کند.  و مسئولیت ما ها در این میان به عنوان انسان های دارای مسئولیت های اخلاقی، دینی و انسانی در برابر آن طفکان و دربرابر آنانی که این حالت را بر سر این طفلکان معصوم آورده اند، چیست؟

 زمانیکه من کلمه یشخصیت را بکار میبرم منظور شخصیت اخلاقی و مثبت؛  و زمانیکه  از انسان یاد می کنم خصلت انسانی و بشری افراد است.

غرض از این همه گفته این است که قضاوت ها و ارزش گـذاری هـای ما نبایـد بر ملاک اغراض شـخصی یا تعلقات یا

دوستی ها باشند. دفاع ما از انسانهای نامحمود نباید برپایه بذل و بخشش این ها بما، یا وفاداری به نسـبت ها و وابستگی ها باشند. 

ملاک و معیار نامحمود بودن ربانی، جرم و جنایت سیاف و دار و دسته اینها، برخوردهای جنایت کارانه اینها با جامعه است. روش وعمل این افراد نسبت به مردم و جامعه است که ما بدون کدام تعلل و تآمل حکم میکنیم که اینها انسان های مثبتی نیستند.  آثار جنایات آن ها هنوزهم هویدا هستند. سری به کابل بزنید بدون تردید آنهمه شقاوت و وحشت و درنـده خوئی این نابکاران نالایق را به چشم سرخواهید دید. روزی هم پای صحبت چند انسان دردمند ولی بزرگوار، جوانمرد و مهمان نواز و شریف، که هیچ چیزی برای خوردن ندارند، اما  با بزرگمنشی خاص افغانی، با پشانی باز پیاله چای و کمی گررا پیش روی تان میگذارد، بنشینید و درد دل آنها را با گوش دل گوش دهیـد تا از واقعیتهای دردناکی که مسبب اصلی آن ها همین حکمتیار و ربانی وسیاف و... و دار و دسته های پکول پوش و عمامه به سر و برهنه سرهای نکتای پوش که برخی برمسند قضآ نشسته اند و بخشی در زمره قوه اجرائیه فخرمیفروشند و بعضی هم به کرسی های پارلمان خوش خرامیده اند، آگاه شوید.

مگر طویله خواندن پارلمان با حضور چنین حیواناتی حرف نادرست است؟ راوای بودن یا کفر و اسلام، یا کمونسـت و لیبرال، یا فارسی زبان و پشتو زبان بودن این یا آن هیچ چیزی را تغییر نمیدهد؟  واقعیت از دهن هر انسـانی که بر  آید واقعیت است؛ و خوش آیند و پذیرفتنی.

راوای، کمونست، مسلمان، کافر، با خدا، بیخدا، سنی و شیعه و وهابی و ...  تا کی و تا کجا؟  حافظ که یک عمر شـاهد این همه کش مکشها بود و هزاران بیداد فرقه ی و دینی و اجحاف و تعدی و کشتار را بنام اندیشه و دین ومذهب و فرقه و  صد ها حرف و سخن دیگر با چشمان خودش دیده بود، چه خوش میگفت که:

" جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه   چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند." ره حقیقت کدام است؟  هزاران انسانیـکه به نام معتزله و قرمطی و اسمعیلیه و رافضی و ... کشته شدند عطش ما را فرو ننشانده است؟

گناه ملالی این بود که اومیان این حیوانان و آنعده ازانسانهای شریفی راکه درمیان این حیوانان درپارلمان بودند تفکیـک نکرد. جوان است و خون گرم، اما شریف است؛ زیرا در قطب مخالف ناشریف ها قرار دارد.  جرآت داشتن اش نشانه دیگری از روحیه بلندش میباشد، زیرا درمیان آدمکشان قرار داشتن و با آدمکشان در افتادن کارهرکسی نیست. در دریا بودن و با نهنگ در افتادن هم شهامت میخواهد.

همه ی افراد موجود در پارلمان بد نیستند. گناه ملالی این بود که خوب و بد را ازهم جدا نکرد. فقط همین و الا در آنچه گفت هیچ عنصری از نادرستی وجود ندارد.

