سیدهاشم سدید

21 .6 .07

 

" چه باید کرد؟"

 

اگر از هیاهو و قیل و قال و کشاندن مسایل به دایره بگو مگو های تند و گاه موهن و بحث هائی که جز مکدر ساختن بیشتر فضآ و عمیق ساختن دشمنی ها ثمر دیگری  به بار نخواهد آورد، مختصر فرصتی دست  دهد و به وضعیت کنونی کشور، بعنوان انسان هائیکه در صدد یافتن  راهی برای بیرون رفت از این بن بست ومهلکه هستیم،  نظر گذرای بیافگنیم، بصورت شفاف  شاهد وضعیتی تآسف باری خواهیم بود که از چندین دهه بدین سو به اشکال بسیار درد آور آن از کرانه تا  کرانه  کشور را در نوردیـــده و مردم ما را با هزار ها نوع تلخکامی و مصیبت روبرو نموده است.

 

نوشتن این واقعیت که عاملین اینهمه مصیبت ها و تلخکامی ها ( رنج و فقر و آوارگی و جنگ و گشـتار و قتل عامها و ویرانیها و زورگوئی وغصب اموال و دارائیهای مردم و ده ها نوع فساد دیگر)حاکمان و کارمندان بالا رتبهء  نظامی ـ  سیاسی ـ  اداری ـ  حزبی احزاب و رژیم های قصاب صفت، سرکوبگر، غیر دموکراتیک و اقتدارگرای خلق و پرچم  و نظام های قرون اوسطائی  و مطلق گرای دینی بودند که اسـتیلای خویش را بالترتیب بعد ازسقوط  حکومت داکتر نجیب با شیوه های تحمیلی و غیرمعمول( براه انداختن جنگ هـای ویرانگر و از راه  کاربرد  بنیاد های خشن امنیتی  و نظامی و باند های آدم کـشی و ترور) بر کشور مقرر نمودند و بر گرده مردم سوار شدند، حرفیست که بر هیچ انسانی، حتی به عاملین این همه تلخکامیها و مصیبت ها، پوشیده نیست. تکه های این واقعیت هاهستند که واقعیت بزرگ و رنج های جانکاه این ملت دردمند را بوجود مییآورد. اما دریک تحلیل روان شناسانه و جامعه شناسانه متوجه خواهیم  شد  که این  نتیجه گیری در واقعیت امر، با وجود درست بودن آن، تا حدودی زیادی نمی تواند بعنوان بنیادی ترین و اسـاسی ترین دلیل  تلخگامی های مردم ما پنداشته شـود.  همین گونه اگر با مسئله بر خورد فلسفی کنیم، به این نتیجه میرسـیم که هر چیزی از وجود چیزی دیگری بوجود مییآید و با نبود آن چیز چیزی که از وجود آن بوجود آمده از بین میرود؛ همان رابطه علت ومعلول. یا  به قولی ازکوزه همان تراود که درآن باشد.

کمی بیشتردراین زمینه توضیح لازم است

درست است که احزاب و رژیم های مطلق گرا سلطه خویش را  با سر کوب مردم  بوســیله  نیـرو های چماق بدست و مهاجم، گروه های سرکوب  و ترور و  تهدید،  باند های آدمکش یا  با توظیف  نیروهای پولیس و ارتش و یا با استفاده از باور های دینی ـ فرهنگی  جامعه با تظاهر و دروغ و حیله گری متکی و مقررمی دارند،  اما علت اساسی و بنیادی بوجود آمدن، کسب اعتبار، قوی شدن و بقدرت رسیـدن این گروه ها و باند ها و احزاب و بالاخره نظام های خود سرکه در پی  ایجاد قدرت مطلقه خویش هستند را با یک تحلیل و بررسی جمعیت شناسانه( ساختار، رشد و تحول جمعیت های انسانی با  ساختار، رشـد و

تحول فکری شان) که در برگیرنده تمام جوانب و ویژگی های جامع و کامل فکری ـ روانی اعمال مردم

یک جامعه و  نتایج عملی آن می باشد، تنها می توان در پذیرش  و انفعال اکثریت  خاموش مردم  که  با تمکیـن در برابر جریان های سیاسی سرکوب گر ایدیولوژی  زده  و مطلق گرا  سبب  بوجود  آمدن این احزاب و نظامها میشوند از یکسو و جبن و سستی منتقدان و مخالفین این نوع جریانهای فکری ـ سیاسی آزادی کش و اقتدارگرا یا نظام های توتالیتیر پولیسی  و سر کوبگر و غیرقانونی ازسوی دیگر، جستجو نمود که ما را بر آن میدارد تا انگشـت انتقاد در قدم اول به جانب آنها درازکنیم و نه به جانب این آدم نما

های حیوان صفت ( بقول یکی از دوستان بی وجدان ) و ظاهراً سیاستمداران.

استقرار، بقآ و تداوم حاکمیت های سرکوبگر و مطلق گرا تا جائی که تاریخ و روند  بوجود آمدن آنها را مرور و مطالعه می کنیم  پیوند بسیارنزدیک با مردمی  دارد که از تنبلی یا از بی علاقگی به سرنوشت خود یا ازبی ارادگی یا ازسستی یا ازگسیختگی فکری و یا بخاطرمنافع خصوصی خود دربرابر خواسته ها واعمال دسته ها یا احزاب سیاسیی که بعدها به حکومت های مطلق گرا تبدیل میشوند موضع انفعالی اختیارمیکنند و نقش و مسئولیت سنگینی را که در برابر خاک و خویش دارند جدی نمیگیرند؛  بویژه آن هائیـکه مجذوب رهبران عوام فریب، بیکفایت، عقده مند، خود محور و جنایت پیشه این احزاب میشوند؛ و آنها را پاک و منزه دانسته، با وجود همه کثافت کاریها و جنایات شان آن ها رابه مقامات عالی سیاسی ـ اداری و معنوی بالا میبرند و به خدایان روی زمین تبدیل می کنند؛ و قبله آمال خویش قرارمی دهـند و به تائید آن ها میپردازند.