برتری انسان ها نسبت به حیوانات در چیست؟  در این که انسان تنها در پی کسب لذت و در پی سیرکردن شکم خودش نیست.  در این است که انسان مسئولیت پذیر است.  در این است که انسان عاطفه و احساس و عشق و رحم و دلسـوزی دارد.  فرق انسان با حیوان در این است که اولی زندگی در اجتماع را متعادل بر نیازهای همگانی، و بر وفق شادکـامی و بهره وری عمومی عیار میکند و دومی از داشتن  این خصلت بی بهره است.

مقصد از این نوشته اینست که قضاوت های ما باید عینی، یعنی مطابق واقعیت ها یا حقایق و آن چه اتفاق افتاده، باشــد؛ نه برپایه ی برداشت های ذهنی یا آن چه ما را یا دوستان ما را شاد میسازد.  جنگی که جنگ باره های بی احساس و نا انسان براه انداختند پدیده ی بود که آثار آن هنوز هم موجود است.  کی را باید مقصر این جنگ بدانیــم؟

 حقیقت چیست؟

حقیقت یعنی آن برداشت یا تفکر انسانی که واقعیت موثق بیرونی را در ذهن ما منعکس میسـازد.  و دروغ یعنی سـاخته های ذهن که با واقعیت ها مطابقت نداشته باشد. جنگ هائی که براه افتادند، خانه هائیکه ویران شدند،هزارها انسانی که کشته شدند، آن همه بیداد و وحشت و دهشتی که بعمل آمد ساخته های ذهن مردم هستند؟ اگر میگویند که حیوان صفتـان جانی و بی احساس و درنده خوئی مانند محقق ومجددی و دوستم و سیاف وحکمتیار و ربانی و  ... و دار و دسـته اینها، بعد ازطی شدن دوران وحشت بار خلق و پرچم، آنهمه جنایت و وحشت را آفریدند، ساخته و پرداخته ذهن مردم نیستند.

کارعاقلانه و انسانی و اخلاقی عمل و داوری و ارزشگذاری مطابق به واقعیت هاسـت؛ عمل خوب یا بد. از روی عمل باید شخصیت یا خوبی و بدی انسان ها تعیین گردد، نه برعکس آن؛ یعنی نباید ببینیم که کارکاری کیست یاحرف حـرفی کیست و بعد ازآن مطابق احساسی که در مقابل آن کس داریم، یا مطابق وابستگی یا تعلق و یا تعلقاتی که با وی داریم و یا ... آن چه را آن شخص خوب گفته خوب بگوئیم و آن چه را بد گفته بد بگوئیم.  یا یک سره همه کار هایـش را معقول و پسندیده و نیکو بخوانیم.

من میپذیرم که درک بسـیاری از حقایق کار آسـانی نیست. اما در واقعیت جنگ زشت و نا انسانی جنگ افـروزان خون آشام بعد از سقوط  حکومت نجیب، و درک این واقعیت های آشکار فکر نکنم که اشکالی در شناخت و درک واقعیت ها وجود داشته باشد؛ البته برای انانیکه غرض و مرضی نداشته باشد.  مولوی میگفت که:

" چون غرض آمد هنر پوشیده شد      صد حجاب از دل بسوی دیده شد."

هنری که مولوی از آن یاد میکند همان حقیقت و ابراز حقیقت است و نه چیز دیگری. و غرض همان مراد و خواست و

منظور و مقصد و خواهشی را گویند که در نهایت به قصد انتفاع شخص ابراز میگردد یا به منصه عمل گذاشته میشود.

غرضمندان یکی از سه گروهی هستند که حاضر نیستند واقعیت ها را به پذیرند.  گروه دومی گمراهان، و گروه سومی بیخبران هستند. گمراهان را اگر راه  بنمائید، به راه راست هدایت میشـوند. بیخبران هم  همین طور؛ اما غرضمندان را نمیتوان تغییر داد.  مصلحت غرضمند در دشمنی با حقیقت است.  هر حرف غرضمند روی یک  نقشه و حساب و پلان و برنامه و سنجش است؛ سنجشی که در آن تنها و تنها منفعت خودش در نظرگرفته میشود. در گیر و دار تقابل افکار و بحـثهای که فعلاً دردفاع ازربانی و سیاف و طالب و حکمتیار و... براه افتاده است بدون شک غرضمندی نقشی اساسی و اصلی دارد و الا با این همه حرف و دلیل و مدرک زنده که  در پیش روی  ما قرار دارد هر کی باشـد حـرف حـق را میپذیرد.