پرواضح است که احزاب سیاسی با اندیشه های سرکوبگر که در پی ایجاد نوع خاص از نظام اقتدارگرا هستند بدون داشتن سابقه مبارزاتی و سیاسی ـ فرهنگی به یکباره و صاعقه بارسکان کشتی قدرت را به دست نمی گیرند و تفکرات سیاسی  ـ  فرهنگی شان  را  رسمیت نمی بخشند.  تا دسـت یافتن به قدرت و تحکیم سلطه افتـدارگـرایانه خویـش این احزاب بایـد مراحـل گوناگونی را ازبسـته شــدن نطفه حزب تــا رسیدن به قدرت و  تکیه زدن  بر اریکه  حاکمیت و رسمیت بخشیدن تفکرات دینی یا سیاسی شان و در آمیختن آن با دولت طی کنند وبه پیش بروند. جلو اینها اگردرهمین مراحل گرفته نشـود، که درست ترین

و مناسب ترین وقت جلوگیری از به قدرت رسیدن آن ها است، اگر کار از کار نگذرد، میتوانیم بگوئیـم که جلوگیری کارها مشکل تر از زمان پیدایش آن میگردد؛ تا جائیکه

بابه قدرت رسیدن این نوع احزاب وتشکیل رژیمهای اقتدارگرا وسرکوبگرحاکمان این نوع از حکومات

زنجیره ی  قوی از هواداران، سرسپردگان و مبلغان مسلح و غیرمسلح خویش را بوجود مییآورند  و از یک سـو با ابزار های گوناگون سرکوب دولتی (  پولیس و ارتش و قضآ و بازداشت و زندان و شـکنجه و اعدام ) و ازسوی با تهدید  و تخویف و ترور و یا  پخش اکاذیب و افترا و ترورشخصیت و...  بوسیله زور گویان اوباش و آدمکشان حرفوی اجیر خویس و یا با استفاده از مطبوعات یگانه و مسلط  دولت از حضور و مشـارکت مردم در فعالیت ها و رقابت های سـیاسی تبلیغاتی و فرهنگی و انتخابی و  ...  و یا مخالفت یا حرکت های اعتراضی با نظام های ظالمانه و افتدارگرا و سر کوب گر و غیردموکراتیک که اینک فساد و جنایات و استبداد و تکروئی های نظام آنها را ازخواب غفلت  بیدار ساخته و متوجه اعتماد های  بی مورد شان نسبت به این افراد  فاسد و جنایت پیشه شده اند،  موانع ایجاد میکنند.

عامه مردم خوش باور که در جریان مبارزات سیاسی  این احزاب،  قبل از این که این احزاب به قدرت برسند وچهره های زشت و واقعی شان برملا شود،چنان مجذوب وشیفته رهبران این احزاب،این داعیان راه حق، معنویت و انسانیت، آزاد از مادیات و هواپرستی و لذتگرائی، دارای احساسات پاک و عواطف آسمانی و اندیشه های تابناک و ملکوتی، خداشناسی و ربانیت این ربانی ها می گردند و آن  ها را جامع الفضایل وجامع الکمالات و جامع الشـرایط دانسـته مقام نیمه خدائی به آن ها اعطا میکنند وکوچک ترین حرف در برابرآن ها را به مثابه  قیام در برابر خدای یکتا میدانند، با به قدرت رسـیدن آن ها و با تجربه عینی  و عملی از شرارت ها و جنایات و مفاسد رهبران مخلوق  خود شان، و آن گاهی که مزحوم واقع میشوند کاخهای بلورین و زیبای اعتبار و اعتماد شان فرو میغلطند ومی بینند که این رهروان راه الهی، پرهیزگاران کوتاه دست، خداباوران ترسان ازتاریکی گور، عمروعلی صفتان، که آن ها را چنان شیفته خویش ساخته بود و مجذوب میداشت، از چنان خصایل نیکویی برخوردار نبودند که پنداشته میشد، بلکه هیولا های بودند که ذات و صفات آنها از فتنه گری و زشتی و پستی لایشمل و لا یحسب هسـتند؛ و خود گرفتار این هیولا.  چه باید کرد؟ خود کرده را نه دردیست و نه دوای

اسپونر یکی از متفکرین برجسته غرب میگوید: " ... حامیـان ظاهری حکومت های مطلقه از سه گروه تشکیل میشود:  نخست افراد  نادرست که طبقه نسبتا ً فعال و پرشماری را تشکیل میدهند  و حکومت را وسلیه کسب فدرت و سودجوئی و جاه طلبیهای خود میدانند، دوم فریب خوردگان خوش باوری که گروه وسیعی را تشکیل می دهند و چنین تصور می کنند که در حـکومتی زندگی می کنند که در آن آزاد اند و حقوق برابربا دیگران دارند و سوم  انانیکه باوجود آگاهی از شرارت و قصاوت حکومت به طور جدی حاضربه قربانی کردن منافع شخصی خویش برای تحول ودگرگونی نیستند."(به نظرنگارنده این سطور یک گروه دیگری را باید به سه گروه که اسپونرمشخص ساخته بیافزائیم؛ گروه چهارم را. آنهائی را که در برابر تطمیع حاکمان جبار بیشرمانه سر فرو آورده ادای احترام می کنند،  و با لقمهء  حرام از خوان مرداراین حیوان صفتان کمر خدمت بیداد گران  ستمگر و ظالم را میبندند.)

به هرحال سکوت و غیرفعال بودن یا تمکین  اکثریت قابل  توجهء از مردم  یک کشـور در برابر قدرت طلبان اقتدارگرا و دیکتاتور استکه زمینه بوجود  آمدن چنین حاکمان خود سر، زورگو وغیرمسئول شده موجب از دست رفتن آزادی ها و حقوق مردم میگردد و هر قدر این سکوت و بی تفاوتی و انفعال ادامه یابد پروسه این بیداد و ستم از یک سو و رنج و مصیبت و تلخ کامی از سوی  دیگر، طولانی و طولانی ترخواهد شد؛  چنانچه در کشورما همین حالت باعث تدوام قدرت کجروان جنایت پیشه گردیده است.

با توضیح مطالب ودلایل بالا دقیقاً مردم ما دربوجود آمدن این غایله بی تقصیرنیستند، اما ضعف فکری

یا خوشباوری یا سستی و کمبود و نبود درک و شناخت لازم ازقضایا یا از" بازیهای شیطانی" شیطانان خارجی  و شیطان های داخلی یا انسان نمایان هزار چهره دلیلی بر بی گناهی آنانی که از خوش  قلبی و خوشباوری و اعتماد مردم استفاده میکنند، نمیشود. بالاخره  انسانگرائی مارکسیزم مارکســیت ها و  آن چه را که مسلمانان عدالت اسلامی، مسئولیت دینی، محرمات، حقوق بشر اسلامی، فلـسفه زهد و اخلاق و آزادگی و سبکبالی و سبکساری و معنویت اسلام و حق مردم  و حق خدا می خوانند  و  پیکیر  از  آن حرف میزنند،  حرف های هستند که حتی  به قول خود شان نیز مسئولیت مییآفریند و آن ها را در برابر اخلاق و عاطفه و انسانیت  مارکس  و اینها را در برابر اوامر خدای عادل دارای تعهد و پاسخگو  قرار میدهد. و همین حرف های  خود شان و همین تعهد ها و پاسخ گوئی ها و مسئولیت های  ناشی از اینهمه تعهدات و حرف ها هستند که  ما را بر آن میدارد تا انگشت انتقاد به سوی مدعیان مارکسـیسـم و اســلام

بلند کنیم.

در یک نوشتهء کوتاه  و فرصت کم اصولاً امکان انسجام وطرح همه جانبه و بیان همه دلایل و بررسی

دقیق وجامع ومانع همچون یک مسئلهء مهمی میسـرنیست. اما با وجود آن با  برخورد مختصر و فشرده

بمثابه حجت سخت مبرهن نتیجه میگیریم که قدرت قدرت گرایان فقط برپایه سکوت، رضایت و اطاعت

اکثریت خاموش و  خنثی یا به قول آدورنو "  انسان هائی که دیگر انسان نیستند "  ایجاد و تداوم مییابد.

اکثریت خنثی و خاموشی که غالباً زیر تآثیر فرهنگ  و ایدیولوژی  واپسگرا و فریبکارانه  مطلقگرایان قرارگرفته رسالت آزادی بخش وهویت انسانی وحقوق طبیعی وسیاسی و انسـانی و مسئولیتهای  خویش را در برابر خود  و مردم و خاک و آیندهء خویش فراموش نموده اند.  و به جای بیداری و گرفتن حق و آزادی خویش  و رهائی ازاین همه مذلت و خواری  و اسارت، با به پا خاستن و قیام  نمودن و سرنگون ساختن ستمگران فساد پیشه و بیگانه پرستان باعجزوناله و ریختن اشک سـبب طغیان آتش شهوت مردم آزاران سادیست، مسلمان نما های بیخدا و سیاسیون کجرو و خائین بمردم  و خاک  (  هیچ  کـدام از این ها را نمیتوانید بطورنمونه نشان بدهید که با یک یا چند کشورخارجی زد و بند یا ارتباط  خائنانه  نداشته باشند) میشوند .

مردم کشور ما با تآسف از قرن ها بدین سو در برابر حاکمان جبار و قهار شان که  محصول دروه های گاه  طولانی حاکمیت یا  زمام داری شان چیزی جز مشقات، مصائب، کشور عقب مانده و ویران، مردم

فقیر،بلآ کشیده و محتاج و حقارت کشیده و... نمیباشد تجسم روشن ازبی تفاوتیها، سهل انگاریها، سستی ها و سکوتها هستند. بیگانه ها همواره ازهمین سهل انگاریها و سستیها  و گپ روئیهای ما استفاده نموده اند.  پادشاهان خونخوار و عیاش و بی تفاوت و بی کفایت و روزگذران ما همه ار همین سهل انکاری و غفلت و خاموشی و فرهنگ " خدا جزایش را میدهد " استفاده نموده اند.  اگر امان الله ای سقوط  میکند،

علت آن را باید  در سکوت و خاموشی و بی تفاوتی مردم در برابر سرنوشت خود شان  جسـتجو  نمود. و ...  

ربانی و حکمتیار و سیاف و محقق و چهار کلاه های دیکر و مریدان و نوچه پهلوانان آن ها  نیز امروز ازهمین خصلت های منفی یا " برو به من چه" و هر چه که رضای خدا بود " و از همین گونه تفکرات و اعتقادات ما استفاده نموده به زیاده روی های جبارانه و منفی و زورگوئی های شان ادامه میدهند.

مردم ما یک بار به جهانیکه مراحل نوین از پیشرفت و ترقی و رفاه و برخورداری از امکانات و آبادی و رشد فرهنگی و بهزیستی اجتماعی و بهزیستی اقتصادی  و صنعت و تکنولوژی  و ...  را هر روز و با میزانهای تازه و عالیتر و حیرت انگیزتری تجربه میکند،  و به کشور خود که متآسفانه روند معکوس این جریان را با سرعت شگفت آوری بسوی قهقرا ها طی میکند، آن طوری که لازم است نگاه نمیکنند. از همین جاست که برخلاف مردمان آگاه، متمدن و مسئولیت پذیر کشورهای پیشرفته جهان سررشته ی کار ما بدست افراد  بیسواد  یا کم سواد  و غالباً فاسد و جنایت پیشه و خائین به ملت و کشور سـپرده می شود. اگر مشکلات ما هرروز متراکم تر و بزرگتر و پیچیده تر و دردناک تر میگردد، نباید تعجب کنیم.

بیجا نگفته اند که : " خلایق هر چه لایق."  حکومت ما به حکومت نمی ماند؛  قضای ما به قضا نمیماند و پارلمان ما به پارلمان نمیماند.  اگر چند نفر را استثنآ قرار بدهید، همه لانه دزدان و اشرارقرار گرفته است که ازنام پاک مجاهدین راستین و صد ها هزارشهید استفاده نموده با همه کثافت کاریهای شان خـود را در ردیف آن انسان های  والا قرار میدهند و با استفاده از نام آن ها بر مسـند قدرت تکیه زده اند و به دهن ها  قفل می زنند، تکفیر میکنند و بیشرمانه، بجائیکه سر بر گریبان کنند، دیگران را نا انسان و بی ادب و توطئه کر و خائین و... مینامند و تکذیب وتهدید و تهویل میکنند و اگر به مراد نرسیدند میکشند و

گوشهای خویش را بی  غم می سازند.  درد و حسرت و فریاد مردم چیزی نیست که روح پلید این ها را بشوراند و این ها را متوجه اعمال بزهکارانه شان کند.

نرون که شهر روم را فقط  برای این که ببیند  وقتی این شهر میسـوزد چگونه معلوم خواهد شــد به آتش کشید تا آخرعمر نگفت که کارش اشتباه بوده است. دیوانگان خون آشام و ویرانگرهیچ گاه  متوجه نتایج اعمال جنون آمیز و حیوانی خویش نمیشوند.

این ها بر خلاف انسـان های متعالی، انسانگرا، کل گرا و مسئولیت پذیر که همه هم و غم و دغدغه های شان، در محدوده کوچک اجتماع و مردم و خاک و کشورشان و در محدوده بزرگتر بشریت و جهان در کلیت آن است دارای خصلت های نفرت انگیزی خود پسندی، خودگرائی، جز گرائی، مسئولیت گریزی

و صد ها نوع فرومایگی دیگرهستند. اگر محصول اندیشـه و کار انسـان های متعالی سکون و آسایش و دوستی و عشق و مدارا و تفاهم و صلح و تعاون و همکاری و  همزیسـتی و پیشرفت و بهروزی و رفاه

همگانی و بوجود آوردن فضای سالم و انسانی در کشور و در گسترهء وسیع تر درجهان باشد، محصول

کار انسان های فرومایه و نا انسان، مانند سیاف و ربانی و محقق و ملا عمر و حکمتیار و...،  جز خود گرائی، خود محوری، آشوب و فتنه، بحران، تندخوئی و بد اندیشی  و خصومت و نفاق و جنگ و تباهی و ویرانی و فقر و در بدری مردم بینوا چیزی دیگری نخواهد بود.