در یک تحلیل روان شناسانه خصلت های انسان های مثبت و منفی را این چنین بیان میدارند:

اگر شما به طور مستمربه حقوق دیگران نظر دارید، شما یک انسان مثبت هستید؛ و اگر به طور مستمر تنها به خود  و حقوق خود توجه داشته باشید، انسان منفی هستید.

بیائید یک بار فارغ  از همه ی  پیشداوری ها و تعلقات و تآثیرات اعتقادی به این بیاندیشیم که ما به کی و به حقوق کیها مییاندیشیم. به این بیاندیشیم که کیها در این غایله ها مظلوم واقع شده اند؟

ربانی و سیاف و حکمتیار و... دار و دسته آن ها همه ی ملت نیستند. اینها هیچ کارمفید اجتماعی انجام نداده اند. زیسـتن در یک جامعه اگرحقوقی را تثبیت میکند، مکلفیت هائی را نیز ایجاد مینماید. افرادی که بار بار از آن ها نام بردیم کدام

وظیفه و مکلفیت شان را در قبال جامعه و وفاقی که با این جامعه با زیستن شان در آن به امضا رسانیدند جدی گرفتند و بجا آوردند؟  رعایت این وفاق و حفظ  حقوق ناشی از این وفاق است که سبب احترام مردم میشود. رعایت حق عمومی و تلاش درراه رسیدن به سعادت جمعی است که شخصیت مثبت مییآفریند. کاروکوشش درجهت آبادی کشورو بهزیستی جامعه است که نام نیک مییآورد. تقسیم عادلانه نعمات و ثمره کارجمعی است که سبب بالارفتن حیثیت و کرامت انسـان میگردد. نه روح آلوده با صد کثافت و مرداری.

فرق میان انسان خوب و بد فقط یک پیشاوند " بی " است که قبل از کلمه عدالت و وجدان و انصاف و... اضافه میشود. فرق زیادی نیست که ما ها این قدر در وادی سرگشـتگی و تحیـر حیران و سرگردان بدنبال یافتن آن سـال ها را سـپری میکنیم.  این " بی " را پیش از صفاتی که به ربانی و مجددی  و محقق و ... بکار ببرید  و خود را  از ملامت  روزگار

برهانید. در اخیریک نکته را باید  نا گفته نگذارم؛ و آن اینکه:

فکرنکنم که کسی درپی یافتن انسان کاملی باشد. چنین انتظاری بدلیل پیچیدگی ها و ضعف ها و تمایلات و خواسته های

بی پایان انسان ( حرص و آز انسان ) انتظار بیهوده ی بیش نخواهد بود، اما آن چه را ما در این جا از انسـان ها انتظار داریم، حد اقل انتـظاری است که یک انسان میتواند از یک انسان داشته باشد.

من میپذیرم که برداشت های انسان از قضایا متفاوت اند. ولی این تفاوت ها دربرداشـت ها شامل قضایای میشوند که در تثبیت  آن ها شکاکیت وجود دارد. قتل شش میلون یهود بوسیله نازی ها واقعیتی است که هیچ انسانی  نمیتواند آن را رد کند یا در آن شک نماید. شاید در بیان و شرح حال هر انسانی که در آن برهه از تاریخ کشته است تفاوتهای وجود داشته باشد، ولی در کشته شدن آنها " اما "  و " اگری"  وجود  ندارد. همینگونه در جنگها و مصیبت ها و کشتار و وحشت و درنده خوئی و جنایات و صفات ناشایست آنانیکه در پشت جنگ های تقریباً سی ساله کشور قرار داشتند، نمیتوان تردید نمود.

توقع نویسنده این مقاله ازهمه دوستان و بزرگواران این است که با وجود بعد مکانی دلهای شان را با هم نزدیک بسازند و با تشریک مساعی بجای نشان دادن عکس العمل های خشمگینانه دربرابرهمدیگر به کاوش و تحقیق برای دست یافتن به حقایق مسلم و بیان این واقعیت ها به مثابه برگ های ازتاریخ این کشور برای نسل هائی که بعد ازما ها مییآیند و  ما ها در برابر آن ها مسئولیت های داریم،  بپردازیم.

من میپذیرم که دوستی هم حقیقتی است، اما بیائید ارسطو وار بگویم که: " افلاتون را دوست دارم ، اما حقیقت را بیشتر دوست دارم.

خدا نگهدارتان