این ها، چه اینهائی که در افغانستان هستند و چه آنانیکه در آغوش پاکستان خوش خرامیده اند، هیچکدام خواهان پایان دشمنی و نفاق و بحران و جنگ نیستند. زیرا تداوم زندگی زالو وار، آمرانه و طفیلی شان

تنها و تنها در وجود تنش، تشنج، بحران و جنگ میسر است.  پایان تشنج و تنش و بحران و جنگ یعنی پایان عمر نکبت بار این فرومایگان جنایت پیشه!

مثلی است در زبان فارسی که می گویند: "  باد شد و باران شد و خدا مراد خوشه چین را داد. "  خوشه چین ها معمولا ًمردمان بی بضاعت و نادار، غالباً کوچی ها  بودند  که بعد  از درو کشتزار ها یـا چیدن محصولات سر درختی  آنچه بجا و باقی میماند و یا آن چه به زمین میریخت، جمع مینمودند. و اگـر باد یا باران میشد و در نتیجه باد و باران مقدار بیشتری از حاصلات سر درختی یا جو و گندم و جوار و ...

به زمین میریخت، خوشه چین ها نتیجتاً با رضایت خاطر مزید میوه یا غلهء بیشتر جمع مینمودند.

کوتاه سخن اینکه سوال این نیست که مصیبت های ما از کجا منشآ میگیرند و عامل یا عاملین شوربختی های ما کیها هستند.  این مسـئله بمانند آفتاب روشن است و فکر نکنم که کسی به استثنای کوران و کران و خلان یا پیروان بی وجدان این جنایت کاران نداند که کیهاما را به این خاک سیه نشانده اند؛ بلکه سوال این است که : چه باید کرد؟  آری، چه باید کرد؟

به نظر نویسنده این نوشته سه کار باید کرد:

در قدم اول روشنفکر افغانی باید  از برج عاج روشـنفکری به عرصه عمل  قدم  رنجه  نموده  در کنار روشـنفکری حله ی روشنگری را به تن کند وبادرک شرایط و امکانات کشورو نه با نسـخه های ازپیش پیچیده شده مانند سنت گرایان دینی، آنانیکه خوی، عادت، آیین یارفتـاری را نسل اندرنسل بدون در نظر داشت زمان و تحول و تکامل و تغییر و شرایط  جدید قرن اندر قرن منتقل مینمایند  و بجا می آورند، به بیدار کردن مردم، بدون تحریک  آنها، بپردازند

اگر در اندیشه ها و تفکرات و تفسیر های متفکرین و اندیشمندان بزرگ  از جوانی تا پیری گسست های وجود داشته باشد، چطورمیتواند در این اندیشه ها و شیوه های انطباق آنها درعمل و درشرایط گوناگون بعد از بیشتر از یک و نیم  قرن هنوز هم  پیوستی وجود  داشته  باشد و گسست های بوجود  نیآید؟ مگر همیـن متفکرین و اندیشمندان بزرگ نبودند که می گفتند: "  در هر مقطع با  نیرو های  جدید  و شـور و شوق های  تازه ای  روبرو  هستیم ...  هر بار برای تغییر جامعه و انسـانی کردن مناسبات آن نیروهای جدیدی که هیچ تئوریی ازپیش آنرا پیش بینی نکرده است از ژرف ترین اعماق جامعه سربرمییآورد." ؟   

معنی این حرف آن است که با نسخه های یک بار و برای همیشه نوشـته شده، و فرمول های تهـیه شــده در یک دوره و زمان خاص، بر گرفته از کتابهای بوجود آمده در یک مرحله معین از تاریخ تحـول یک جامعه مشخصی، نبایـد درهر زمان و هرمکان و هر مرحله ای از تکامل و تحول جوامع،  درهر سطح ازآگاهی و فرهنگ و اقتصاد و سیاست و صنعت و پیشرفت و...، به جنگ خصم وعوامل عقب ماندگی رفت.

معنی این گفته آنست که، باید نسخه های جدیدی بربنیاد تفکرات پایه ای آن دانشمندان، به مقتضای زمان و مکان و بر وفق نیاز ها نوشت!

در شرایط  کنونی و با تجربه های زنده و ملموسی که مردم  درطی این همه سال از رهبران گروه های اسلامی دارند و با رنجهائی که ازدست آنها کشیده اند بسترکار روشنفکری و روشنگری و بیدار ساختن مردم  در کشور نسبت به دوره های گذشته بسیار مسـاعد تر است.  نمونه روشن و آشکار آن  محبوبیت افراد مستقل مانند بشر دوست هاست. باید از این فرصت استفاده نمود.

درهر تغییری که بوقوع میپیوندد دو عامل تآثیرگذار است: 1) عامل یا عوامل منفی؛ 2) عامل یا عوامل

مثبت. کارنامه های چرکین و ننگین و جنایت بار جانیان فاسد و خود کام به مثابه عوامل منفی تغییرخود به خود مردم را از آن ها و از تفکرات و منویات شان منزجر نموده است.

روشنفکران ما باید به جای سخنان  تحریک آمیز،  کینه توزی،  مخالفت، یک دیگر را تخریب کردن و حسادت  و هم چشمی و در پی  قدرت و شهرت و جمع نمودن ثروت  بودن، باید با درک مسئولیت های روشنفکرانه وروشنگرانه بکوشند که تمام امکانات وتوانائیهای خویش را درکنارهم قراردهند وبه بودن و شدن بیآغازند. رقابتهای سالم و مفید درخدمت بمردم و زدودن تشـنجها و تنش ها و کینه ها و حسادتها و حفاظـت از خاک، سرفرازی ملک، نیرومندی و اعتلا وترقی کشور وآسایش همه توده های مردم باید جای رقابت های ناسالم را بگیرد. روشنفکر و روشنگر افغانی باید دریافته باشد که هرنوع تعلق خاطر، زیر هر نام   و عنوان و ساختار سیاسی یا غیر سیاسی، غیر از تعلق خاطر به انسان، انسا نمحوری، او را از حوزه روشنفکری دور میکند.

روشنفکر افغانی باید در یافته باشد که هیچ تفکری درعمل تا  امروز، چه آسـمانی و چه زمینی، خصلت عامه ومردمی و توده ی نداشته و درخدمت عامه مردم، درخدمت توده ها نبوده است.مردم هماره بجـای این که هدف خدمت قرار گیرند  وسیله رسیدن قدرت طلبان نا مردم  و بی احساس به قدرت قرار گرفته اند و ابزاری بوده اند برای گردانیدن ماشین زراندوزی آنها،رنگین ساختن سفره های پر و تآمین زندگی طفیلی و ننگین شان. به همین دلیل است که اعتبارمردم نسبت به سیاست و سیاستمدار از بین رفته است. احیای اعتباراز دست رفته  مردم به سیاست وسیاست مدار تنها با صداقت و درست کاری و یگانگی در گفتار و کردار مسیر است و بس. ( حرف زیاد زده شده است، عمل کار است! )

بناءً روشنفکر باید خیال استفاده از مردم را برای رسیدن به قدرت، آن گونه که احزاب اسلامی و افراط گرایان طالب و سایرعوام فریبان سیاسی و دینی تا امروز ازاعتماد و خوش قلبی مردم استفاده بیشرمانه نموده اند از سر خارج کند.

با صحبت از مردمی که در صحنه مبارزات در کنار روشنفکر وجود  ندارد،  از توده هائی که در کنار روشنفکر عملاً حضور ندارند، و از انقلابیکه میسـر نیست، مردم را نباید  فریب داد.  کدام مردم؟  کدام توده؟ کدام کارگر؟ کدام دهقان؟ کدام انقلاب؟  چهل و پنج سال است که مردم می گوئیم، چهل و پنج سال است که توده میگوئیم؟ چهل وپنج سال است که انقلاب میگوئیم  و ...

کجا هستند این مردم و توده ها و انقلاب؟ بعد از چهل و پنج سال نه تنها از توده ها و مردم خبری نیست که هم سنگران دیروز این روشنفکران، سرخورده و با ریش دراز تر از ریش مولوی حلیم (  ملای بود در مسجد محل ما ) و تسبیح هزار دانه ای راه  مخالف آن چه را که قبلاً اختیارنموده بودن، پیش  گرفته اند.

حتی اگر بپذیریم که توده ها برای انقلاب آماده اند، با امکانات مالی وتوانائی های اقتصادی موجود و ده

ها نوع کمبود و ضرورت و ...  هیچ دولتی قادر نخواهد بود بعد از انقلاب نیازمندیهای مردم را مرفوع کند. شش ماه اگر نمتوانید شکم مردم را سیر کنید بروز ده ها دولتی که در این آزمون ازمیدان در رفتند دچار خواهیـد شد.  من فکر میکنم که روشنفکران ما باید افکار شان را زمینی بسازند و کوشش کنند که به زمین خالی گام نگذارند.

در شرایط کنونی روشنفکر نمی تواند معجزه کنـد و در یک چشـم برهم زدن و شب در میان بدبختیهای مردم را از میان بر دارد و کشور را از عقبمانی نجات بدهد.  معجزه روشنفکر بیدار ساختن مردمیست که سده ها را در خواب غفلت سپری نموده است. وقتی که مردم بیدار شد خود راه نجات اش را پیدا می کند.

اگر انسان در کانون  تفکر روشنفکر قرار دارد و اعتلا و رفاه و سعادت انسـان هدف روشنفکر باشـد و محور همه تلاش های وی، باید روشنفکر از توسل به هرحرکتی که در راستای منافع انسان نباشد  خود داری کند. یکی از این حرکت هائی  که باید روشنفکر از آن اجتناب کند بیان کلام بی پایه و سئو استفاده از نام مردم است

روشنفکر افغانی باید این واقعیت را درک نموده باشند که هرساختارسیاسی ـ اقتصادی که در پی ساختن آن بودند یا هستند تا زمانی که مردم بیدار نشوند و خود آن ساختـار را با جان و دل و از روی آگاهی نه پذیرند آن ساختار از پایداری لازم  و عمر دراز بهره نخواهد برد. هر آرزومندی، هرقدرهم که شریفانه باشد، تا وقتی که مردم  در آن آرزومندی آگاهانه شریک نشوند  آرزوی را میماند که در یخ نوشته شود و در معرض آفتاب قرار گیرد.  روشنفکر افغانی باید از بافتن آسـمان و ریسمان و پروراندن خیال های خام و توهم آمیز و فریب خود و دوستان خود و مردم وحرف های کلان مثل توده ها آماده انقلاب هستند و امثال این حرف ها دست بردارد.  پروسه قانون مند  تغییر و تکامل جوامع باید خطوط  معین را  طی کند. هیچ جوجه متولد پیش ازوقت نمیتواند زنده بماند. تجربه های زنده قرن کذشته درجهان و در کشور ما اثبات زنده این مدعاست. قانون تغییر و تبدیل، قانون گذاراز یک حالت به حالت دیگربیانگر شکلهای

تحول و تکامل و توضیح دهنده چگونگی تغییر و تکامل و تحول درزمینه های تفکر و جامعـه و طبیعت

است. درکشمکش نو و کهنه، آنگاهی که کهنه با همه قدرت برای زنده ماندن تقلا میکند، نو باید از توان کافی برخوردار باشد تا کهنه را نابود  کند.  کهنه ای را که با  تمام توان  بر مسند  قدرت تکیه زده است

و مردم را نیز افسون نموده است با کدام توان میخواهیـد از بین ببرید. من در اصل انقلاب حرفی ندارم، اما نباید فراموش کنیم  که نه  تنها برای براه انداختن انقلاب به نیرو نیاز است، نه تنها برای به پیروزی رساندن انقلاب به نیرو نیازاست، که برای حمایت و حفاظت انقلاب نیزبه نیرو نیازخواهد بود.این نیـرو

را دوستان ما از کجا خواهند آورد؟  این نیرو در مردم وجود دارد، ولی مردم بخشی خواب اند، بخشـی منافع شان ایجاب میکند که در خدمت ضد انقلاب قرار داشته باشـند، برخی خود مصروف گرفتن ماهی از این آب گل آلود هستند و برخی هم  اصلاً دوســتان ما را تحویل نمی گیرند. اکثریت مردم که بدنه ای اصلی، حمایتی و حفاظتی انقلاب را تشکیل می دهند هنوز به درک  طبیعت خود  دست  نیافته انـد و از شناخت ماهیت خود عاجز هستند.  شاید دوستان ما با این نظرموافق نباشند، ولی آن چه آمد واقعیت های اند تاریخی و عینی که هر بینای با اندک  بصیرت درونی و بیرونی بسادگی متوجه آن خواهد شد. تغییری که از درونی ترین وجود یک پدیده بوجود نیآید و تحقق نپذیرد نه تنها دردی را دوا نمی  کند که خود نیز دردی بالای درد های دیگر میشود.

درنظام سیاسی موجود باید مردم ازطریق شناخت آگاهانه این نظام وخرده نظام های آن(نظام اقتصادی، نظام فرهنگی، نظام حقوقی و...) اولتر از همه به عنوان "آنتی تز"های قوی بدل شوند. برای رسیدن به جامعه رفاه پایـدار کشور اولتر از همه باید  صنعتی شـود، اقتصاد رشد کند، سرمایه های بزرگ ازیک طرف و محرومیت های جانکاه وفاحش ازجانب دیگر بوجود بیآید، کاخ ها و کوخ ها  پدید بیایند، مردم با گوشت و پوست و استخوان  تفاوت های صد هزاربرابری در درآمد وعواید را لمس کنند، مردم عملاً تجربه کنند که فرصت های برابری که از آن داد سخن میدهند حرفیست تنها بروی کاغد و برای  فریب مردم.  بیعدالتیها باید آشکار شوند. مردم باید درعمل شکست های نظام سرمایه را و افت استاندارد های زندگی را تجربه کنند ( بر اساس راپورسال 2000 برنامه توسعه سازمان ملل در آمد های سرانه هشتاد کشورجهان درپایان دهه 1990 نسبت به پایان دهه 1980 نه تنها رشد نکرده بود که کاهش نیز داشت). مردم باید ببینند که دموکراسی لیبرال واقعاً نمیخواهد کاری درجهت رفع وجود تفاوت ها و فرصت های نابرابری و پدیده نفرت انگیز طبقه ها انجام دهد، بلکه ممد برای افزایش سلطه ی سرمایه وشرکت های بزرگ فراملیتی و ... است که دامنه فقر و محرومیت و رنج و مرگ میر ها را روز تا زور گسـترده تر میسازد. همه ی این بیداد ها و تفاوت ها و بی عدالتی ها و سرکوب ها و ... را مردم باید احساس کنند تا لزوم تغییر را بپذیرند و از تغییر حمایت کنند.

تا سطح  آگاهی و دانش مردم بالا نرود و مردم  بین خجسته و گجسته، بین سود و زیان، و بین دوست و دشمن فرق قایل نشوند وخود برای رهائی خویش ازمصیبتهای فرق سه گانه( زر و زور و ائدیولوژی ) گامی به پیش نگذارند، نجات نمییابد.

مردم  باید  دریابند  که  هیچ چیز، بد یا خوب، به خواسته  و میل نیروهای موهوم یا قدرت های نامرئی آسمانی و زمینی  بسـتگی  ندارد. هر چیز، عزت و ذلت، سیری و گرسنگی، آزادی و اسارت و ... تنها و تنها به کار و کوشش یا به تنبلی و بیکارگی خود شان بستگی دارد.  به  این  بستگی  دارد که آن ها با سرنوشت خود چگونه برخورد میکنند.   

مردم باید دموکراسی لیبرال را با اقتصاد لیبرال و بازار آزاد و تفاوت های حقوقی موجود میان انســانها و هزار ها نوع  بدبختی دیگر که در  این نظام غیر انسانی وجود دارد  تجربه کند. بدون چنین تجربه ی پذیرفتن یک نظام  واقعا  ائدیال، یک دموکراسی غیر لیبرال، و  آمادگی برای  حفظ  آن از تصور بدور است.  تا مردم این  تجربه عملی را پیدا  نکنند  هیچ  ساختار پایدار نخواهد ماند

رسیدن به آن نظام، بویژه، با در نظر داشت وضعیت و شرایط و سطح دانش و آگاهی های مردم کشـور ما و آمادگی آن ها برای ایجاد یک تغییر و... کار لحظه ها و ساعات و روزها و هفته ها وماه ها و سال ها  نیست. زمان میخواهد. نسل ها باید  متوالیاً کار کنند تا میوهء مقصود بدست آید. معجزه کار پیامبران است. امروز پیامبری  در میان ما نیست که به چنین معجزه ی جامه عمل بپوشاند.

وظیفه روشنفکران ما امروز بیدارساختن مردم است. انتخاب مردم اگر آزادانه باشد، انتخاب خواهد بود که به آسانی تغییر نخواهد کرد. مردم باید به آن درجه ی ازآگاهی برسند که ازربانی، حکمتیار و سیاف و...  بپرسند که آن خدای که شما بنام و به امر او با  دوستم و گلاب زوی و سایر ملحدان ( اصطلاح که غالباً منسوبین احزاب اسلامی بکار میبرند ) در دوران به اصطلاح جهاد می جنگیدید اکنون که با همین ملحدین یکجا شده ائید و جبهه و ائتلاف ساخته ائیـد کجاست؟  مردم را بیدار کنید که سنت های بیهوده و پوچ را بشکنند. و ...

نکته آخر، اما بسیار با  اهمیت این که روشنفکر باید  بکوشد که بین گفتار و کردار وی  توفیری  وجود

نداشته باشند. در خفا آن کار دیگر نکند. در این مورد مردم خیلی باریک بین هستند و هیچ چیـز از نظر شان پوشیده نمی ماند!!  آن روشنفکر نمای که در اروپا، مثلاً، در تبعید قرار دارد و خودش هم بیکار و بی روزگار است و زندگی و نیازمندی های زندگی اش را هم از کمک های  دولت تآمین می کنند خیلی بهتر و بیشتر از آنچه از دولت میگیرند زندگی میکنند و مصرف می نمایند، چطور می توانند جواب آن هائیرا که میپرسند که این همه مصرف و پول را از کجا تهیه میکنید،  بدهـد؟ به آن ها چه خواهـد گفت؟ و چگونه مردم را  متقاعد  خواهـد ساخت که از وی پیروی کنند، یا از وی حرفی بشنوند؟  میان کـار و کردار روشنفکر باید تعامل و یگانگی وجود داشته باشد، نه تقابل و دوگانگی!!

و اما مردم باید بدانند که:

ما راه های بیهوده و غلط زیادی را طی نموده ائیم.  وقت و انرژی زیادی را بیهوده و غالبـاً در انتقاد و مذمت و خصومت و دشمنی با هم ضایع نموده ائیم. همواره انسان هائی را سر مشق خود قرار داده ائیم که  لیاقت  سرمشق  قرار گرفتن را  نداشـتند.  اشتباه نموده ائیـم، ولی به تصحیح و جبران اشتباه خویش نپرداخته ائیم. به قدرکافی باسرنوشت خود،با زندگی خود، بازی نموده ائیم. به این امرمسلم توجه نکرده ائیم که این خاکی که افغانستان نامیده میشود خاک و ملک و خانه ماست؛ و در برابر عزت و ذلت آن ما

مسئول هستیم نه کسی دیگری. شکست های ما، اگر چه ما مستقیم در آنها دست نداشته ائیـم به ما بر می گردد.  زیرا این ما بودیم  که یا میدان ها را برای  وطن فروشان فرومایه  و عوام فریب  و ناتوان خالی گذاشتیم تا هر چه دل شان می خواهد انجام دهند، یا کمر شان را بستیم و بدنبال آن ها رفتیم.  ما اکنون با تجربه ی وسیعی که درعرض این همه سال بدست آورده ائیم باید بدانیم که چه میخواهیم، برای چه آنـرا می خوانیم، راه رسیدن به آن چیست؛  و هم  باید  بدانیم که مشکلات و موانع و محدودیت ها بر سر راه رسیدن به مقصود چه، و  در چه ابعاد هستند.  ما حال باید قادر باشیم که با یک  نظر گذرا گذشـــته سی سال کشور را با همه شکست و ریخت ها و فراز و فرود ها، با همه تنگیها و فراخنا ها بررسی و تحلیل کنیم و راه های بایسته و شایسته را برای بیرون رفت از این مصیبت و بن بست انتخاب کنیم. ما باید در یافته باشیم که به کی یا کی ها باید  تکیه  کنیم و به کی یا کیها باید تکیه نکنیم.  ما تکیه کردنها را، همین طور تکیه نکردن ها را نیز، بار ها تجربه نموده ائیم.  بنآً نباید اجازه بدهیم که از یک سوراخ مکرر در مکرر گزیده شویم.

اکنون و بعد از این همه تجربه باید دریافته باشیم که تکیه گاه ما فقط و فقط خود ما هستیم.  همه خشت و گل و چوب و سنگ و مواد و مصالح، وهم معمار اینکشور، برای اعمار آن خود ما هستیم. دربرابر هر سوال در اینکشور ما مسئول و  پاسخ گو هستیم  نه ربانی و سیاف و طالب و گلبدین و ...   و نه امریکا و روس و چین و هند و...  جزء اساسی، اصلی و یگانه که بالاخره این کشوررا آزاد و آباد کند و قدم به قدم به استقلال سیاسی  ـ  اقتصادی و سایر نتایج مطلوب و مورد نظربرساند، ما (مردم) هستیم. در فکر افغانستان بودن مسئولیت، مکلفیت و وظیفه ماست، نه مکلفیت و وظیفه ایران، پاکستان یا جیره خواران بی احساس و جنایت کار افغانی همچون کشورها. ما اکنون دراثر تجربه های عملی وملموس باید به این بلوغ فکری رسیده باشیم و این شعور را پیـدا نموده  باشــیم که راه و راهبر و دوست و دشمن خویش را تمیز کنیم

با نفاق و پارچه  پارچه  شدن و  خصومت  و اختلاف  و هر یک به راهی رفتن  نمیتوان به جای رسید. اتحاد مردم یک کشـور مایه قوت و سر بلندی آن کشـور است.

رهبری یک کشور و یک ملت در جهان پر آشوب  کنونی  توانائی ها و ویژگی های استثنائی را ایجاب می کند که مطمئیناً این توانیها و ویژگی ها را در وجود  ملا ها و  مولوی ها و طالب ها و شیخ ها و ... نمیتوان سراغ  گرفت.  تاریخ پیر، حق بین و حق گوی و وضیعت بحرانی و دردناک کشورما شاهد این مدعاست.

کشورما بسیار فقیر است و مردم ما بسیار بینوا و تیره بخت. درک همین یک مطلب ما را متوجه وظیفه

بسیاربزرگ و خطیرما خواهد نمود. مردم ما امکانات بسیار وسیع برای برآمدن از اینهمه مشکل دارند. این درست نیست که میگویند ما امکانات و منابع و نیرو های لازم و کافی برای برآمدن از این وضعیت و مضیقه را نداریم.   بزرگ ترین امکانات و منابع برای آباد کردن یک کشور نیرو های فعال،  اشتیاق و اراده مردم و فضای آزاد برای به کار بستن ایده ها، اراده، عمل  و استفاده از توانائی ها و استعداد ها و نبوغ مردم است. ما خوشبختانه درکشورخویش از این ناحیه و هم ازناحیه منابع مورد نیاززیر زمینی به مضیقه ومشکل روبرو نیستیم.

به تاریخ کشورهای جهان نگاه کنید؛ نگاه کنید و ببینید که همه از صفر شروع نموده اند. امریکا و آلمان آن چه امروز دارند در گذشته های دور نداشتند.  جاپان و چین و هند و اسرائیل و ... هم همینطور. همه اینها تنها چیزی که داشتند اراده و اخلاق کار و اشتیاق به پیشرفت وترقی و اتکا به نیروی بازوی خود، حس وطن دوستی و پشتکار بود. برخلاف ما ها کم گفتند و زیادعمل کردند. در جستجوی گم گشته های خود سرگشته و سرخورده، با وجود هزار ها بار تجربه، ابلهانه چشم به آسمان ها ندوختند. با رویآ ها و طلب کمک ازآسمانها و تعویذ و طومار و تف و چف کار کشور و مردم به پیش نمیرود. از آغا کودتای خلق و پرچم و از آغاز به اصطلاح جهاد تا امروزدرتمام مساجد، درتمام کشورهای اسـلامی درسراسر جهان، هر روز و در هر وقت نماز دستها بسوی آسمان بلند میشدند ( وهنوزهم بلند میشوند) و همه یک صدا  با عجز و التماس خواهان ختم جنگ و استقرار صلح در افغانسـتان میشدند. نه جنگ تمام شد و نه ازصلح خبری است. من نمی گویم که مردم حق ندارند دعا کنند و اعتقادات خود را نداشته باشـند. مردم باید آزاد باشند تا تفکر و اندیشه و اعتقادات خود را داشته باشند. خلاف این حرف ما را در ردیف طالب ها و کلبدین ها و... قرارمیدهد. من اگرچه به قول خیام که میگفت: " در گردش من اگر مرا دست بودی خود رابرهاندمی زسرگردانی" معتقدم که فلک خود ازنجات از سرگردانی های خود ناتوان است،به این حرف مارتین لوتر،با توجه به داشتن حق آزادی برای همه، که می گفت:  "  دعا کن و کار کن " توسـل جسته میگویم که دعا کن، اما تنها به دعا اکتفا مکن. علاوه به دعایت کارت راهم بکن. اگر دعایت قبول شد نور الله  نور، و اگر دعایت  کارگر نیفتاد  حد اقل از محصول  و نتیجه کارت که سود خواهی  برد؛ اگرچه دعا و تعویذ و بند بستن و... همه تسلای دل بیکاران و تنبلان و مفت خواران و کم زوران اسـت.

اگرچه راه نجات و "رسیدن بکام دل ساختن فلک ازنو اسـت" و نه دعا، به آن هائی که می خواهنـد دعا کنند و از این راه به رستگاری برسند و قصر فردوس به پاداش ببرند این حق را قایلم که دعا های شـان را بکنند، منتها  توقع به عنوان یک انسان و یک هموطن این است  که وظایف  انسانی، اجتماعی و ملی خویش را نیز جدی بگیرند.  و  نیز به دیگران هم این حق را بدهنـد که چون و چرا و پرسش هـای شان را مطرح کنند و در میان بگذارند و تفکرات خود شان را داشته باشند..

امریکا،اروپا، آسترلیا، چین وجاپان، هیچ کشـورپیشرفته جهان، از راه دعا و و کلیسـا و زیارت و تعالیم دینی یا مذهبی به توانائی های امروزی خویش نرسیده اند.  پاکسـتان با اسـتفاده از دانش بشر و به کمک دانشمندان فزیک به قدرت اتمی بدل شـد،  نه به کمک دعا، و از طریق مسجد و بستن بند به  طوغ های زیارت ها یا با رهنمائی های فضل الرحمن ها و قاضی حسین ها و امثال آن ها.

درمورد راهیکه تا کنون رفته ائید یک باردیگرفکرکنید. به موفقیت های کشورهای همسایه تان بنگریـد.

به ستم های ناروا ی که به شما شده فکر کنید. به دست اندرکاران با عمامه و بی عمامـه و قره قلی پوش فعلی درکشور و به کارنامه های جنایت بار و خیانت های آن ها بیاندیشید. به دزدی های  بیشـرمانه آنها

و به اعتماد های بی جای خویش که به آن ها نموده ائید بیاندیشید. به سال هائی که بیهوده تلف نموده ائید فکر کنید. به مسئولیت های تان در برابر فرزندان تان فکر کنید. به فردا ها و پس فردا ها فکر کنید.  بـه

این فکر کنید که از این همه خشونت و خصومت و  تو و من چه نتیجهء خواهیم گرفت. به فاصله ائیـکه میان ما و دیگران است بیاندیشید؛ به فاصله ائیکه هرروز بیشتر و عمیق تر میگردد. به جنگ و دشمنی که درکشورما جریان دارد توجه نموده کمی فکر کنید که اینهمه جنگ و کشتار و خون ریزی و مصیبت برای چیست. کی یا کی ها از آن سود میبرند.  مقصد این جنگ افروزان چیست. این سه سوال را اساس سوال های دیگر تان قرار بدهید. فقط از این راه است که به جواب این سوال خواهیم رسید که: "چه باید کرد؟ "

درپایان یک خواهش ازرسانه ها، بویژه ازآن رسانه هائیکه خود را رسانه های آزاد میخوانند ومسئولین آن ها خود را در زمره طرفداران آزادی بیان و وجدان و ... به حساب مییآورند، دارم و آن این است که بگذارید مردم حرف شان را بزنند.

نویسنده و شاعر و ادیب و فیلسوف و متفکر را نباید  سانسور کنند. محدودیت برای جولانگاه های تخیل و تصور و جهان ذهینی شاعر و نویسنده و فیلسوف و... وضع نکنند. ما در این میدان هنوزهم زمینگیر هسـتیم. احتیاج به بلند شدن و حرکت نمودن داریم. احتیاج به این داریم که دسـت ما را بگیرید  و در راه رفتن و برخاستن  به ما یاری برسانند.

سانسور بد ترین دشمن استعداد هاست. عمل سانسور و دعوای طرفداری از آزادی مطبوعات غیـر قابل

مقایسه و قبول وتصوراست. ما نباید کار کتاب سوزانان و اندیشه ستیزان مانند نازی ها و طالب و امثال آن ها را مرتکب شویم.

مردم افغانستان برای رشد فرهنگی شان سخت به آزادیها و رفع سانسور و نفی و حذف نیازدارند. بیائید این راه را باز کنیم.

فرق میان مردمان آزاد و آزاد اندیش و آزادمنش و ملا ها و ملا مشرب ها که اعلان می کنند که مقالات و مضامینی را که حاوی اندیشـه های غیردینی باشند،  نمیپذیرند، در چیست؟

بگذارید هرچه را که مردم لازم میدانند و به هرزبانی و درهر عمقی که لازم میدانند، بگویند. درمبارزه با کنهه گرائی ، چه درحوزه اندیشه و چه در عرصه ادبیات و زبان و  سنت ها و ...،  باید رســانه های نوشتاری و گفتاری و الکترونیکی طرفدار آزادی بیان پیش گام شوند.  تعصب سنت گرایان و متعصبین سیاسی ـ دینی باید از حوزه نوشته و گفتار زدوده شـود. در رزمگاه مبارزه با سلطه فرهنگ جزمگرائی و سرکوب  اندیشه های دگر اندیشان رسانه های جمعی پیشرو و مترقی و آزاد باید وظایف بسیارمبرم و حیاتی خویش را درک نموده جدی بگیرند.

مسئولین رسانه های آزاد اندیش ومترقی و تجدد طلب ما باید درعرصه ادبیات و نوشته معتقد به ریالیزم ادبی باشند. این حد اقل کاریست که ما در جهانی که از مدرنیسم و پست مدرنسم و ساختـار شکنی  و ... در ادبیات و فلسفه و زیبائی شناسی و ... حرف میزنند، میتوانیم بکنیم.  در غیر آن با سانسور نوشته ها در رسانه های جمعی مدعی آزادی ها این سوال پیدا می شود که اگر فرقی بین آزاد اندیش روشـنفکر و متعصب سنت گرا وجود  ندارد، پس ضرورت وجود رسانه های مذکور چیست؛ برای رد و بدل نمودن دعواها و دشنام ها؛ یا برای ریختن زهرعقده ها و دشمنیهای شخصی، طفلانه و دورازشآن یک نویسنده یا انسان؟

برخی از نوشته ها با  دو زبان صحبت می کنند؛ یکی زبان گویا  و یکی زبان ساکت.  در لای  کلمــات

و در پشت معانی حروف و کلمات  معانی دیگری هم گاهگاه  پنهان هستند. یک استنباط  از یک  نوشته

نباید صورت گیرد. به پشت کلمات، سطور و حروف هم باید  توجه و تعمق کرد. شاید غیراز معنای که ما از آن  کلمات و سطور و جملات  بدست آورده ائیم  پیام ها و معانی دیگری هم  در این  میان  وجود داشته باشد. پـس:

بگدارید نوشته ها همانگونه که نوشته شده اند ظاهر شوند. هر کس هر چیزی که از آن در هر حدی کـه گرفت بگیرد.  گاهی کلام  برای  بیان فقیر است و گاهی هم  ذهن برای گرفتن معنا ها عاجز. نباید  فقر کلام را بخاطر نرساند پیام و بیان به مسلخ سانسور برد و عجز ذهن را بخاطر کاوش معنا به کشتار گاه

نفی و حذف. بگذارید این کار را فرهنگ ستیزان معرفت گریز کنند.

امیدوارم با وجود  ضیقی  وقت در آینده ی نزدیک نوشته مفصل در رابطه با سانسور خدمت خوانندگان عزیز تقدیم کنم.

خدا نگهدار همه تان